نوع مقاله : علمی

نویسنده

کارشناس ارشد توسعۀ اجتماعی، دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

چکیده

تحولات اجتماعی گستردۀ جهان در دوران کنونی (جهانی‌شدن، تکنولوژی‌های نوین ارتباطی، صنعتی‌شدن جنگ و تروریسم، چیرگی ارزش‌های مصرف‌گرا و...)، علاوه بر ایجاد تغییرات عمده در شیوۀ زندگی شخصی و اجتماعی انسان‌ها، وظایف و کارکردهای علوم اجتماعی به‌طورعام و جامعه‌شناسی به‌طورخاص را نیز کاملاً تحت تأثیر قرار داده‌اند. شیوۀ اثرگذاریِ تحولات نهادی جهانی بر موضوعات و دغدغه‌های علم جامعه‌شناسی و اینکه این علم، عمیقاً با مباحث عملی و اخلاقیِ زندگی روزمره در ارتباط است، از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری کتاب حاضر        به‌شمار می‌آید. هدف این کتاب به‌طورکلی، تأملی در جامعه‌شناسی مخاطره[1] و نیز بررسی انتقادی راه‌هایی است که مطالعۀ مخاطره ازطریق آنها، وجهی انضباطی به ماهیت جامعه‌شناسی می‌بخشد. نویسنده بدین منظور، به مقدمات مفهومی، گرایشات اخلاقی و جهت‌گیری‌های سیاسیِ انواع جامعه‌شناسی که این درونمایه در آنها وجود دارد، نظر کرده است. از دیدگاه وی، ارزش جامعه‌شناسیِ بازاندیشانه در تلاشی است که برای روشن ساختن محدودیت‌های دعاویِ دانشیِ خود و نیز امکان‌پذیریِ رویه‌های اجتماعیِ مؤثر در ایجادِ این محدودیت‌ها صورت می‌دهد. ارزیابیِ بازاندیشانۀ مباحث نظری و سیاسیِ مهمی که با عطف نظر به موضوع مخاطره در جامعه‌شناسی به انجام رسیده‌اند، بازنمایندۀ اهمیت نظریه‌های اجتماعیِ کلاسیک و معاصر در تحلیل این مقوله است.



[1]  Risk

تحولات اجتماعی گستردۀ جهان در دوران کنونی (جهانی­شدن، تکنولوژی­های نوین ارتباطی، صنعتی­شدن جنگ و تروریسم، چیرگی ارزش­های مصرف­گرا و...)، علاوه بر ایجاد تغییرات عمده در شیوۀ زندگی شخصی و اجتماعی انسان­ها، وظایف و کارکردهای علوم اجتماعی به­طورعام و جامعه­شناسی به­طورخاص را نیز کاملاً تحت تأثیر قرار داده­اند. شیوۀ اثرگذاریِ تحولات نهادی جهانی بر موضوعات و دغدغه­های علم جامعه­شناسی و اینکه این علم، عمیقاً با مباحث عملی و اخلاقیِ زندگی روزمره در ارتباط است، از مهم­ترین دلایل شکل­گیری کتاب حاضر        به­شمار می­آید. هدف این کتاب به­طورکلی، تأملی در جامعه­شناسی مخاطره[1] و نیز بررسی انتقادی راه­هایی است که مطالعۀ مخاطره ازطریق آنها، وجهی انضباطی به ماهیت جامعه­شناسی می­بخشد. نویسنده بدین منظور، به مقدمات مفهومی، گرایشات اخلاقی و جهت­گیری­های سیاسیِ انواع جامعه­شناسی که این درونمایه در آنها وجود دارد، نظر کرده است. از دیدگاه وی، ارزش جامعه­شناسیِ بازاندیشانه در تلاشی است که برای روشن ساختن محدودیت­های دعاویِ دانشیِ خود و نیز امکان­پذیریِ رویه­های اجتماعیِ مؤثر در ایجادِ این محدودیت­ها صورت می­دهد. ارزیابیِ بازاندیشانۀ مباحث نظری و سیاسیِ مهمی که با عطف نظر به موضوع مخاطره در جامعه­شناسی به انجام رسیده­اند، بازنمایندۀ اهمیت نظریه­های اجتماعیِ کلاسیک و معاصر در تحلیل این مقوله است.

حرفه­ای شدن جامعه­شناسی آکادمیک در نیمۀ دوم قرن بیستم منجر به این شد که این رشته - از جهاتی- از مسائل روزمره و بنیادهای اخلاقی و عملیِ خود فاصله گیرد. در میان تأثیرات عمدۀ تحولات جهانی اخیر بر رشتۀ     جامعه­شناسی، ازجمله می­توان تأکید دوباره بر خصلت میانجی­گرانۀ نیروهای اجتماعیِ دوردست در وقایع و تجارب روزمره، درهم­تنیدگی امور محلی و جهانی در شکل­گیری رویه­های اجتماعی، و توجه ویژه به اخلاقیات و پاسخگویی اخلاقی در هر دو سطح فردی و جمعی را مطمح نظر قرار داد.

واقع امر این است که جوامعِ دنیای کنونی، جملگی در سیطرۀ نابسامانی­های جمعیِ ناشی از مخاطره به­سرمی­برند. از آسیب­پذیری­های مبتنی بر ناامنی شغلی تا مسائلِ برآمده از تروریسم می­توان نقش مخاطره به­مثابه یکی از     محرک­های اصلیِ اقتصاد جهانی را به نظاره نشست. به باور اولریش بِک[2] (نظریه­پرداز اجتماعی آلمانی)، پیدایی مخاطرات اجتماعی را می­باید با اقتصاد جهانی نوین و الکترونیک، همبسته دانست. جامعۀ مخاطره­آمیز جهانی[3]، انسان­ها را به نحوی فزاینده، هم درگیرِ مخاطرات محلی، ملی و جهانیِ زندگیِ شخصی و حرفه­ای­شان نموده و هم بر شدت آسیب­پذیریِ آنها افزوده است. امروزه ما با مخاطراتی سروکار داریم که به لحاظ اجتماعی، فضایی، اخلاقی و ازحیث نظام و پیامدها با مخاطراتی که نسل­های پیشین با آنها مواجه بودند، تفاوت دارند.

بسیاری از انسان­های این عصر، جامعه را منبع اصلی اضطراب و ایجاد هراس از ناشناخته­ها، غیرمنتظره­ها و امور پیش­بینی­ناپذیر تلقی می­کنند. چالشِ عمدۀ پیشِ روی جامعه­شناسی در این وضعیت، چگونگیِ واکنش به آینده­ای است که خصلت متکثر و جهان­میهنی دارد. یکی از مهم­ترین وجوه کتاب حاضر، بررسی چندوچونیِ راهبردهای شناسایی، تحلیل و کمینه­سازیِ مخاطره است؛ راهبردهایی که درون قلمروهای حکومت و سیاست اجتماعی جریان دارند. نویسنده قائل است بازشناسیِ ارزش­های سیاسی و دیدگاه­های اخلاقی که شیوه­های به­کارگیریِ زبان مخاطره در توصیف زندگی اجتماعی را تعدیل می­کنند، اهمیتی فراوان دارد. زیستن در جامعۀ به­شدت مخاطره­آمیز، با نظارت شخصی[4]، خودگردانی[5]، خودسامان­دهی[6] و نمایش­گری شخصی[7] فعالانه (درونِ عرصه­های گسترده­ترِ اجتماعی و اقتصادیِ مخاطره) همراه است و بازنگریِ جامعه­شناختیِ مقولۀ مخاطره در این کتاب، مباحثی که درخصوص تغییرات اجتماعیِ پردامنۀ جهانی وجود دارد را بسط می­دهد.

کتاب از 6 فصل تشکیل شده و فصل اول آن، "جامعه­شناسی در دنیای مخاطرات" نام دارد. تحلیل جامعه­شناختی که زمانی به­واسطۀ ظرفیت روشن ساختن کنش و واکنش میان تاریخ، خود و شرایط اجتماعی از شهرت برخوردار بود، اینک به­مثابه کیفیتی ذهنی تلقی می­شود که از یک سو، بار سنگین تاریخ­اش را به دوش می­کشد و از سوی دیگر، در کشاکش تعیینِ هدف مطالعاتیِ خود و اثبات این امر است که می­تواند به وعده­هایی که داده عمل نماید. اگرچه تمرکز بر تجارب و بازگفت­های مشترک در مورد مخاطرات، بینش­هایی پیرامون ویژگی­های متمایز زندگی اجتماعی در دوران معاصر فراهم می­کند، اما برخی تا آنجا پیش رفته­اند که مخاطره را اصلِ سازمان­دهندۀ جامعه، دغدغۀ مهم فرهنگ سیاسی و تعیین­کنندۀ عمدۀ هویت شخصی قلمداد کرده­اند. علاوه بر بِک، نظریه­پردازانی چون گیدنز و باومَن نیز مخاطره­پژوهی را مؤلفۀ اساسی و پیشاهنگِ اصلاح­گریِ نوین جامعه­شناختی به­شمارآورده­اند. این درک، بسیاری از محققان را به امعان نظر در آنچه "آگاهی از مخاطره"[8] خوانده شده و نیز تفاوت­پذیریِ "گفتمان مخاطره"[9] رهنمون ساخته است.

پذیرش مفهوم مخاطره به­مثابه مؤلفۀ روایت­های فرهنگی درخصوص جامعه می­باید از شیوه­هایی که در آنها مخاطره به عنوان اصطلاحی تحلیلی در تعیین نگرش­ها و رفتارهای اجتماعی به­کارمی­رود، متمایز شود. در مورد اول، مسائلِ مبتنی بر مخاطره همچون ابزارهایی هستند که ازطریق آنها می­توان معنای جامعه­شناختی یا فرهنگیِ روندهای نوپدید اجتماعی یا شرایط عمومیِ زندگی اجتماعی را به بررسی نهاد. در مورد دوم اما مقولۀ مخاطره، بخشی از تلاشی است که به منظور دریافتن شیوه­های خاص ادراک و پاسخگویی به مجموعه­ای از خطرات و شرایطِ موسوم به     بی­یقینیِ تهدیدآمیز صورت می­گیرد. تمرکز بر مخاطره، نقطۀ ورود به مباحثی است که از دیرباز در جامعه­شناسی مطرح بوده­اند: خط سیر فرایند عقلانی­شدن، سرنوشت دموکراسی غربی، صف­بندی­های جدید طبقاتی، نیروهای اجتماعیِ فردیت­بخشی، پیامدهای اجتماعیِ بحران فزایندۀ زیست­محیطی و ویژگی­های فرهنگیِ مسلط بر زندگی مدرن. اگر خواهانِ آن هستیم که معنای ورودِ جامعه­شناسی به عرصۀ تحلیل مخاطره را درک کنیم، باید دریابیم که این موضوع را تا چه حد می­توان علاقه به فهم توانایی انسان­ها ازحیث داشتنِ تفکر پیشایندباور[10] دانست. در حوزۀ تحلیل مخاطره، صِرفِ درنظرگرفتنِ این مقوله به­مثابه خطر یا بی­یقینیِ پرخطر کافی نیست، بلکه باید ادراکی دقیق­تر از این مفهوم را به کار بست: شیوۀ اندیشه­ای که در آن، میانِ هزینه­ها و فوایدِ کنش­های خاص و وقایع مجزا، نوعی توازن برقرار می­شود.

"تاریخ مخاطره"، عنوان دومین فصل کتاب است. در جامعه­شناسی کنونی، عموماً فرض بر این است که مطالعۀ مخاطره یعنی بحث از واقعیتِ خطرات پیشِ روی جامعه، مدیریت تهدیداتی که بر بهزیستی و امنیت انسان­ها سایه افکنده­اند و نیز ترسیم روش­های اندیشه، احساس و کنش مردم در زمانِ آگاهی از خطرات. در تاریخِ معناشناختی مخاطره، قرن نوزدهم به دلیل کاربستِ فنون محاسبۀ مخاطره به قصدِ کنترل گسترش بیماری­ها و کاهش سطح فقر و نرخ جرم از اهمیت بسیاری برخوردار است. معنای اجتماعی مخاطره، هنگامی که آن را به عنوان بخشی از زبان زندگی روزمره به فحص و وارسی می­نهیم، پیچیده­تر می­شود. واژۀ مخاطره در این سطح، غالباً مترادف با واژۀ خطر درنظرگرفته می­شود؛ بدون توجه به جنبه­های فنیِ محاسبۀ این مقوله.

مفهومِ مخاطره در سیر تاریخی خود با تحولاتی مواجه شده که پیوندی عمیق با تکنولوژی­ها، زمینه­های اجتماعی و     جنبش­های سیاسیِ مرتبط با عقلانی­شدن دارند. براساسِ سنتی دیرپا در جامعه­شناسی غربی، پیدایی جوامع مدرن، شیوه­های عمل فرهنگی­ای را درپی دارد که پیش­برندۀ خِرد ابزاری به عنوان کاراترین عاملِ حل و فصل مسائلِ جهان اجتماعی و طبیعی­اند. این شکل از عقلانیت، در یکرَوَندی­های زندگی روزمره و نیز ساختارهای فراگیر دولت، اقتصاد و جامعه ریشه دوانده است و ذهنیت جمعی ما را که شکل­دهندۀ نگرش­های فرهنگی، جهت­گیری­های عقلی و گرایشات روان­شناختی ماست، سمت­­وسو می­بخشد. در دوران کنونی، افزایش کشاکش­های تفسیری - ازحیث ارزش و معنای اجتماعیِ انواع گوناگون مخاطره- با جنبش­ها و اقداماتی ارتباط یافته­ است که همنوایی رفتارهای بهداشتی، رویه­های شغلی، فعالیت­های اوقات فراغت و الگوهای مصرف در بین انسان­ها را جست­وجو می­کنند.

در میان اندیشه­ورزان جامعه­شناسی، اِنگاشتِ وبر از مفهوم مخاطره حائز اهمیتی ویژه است؛ خاصه از آن جهت که وی، پیشرفت فنون و شیوه­های محاسبۀ مخاطره را از ارکان توسعۀ سرمایه­داری مدرن به­شمارمی­آورد. از دیدگاه وبر، پیشرفت فرایندهای مدرنِ عقلانی­شدن، رویارویی فرهنگیِ شدیدتر با آنچه وی نیروهای غیرعقلانی زندگی        می­خواند را درپی دارد. نقش وبر در تحلیل جامعه­شناختی مخاطره همچنین از آن روی مهم است که نگرۀ وی ما را ترغیب می­کند بحث از معنای اجتماعی و کاربستِ این مفهوم را به زمینه­ای برای ارزیابی انتقادی و اخلاقیِ       خط سیر فرایند عقلانی­شدن بدل نماییم.

در علوم اجتماعی معاصر، مبحث مخاطره را دست­کم در سه عرصه می­توان بازشناخت: 1- شیوه­هایی که ازطریق آنها، مشروعیت یافتن و بهره­گیری از علوم مدرن و تکنولوژی­های صنعتی (به­ویژه با عطف نظر به تأثیراتِ منفی آنها بر محیط زیست) مورد توجه قرار می­گیرد؛ 2- ابزارهای اجرایی، قانون­گذاری و تکنولوژیک که حکومت­ها         به­واسطۀ آنها درپیِ مدیریت رفاه و تأمین اجتماعی­اند و 3- توسعۀ ترتیباتِ نهادی جدید، مداخلات اجتماعی و شیوه­های عمل تخصصی که به قصد ارتقاءِ بهداشت و سلامت افراد طراحی شده­اند و چگونگیِ واکنش گروه­های مختلف به این مسائل.

فصل سوم کتاب، "مخاطره و نظریۀ اجتماعی" نام گرفته است. علاوه بر دغدغه­هایی که پیرامون تشدیدِ فرایند جهانی­شدن، فردیت­بخشی و مدرنیزاسیونِ بازاندیشانه وجود دارد، نظریه­پردازی درخصوص بازنمایی اجتماعی مخاطره نیز به یکی از مباحث مهم نظریۀ جامعه­شناسی در دوران کنونی بدل شده است. از منظری دیگر، نظریه­های اجتماعی مخاطره را می­توان بخشی از تلاشی دانست که صورت­بندی دوبارۀ زبان و دغدغه­های تحلیل          جامعه­شناختی و گذر از چارچوب­های کلاسیک ارزیابی را دنبال می­کنند و نیز اصلاح رهنمودهای سیاسی و اهداف نهادیِ علوم اجتماعی.

در نظریۀ اجتماعی معاصر، در موردِ چگونگی تعریف و بررسی مخاطره به­مثابه نقطۀ کانونی تحلیل، توافقی وجود ندارد. ظاهراً علاقۀ نظریه­پردازان اجتماعی به تبیین تشکل­های نهادی جامعه، روندهای فرهنگیِ فَرادست و      امکان­پذیری تغییرات اجتماعی و سیاسیِ کلان­مقیاس، بیش از توجه آنها به موضوع مخاطره است. بررسی انتقادیِ مقولۀ مخاطره در نظریۀ اجتماعی معاصر، بیشتر با تحلیل ساختِ اجتماعی و فرهنگی زندگی روزمره ارتباط می­یابد تا مطالعۀ ظرفیت نسبی انسان­ها از جنبۀ دارابودنِ تفکر پیشایندباور و یا نگرش­ها درخصوص اَشکال خاص خطر. نظریه­پردازان اجتماعی مخاطره از شیوه­های تحلیلی سود می­جویند که درعین­حال، پایبندی سیاسی به پنداره­ای برترانگاشته[11] از جامعه و تأکیدی گزینشی بر ابعادی ویژه از عاملیت انسانی را دربرمی­گیرند.

در حوزه­های تخصصی تحلیل مخاطره، آنچه اهمیت دارد احتمال آماریِ وقوع یک رویداد نامطلوب در یک دورۀ زمانی خاص است، اما در عرصۀ جامعه­شناسی، تأکید بر نسبیت فرهنگیِ ادراک مخاطره است. نظریه­های       جامعه­شناختی مخاطره، تفسیرهای متفاوتی از شیوه­های شکل­گیری نگرش­ها و رفتارهای مرتبط با این مقوله - طبق وابستگی­های نهادی و تعهدات اجتماعی زندگی روزانه­مان- ارائه می­کنند. مخاطره­پژوهی جامعه­شناختی، عمدتاً ناظر است به پویایی اخلاقی روابطِ بین­شخصی و بین­نهادی، سمت­وسوی پرسش­ها در مورد نوعِ جامعه، و امکان­های موجود برای تغییر وضعیت جامعه. رویکردهای جامعه­شناختی به مقولۀ مخاطره را می­توان به سه دسته تقسیم کرد:

الف) رویکرد جامعۀ مخاطره­آمیز. ورود مفهوم مخاطره به نظریۀ اجتماعی معاصر، تا حد زیادی مرهون تلاش­های اولریش بِک است. مقولۀ مخاطره در اندیشۀ وی، عرصه­های پیش­بینی­ناپذیرِ بی­یقینیِ تهدیدآمیز را دربرمی­گیرد. نزد بِک، مخاطره یعنی خطرات کلان­مقیاسی که مختصِ تحولات اجتماعی و تکنولوژیکِ برآمده از مدرنیت­اند. وی مدرنیت غربی را در آستانۀ خودویرانگریِ جهانی تلقی می­کند و مهم­ترین مسألۀ پیشِ روی جامعه­شناسی را امکان مدیریت بحران­هایی می­داند که ما را احاطه کرده­اند و همچنین تغییر صور خلق شرایط اجتماعی که فرایندهای مدرنیزاسیون، درون آن رخ می­دهند.

در دیدگاه بِک، خطراتی چون آلودگی­های شیمیایی و هسته­ای، ایدز، تولید صنعتی مواد غذایی، وضعیت      غیرقابل­کنترل بازارهای جهانی و تهدیدات تروریستی، به دلایلی چند با یکدیگر پیوستگی می­یابند: اول اینکه آنها جملگی، پیامدهای ناخواستۀ فرایندهای مربوط به مدرنیزاسیون علمی و تکنولوژیک­اند. دوم اینکه عظمت     مصیبت­ها در جوامعی که دستخوشِ مخاطرات پیش­بینی­ناپذیرند، به شدت نامعلوم است. و سوم اینکه خطراتی که از آنها یاد شد، محدود به مرزهای ملی نیستند و می­توانند مقیاسی جهانی به خود گیرند.

بِک قائل است عقلانیت ادراک مخاطره، همواره با تعریف اجتماعی آن رابطه دارد. به دیگر سخن، تعابیر و    ارزیابی­های مخاطره، وجهی تاریخی- فرهنگی دارند و بسته به کشورها، گروه­ها و دوره­های زمانی، تفاوت         می­پذیرند. اگرچه ایدۀ جامعۀ مخاطره­آمیز، ناظر است به معنای سیاسیِ انواع خاص خطرات جهانی، اما بینش­هایی نیز فراهم می­آورد تا دریابیم انسان­هایی که فرایندهای شدت­یابندۀ فردی­شدن- ناشی از انعطاف­پذیریِ روندهای کار و تغییر نگرش­های عمومی درخصوص عشق و زندگی خانوادگی- را تجربه می­کنند، چگونه از علائم بلا و مصیبت آگاه می­شوند. نگرۀ بِک، بازنمایندۀ تجارب مشترک جامعۀ مخاطره­آمیز است؛ مکانی که برای بسیاری از افراد، ملازم است با آسیمگی پیرامون هویت شخصی و هدف اجتماعی. وی بر اصلاح سیاسی گستردۀ منطق نهادی­ای که بر اقتصاد سرمایه­داری و دولت­های ملی مدرن حکم می­راند، تأکید دارد.

ب) نظریۀ فرهنگی[12]. این نظریه به مِری داگلِس[13] تعلق دارد که تفسیر وی از مخاطره، با نقطه­نظر بِک در مورد این مفهوم، آشکارا متفاوت است. هدف داگلِس اگرچه رویاروییِ مستقیم با بِک نیست، اما به نظر می­رسد بخش اعظم کار او، شبهه افکندن در دیدگاه­هایی از واقعیت اجتماعی است که منتقدان رادیکال جامعه عرضه می­دارند.      جهت­گیریِ داگلِس، از نظریه­های جامعه­شناختی مخاطره که بر تأثیرات اجتماعی و گستردگی بحران­های       زیست­محیطی جهانی تمرکز دارند و نیز از رویکردهای هشداردهندۀ سازمان­های غیردولتی، فاصله دارد و می­توان آن را شرح و بسط تفکر دورکیم دانست. داگلِس معتقد است در سرتاسر تاریخ بشر، عاملی که موجب گردیده  انسان­ها نگران بلاها و مصیبت­ها شوند، ضعف همبستگی اجتماعی بوده است. از دست رفتنِ احساس تعلق به جامعه، واکنش مشترک به مصائبِ قریب­الوقوع را برمی­انگیزد و این امر، برای جامعه، کارکردِ مثبت دارد. راهبرد معمولِ بقای گروه و حفظ آن از آسیب در این وضعیت، جست­وجو برای یافتن "دیگرانی" است که بتوان آنها را مقصر انگاشت. این شرایط، حس قدرتمندی از هویت گروهی را درپی خواهد داشت.

به باور داگلِس، اینکه انسان­ها مخاطرات پیشِ روی خود را با چه شدتی احساس می­کنند، بیشتر به کیفیت پیوندهای اجتماعی­ای بستگی دارد که آنها را به گروه­شان متعهد می­کند و نه ادراک آنها از ویژگی­ها و بزرگیِ خطرات. تأکید داگلِس بر نسبیت فرهنگیِ ادراک مخاطره است و بازنمایی جمعیِ فاجعه از نظر او، شکلی معمول از واکنش اجتماعی در هنگامِ تحت فشار قرار گرفتنِ پیوندهای گروهی و مشترک تلقی می­شود. از سویی دیگر، وی اعتقاد دارد تشدیدِ اثرات جهانی­شدن بر اقتصاد سرمایه­داری، درعین­حال به معنای افزایش احساسِ آسیب­پذیری افراد در زندگی روزمره­شان و تشدید نگرانی پیرامون خطراتی است که محیط زیست را تهدید می­کند. تفاوتِ تحلیل بِک و داگلِس در این زمینه، حمایت بِک از فعالان زیست­محیطی که علیه دولت­ها به مبارزه می­پردازند در برابرِ اعتقادِ داگلِس به آینده­نگری و امانت­داری دولت­هاست.

ج) نظریۀ دولت­پذیری[14]. تحلیل مخاطره در این نظریه - متأثر از میشل فوکو- مجالی برای به چالش کشیدن قدرت و سیاست­های مرتبط با آن تلقی می­شود. نظریۀ دولت­پذیری، چگونگیِ جای­گرفتنِ زبان مخاطره در سیاست اجتماعی را به بررسی می­نهد و این مهم را ابزاری برای هماهنگ کردن جامعه به صورت شبکه­ای از روابط قدرت به­شمارمی­آورد. کاربست گستردۀ زبان مخاطره در گفتمان­های سیاسی و اجرایی- نظارتیِ دوران کنونی، فرصتی برای بسط تحلیل فوکو از عقلانیت دولت به دست می­دهد. در بحث دولت­پذیری، فوکو با تمرکز بر دولت­های ملی غربی به دنبال یافتن خاستگاه و توسعۀ آن­گونه تشکیلات دولتی است که اِعمال قدرت بر و درونِ ساختارهای اجرایی را دنبال می­کنند.

حامیان نظریۀ دولت­پذیری مدعی­اند که طی سالیان اخیر، زبان مخاطره به فنی در دستان دولت­ها ]دولت در معنای فوکویی آن[ بدل شده است. محققی چون میشل دین[15] حتی وجود مخاطره در واقعیت را رد می­کند و این مفهوم را شیوۀ به نظم کشیدن واقعیت و قابل محاسبه ساختن آن می­داند. به اعتقاد وی، اهمیت مخاطره نه در خود آن، که در چیزهایی است که مخاطره بدان­ها نسبت داده می­شود. در این دیدگاه، مخاطره را باید مؤلفه­ای برای تلفیق رویه­ها، فنون و عقلانیت­هایی دانست که با شیوۀ حکمرانی ارتباط می­یابند. بدین ترتیب، زبان مخاطره را باید بخشی از چارچوب دولت دانست که ذهنیت­هایی جدید به وجود می­آورد و بازتعریفِ نگرش­های اخلاقیِ مؤثر بر روابطِ میان­فردی و چشمداشت­های سیاسی ما را دربرمی­گیرد.

برخلاف بِک و داگلِس که مخاطره را ازحیث واکنش به فرایندهای اجتماعیِ فردی­شدن به چندوچون گذاردند، نظریۀ دولت­پذیری، زبان مخاطره را پیش­برندۀ این فرایندها تلقی می­کند. در این نظریه، نقش فردیت­بخشی در افزایش آگاهی از مخاطره چندان مهم نیست و آنچه اهمیت دارد این است که مفهوم­سازی از جهان اجتماعی برحسب مخاطره، نوعی جهان­نگریِ فردیت­یافته به دنبال می­آورد.

فصل چهارم کتاب، "مخاطره در زمینۀ اجتماعی" نام گرفته و جان­مایۀ مباحث آن، تثبیت معنای اجتماعی مخاطره در زندگی روزمره است. اندیشیدن درخصوص مخاطره، علاوه بر آنچه پیشتر ذکر آن رفت، می­تواند ادراک مخاطره، گفت­وگو پیرامون آن و واکنش بدان از سوی افراد و گروه­ها در گستره­ای از زمینه­های نهادی و محیط­های اجتماعی را دربرگیرد. اینجاست که عدم تناسب میانِ گفتمان نظری جامعه­شناسی (بازنمایی جامعۀ مخاطره­آمیز در نظریۀ اجتماعی) و یافته­های تحقیقات تجربی آشکار می­شود.

اغلبِ بررسی­هایی که تاکنون در مورد ادراک مخاطره به انجام رسیده­اند، شیوۀ مخاطره­اندیشیِ افراد را به کنکاش نهاده و نقش تعدیل­کنندۀ زمینۀ اجتماعی در نگرش­ها و رفتارهای افراد را کمابیش نادیده انگاشته­اند. تأثیر روابط اجتماعیِ متعلق به محیط­های نهادی خاص و مقولاتی چون نژاد، جنسیت و منزلت اجتماعی- اقتصادی بر ادراک و دانش مردم از مخاطره، این دانش و ادراک را به موضوعی مرتبط با بازنمایی اجتماعی بدل می­کند. در بسیاری از پژوهش­های رشتۀ جامعه­شناسی، اهمیت زبان مخاطره و کاربست آن در مباحث سیاست­گذاری، ناشی از ارزش ایدئولوژیکِ این مفهوم تلقی می­شود تا ظرفیت بالقوۀ آن برای روشنگری جامعه­شناختی.

"خطر مخاطره"، عنوان فصل پنجم کتاب است. جامعه­شناسان غالباً به نقش ایدئولوژی در درون تشکل­های نهادی جامعه و پویایی­های گستردۀ تغییر اجتماعی علاقه نشان می­دهند و نیز ابزارهای اجتماعی و فرهنگیِ اِعمال قدرت در جامعه. پیوند زبان مخاطره با ایدئولوژی را نباید برکنار از سوگیری­های فرهنگی­ای دانست که تثبیت و تداومِ روابط قدرت نابرابر را درپی دارند.

در بسیاری از موارد، پیشرفت مدرنیزاسیون، مستلزم تلاش نظام­مند برای همنوایی طبیعت و جامعه به منظور      پیش­بینی و قابل محاسبه ساختن امور است و توسعۀ روش­های ارزیابی مخاطره و راهبردهای مدیریت این مقوله، مؤلفۀ ضروریِ این فرایند شمرده می­شود. از دیدگاه جامعه­شناسی، فرایندهای مرتبط با عقلانی­شدن، قدرتمندترین نیروهای ساختاریِ حاکم بر زندگی ما تلقی می­شوند، اما در مورد اینکه عقلانیت فنی بتواند پاسخی به دغدغه­های بنیادی انسان پیرامون معنا و هدف زندگی بدهد، تردید وجود دارد. چارچوب­بندی مسائل اجتماعی برمبنای   ارزیابی­های تخصصی از مخاطره، فرصت چندانی برای به­پرسش­کشیدنِ رویه­های نهادی جوامع مدرن به دست   نمی­دهد. گفتمان مخاطره نیز در این وضعیت به زبان رسمی نهادها تبدیل می­شود و فنون نظارت و کنترل اجتماعی را جست­وجو می­کند.

از سوی دیگر، تجربۀ فردی­شدن، عامل عمدۀ توسعۀ نگرش­ها و شخصیت­های خودمدار به­­شمارمی­رود و آزادی­های دوران مصرف­گرایی، به بهای عطش سیری­ناپذیر برای یافتن هویت شخصی و معنای اجتماعی به دست می­آید. اغلب اوقات، جامعۀ مخاطره­آمیز، درعین­حال یک جامعۀ فردیت­یافته نیز هست.

پیداییِ مباحثِ معطوف به مخاطره، نقشی اساسی در طرح مسائلِ مرتبط با محیط زیست و بهداشت عمومی در حوزۀ جامعه­شناسی داشته است. پزشکی و سلامت به عنوان یکی از مهم­ترین زمینه­های پژوهش جامعه­شناختی در دوران معاصر، قویاً با موضوع مخاطره در ارتباط است. نیز زبان مخاطره را باید رکن اصلی جنبش­هایی دانست که سرنوشت جامعه را بسته به اوضاع طبیعت و محیط زیست تلقی می­کنند. با تمام این­ها، روایت­ها در مورد جامعۀ مخاطره­آمیز و دل­مشغولی­ها در زمینۀ مخاطره­پژوهی، عمدتاً ناظر به ملل صنعتی و پیشرفته­اند و این امر را باید یکی از کاستی­های علوم اجتماعی معاصر به­شمارآورد.

عنوان فصل ششم و پایانی کتاب، "آیندۀ ما در شرایطِ مخاطره­آمیز" است. درک پویایی­های جامعۀ مخاطره­آمیز جهانی، نیازمند این است که مسائلِ مطرح در زمینۀ دسترس­پذیری و توزیع غذا، سوخت (انرژی) و سرمایه به عنوان مهم­ترین دغدغه­های بشر مورد توجه قرار گیرد. واقع امر این است که جریان غالب جامعه­شناسی، اکثر مواقع، رابطۀ متقابل میان این مسائل را نادیده انگاشته است. اولریش بِک اگرچه با زبانی فاجعه­نگرانه[16] از پیداییِ جامعۀ      مخاطره­آمیز جهانی سخن گفته است، اما مخاطرات و مؤلفه­های بنیادینِ مرتبط با اقتصاد خانگی و شرایط اجتماعی کار و زندگی خانوادگی که تأثیری عمیق بر حیات انسان­ها دارند، جایی در تحلیل وی نیافته­اند. چهرۀ واقعی این جامعه را می­باید در کشاکش هرروزۀ مردم برای تأمین نیازهای اساسی و نگهداشتِ سبک­های زندگی خود به نظاره نشست؛ کشاکشی که برآمده از شوک­های فراوان اقتصاد جهانی و بی­سروسامانیِ بازار سرمایه­داری در دورانی است که سوخت­های فسیلی، رو به زوال­اند و تغییرات آب و هوایی به بحران زیست­بومی جهانی انجامیده­اند.