نوع مقاله : علمی
نویسندگان
1 استادیار دانشگاه بوعلی سینای همدان
2 دانشجوی دکتری جمعیتشناسی دانشگاه تهران
چکیده
بررسی حاضر به بازسازی معنایی پیامدهای نوسازی از رویکرد تفسیرگرایی اجتماعی میپردازد. رویکرد تفسیرگرایی اجتماعی با تأکید بر بینش سازهگرایانه اجتماعی بر این باور است که کنشگران اجتماعی نقش اصلی در ساخت و بازسازی زندگی اجتماعی خود ایفا کرده و به گونهای بازاندیشانه و آگاهانه در برابر محیط و تغییرات آن عمل میکنند. این رویکرد، برخلاف رویکرد پوزیتیویستی، که بر اصالت محیط، نظم و قاعدهمندی در واقعیات اجتماعی و ثبات ماهیت انسان تأکید دارد، به اصالت انسان، سیالیت و بر ساخته شدن مداوم واقعیات اجتماعی و نیز انعطافپذیری ماهیت انسان معتقد است. در این مقاله با به کارگیری این رویکرد سعی شده است به درک و تفسیر پیامدهای نوسازی در قالب مطالعه موردی اورامانات کردستان از منظر ساکنان آن سامان پرداخته شود. اورامان تخت منطقهای است وستایی و کوهستانی که در جنوب غربی شهرستان مریوان واقع شده است. ساکنان این منطقه عمدتآ به فعالیتهای دامداری، باغداری و کشاورزی محدود میپردازند. با این وجود در طی چند سال اخیر، تغییر و تحولاتی مانند پیدایش فعالیتهای اقتصادی جدید، تکنولوژی و امکانات مدرن، آموزش و بهداشت نوین و دیگر عناصر نوین منطقه پدید آمدهاند که بر ساختار اجتماعی این جامعه تأثیر گذاشتهاند. لذا درک و تفسیر مردم از شرایط، فرایند و پیامدهای این تغییرات از اهمیت بهسزایی برخوردار است. روششناسی پژوهش حاضر، کیفی است و از روش مردمنگاری برای انجام دادن عملیات تحقیق و انجام دادن کلیه مراحل کار میدانی استفاده شده است. جهت تجزیه و تحلیل اطلاعات و ارائه نظریه نهایی از روش نظریه زمینهای استفاده شده است. هدف عمده این مطالعه عبارت است از بررسی درک، تفسیر و ارزیابی پیامدهای نوسازی آنطور که توسط مردم تحت مطالعه تجربه میشوند، در این مطالعه پیامدهای نوسازی در ابعاد اقتصادی، قشربندی اجتماعی، آموزش مدرن، بهداشت مدرن، اعتقادات، تکنولوژی، ارتباطات و حمل و نقل، زبان، خویشاوندی و تعاملات اجتماعی مورد بررسی قرار گرفتند. بعد از انجام دادن عملیات کدگذاری باز، محوری و گزینشی، برای هریک از ابعاد فوق یک مقوله هسته و مدل زمینهای ـ پارادایمی ارائه شده. مقولات هسته عبارت بودند از: ارتقای معیشتی، رهایی، توانمندساز/ فشارآور، افزایش امید به زندگی، بقای اصول، رفاهآفرین/ چالشبرانگیز، تسهیلبخشی، چالش زبانی، میل به بازگشت و تضعیف شبکهها. مقوله هسته نهایی در این مطالعه درک نوسازی به مثابه ساختار بخش و ساختارشکن است. براساس این مقوله، مردم اورامان پیامدهای نوسازی را به مثابه ساختاربخش و ساختارشکن دریافتهاند که در آن نوسازی از یک طرف ساختارهای جدیدی به جامعه آنان بخشیده است اما همزمان بسیاری از ساختارهای سنتی آنان را نیز دچار افول کرده است. مقوله هسته مذکور در قالب یک مدل زمینهای ـ پارادایمی شامل شرایط، تعاملات (استراتژیها) و پیامدها ارائه شده است.
کلیدواژهها
پژوهش حاضر به بررسی و بازسازی معنایی پیامدهای نوسازی در منطقه اورامان تخت واقع در استان کردستان ایران میپردازد. علیرغم این واقعیت که در چند دههی اخیر
نواحی کردنشین ایران تغییر و تحولات چشمگیر و مثبتی را تجربه کرده است که بر ساختار کلی این جامعه در ابعاد متفاوت تأثیرات ژرف و گستردهای داشتهاند، اما گستردگی، میزان، و جهت این تحولات در همه نواحی و مناطق آن یکسان و مشابه نبوده است. در بسیاری از نقاط کردستان هنوز تحولات قابل توجهی رخ نداده است، در حالیکه برخی نواحی دیگر تغییرات بیشتری را از سر گذراندهاند. با وجود این، در این زمینه مطالعات و بررسیهای چندانی صورت نگرفته است. فرایند نوسازی را میتوان از رویکردهای متعددی تعریف کرد. در این خصوص، میتوان با نگاهی پارادایمی، دو تعریف متفاوت اثباتگرا و تفسیرگرا ارائه کرد. یکی از مهمترین و جامعترین تعاریف اثباتگرایانه از نوسازی تعریف کلاسیک ویلبرت مور است. از این رویکرد، فرایند نوسازی عبارت است از «دگرگونی کامل یک جامعه سنتی یا ماقبل مدرن به جامعهای مدرن، تکنولوژیک و دارای سازمان اجتماعی مرتبط که برخوردار از ثبات سیاسی و رفاه اقتصادی نظیر جوامع غربی است (Hulme and Turner. 1990: 34-35). اما در مقابل رویکرد تفسیری، که بهعنوان رویکرد بنیادی این پژوهش انتخاب شده است، نوسازی را به معنای فرایندی تعریف میکند که طی آن انسانها به صورت خلاق، بازاندیشانه و معنادار، زندگی اجتماعی خود را میسازند، تغییر میدهند، و یا بازسازی میکنند. در این رویکرد، نوسازی نه صرفآ بهعنوان پدیدهای خارجی، مسلط، و جبری، بلکه بهعنوان پدیدهای ساخته شده، قابل دستکاری، و بازاندیشانه تعریف میشود.(Beck et al, 1994; Crotty, 1998; Sardan, 2005; Neuman, 2006; Blaikie, 2007)
تحقیق حاضر با اتخاذ رویکرد تفسیرگرایانه به مطالعه موردی منطقه اورامان تخت از توابع شهرستان سروآباد واقع در استان کردستان ایران میپردازد. گزینش این منطقه از چند جهت حائز اهمیت است: نخست اینکه، منطقه اورامان محل زندگی کردهای اورامی است که جزو گویشهای چرگانه کردی (سورانی، کرمانجی، اورامی و کرمانشاهی) است. کردهای اورامی دارای ویژگیهای زبانی، و فرهنگی متفاوت با سایر کردهای ساکن در ایران هستند و تفاوتهای زبانی و فرهنگی مذکور بسیار چشمگیر و جالب توجه هستند؛ دوم آنکه، منطقه اورامانات به لحاظ جغرافیایی و اکولوژیکی از دیگر نقاط کردستان متمایز است. کوهستانی بودن و شرایط دشوار جغرافیایی بر شیوه زندگی و معیشت ساکنان آن تأثیر شگفتانگیزی گذاشته است. لذا شناخت این ویژگیها، مشخصهها، و تأثیرات آن بر زندگی مردم آن منطقه از اهمیت زیادی برخوردار است. در چنین شرایطی منطقه اورامان در نتیجه ورود نوسازی دچار تغییر و تحولات گوناگونی شده که بر شیوه زندگی و فرهنگ آنان مؤثر بوده است، اما میزان و گستردگی ورود عناصر نوسازی و توسعه به این جامعه چندان شناخته نشده و زیاد مورد عنایت محققان قرار نگرفته است. با عنایت به دلایل فوق، این پژوهش درصدد است با به کارگیری رویکرد تفسیرگرایی و روششناسی کیفی به بررسی پیامدهای نوسازی از دیدگاه ساکنان آن منطقه بپردازد.
اهمیت و اهداف پژوهش
اهداف این بررسی را میتوان در دو دسته اهداف علمی و عملی دستهبندی کرد. به تبعیت از بنیانهای پارادایمی تفسیرگرایی اجتماعی، که رویکرد مورد استفاده در این تحقیق است، این پژوهش درصدد است با اتخاذ رویکرد امیک و مبتنی بر معرفت بومی به بازسازی تفسیری و شناخت درک مردم تحت مطالعه از پدیده نوسازی و پیامدهای آن بپردازد. رویکرد اثباتگرایی که رویکرد مسلط در بسیاری از پژوهشهای اجتماعی کشور بوده است، بر این باور است که ورود نوسازی به یک جامعه سنتی دارای بازخوردها و تأثیراتی معین است که میتواند در جوامع دیگری که دارای چنین تجربهای هستند یافت شود. با اتخاذ رویکردی محیط ـ محور، در این پارادایم، نوسازی به مثابه محرکی درک میشود که انسانها نسبت به آن پاسخ یکسان داده و در جریان پذیرش آن، اگر نه همه، بسیاری از سنتهای اجتماعی و فرهنگی از بین رفته و ساختار جدیدی جایگزین میشود (Erlandson, 1993; Gubrium and Holstein, 1997; Denzin and Lincoln, 2005) در مقابل، این مطالعه درصدد نشان دادن این امر است که انسانها بهطور بازاندیشانه در مقابل پدیدههای محیطی واکنش نشان داده و آن را درک، تفسیر، و ارزیابی میکنند. آنها واقعیات خود را میسازند و در برابر تغییرات گوناگون به شیوههای متفاوت مقاومت یا واکنش نشان میدهند. از این نظر، هدف این بررسی نشان دادن تغییرات ایجاد شده در جامعه اورامان، منابع و مجاری تغییرات مذکور و از همه مهمتر درک و تفسیری است که مردم اورامان از پیامدهای آن دارند.
هدف عمده دیگر این مطالعه هدف عملی یا کاربردی آن است. مطالعات انجام شده در زمینه مسائل مربوط به جامعه کردستان به دلایل مختلف عمدتآ سیاسی و قومی بودهاند. لذا، این مطالعه با تأکید و توجه به ابعاد اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی این جامعه در قالب مطالعهای موردی درصدد است با رویکردی نوین به مسائل جامعه کردستان بپردازد. در این راستا برخی موارد جزئیتر عبارتند از:
الف: کمک به توسعه و گسترش مطالعات فرهنگی و اجتماعی در جامعه کردستان ایران؛
ب: ارائه شناخت و درک درست و علمی از وضعیت عمومی توسعه و تغییرات اجتماعی در منطقه؛
ج: ارائه گزارشی فرهنگی از وضعیت عمومی کردهای اورامی که در منطقه اورامانات زندگی میکنند؛
د: بررسی فرایند و پیامدهای توسعه و تغییرات اجتماعی در کردستان ایران و دیدگاههای بومی مردم در زمینه این تغییرات.
از آنجا که پدیده نوسازی دارای ابعاد و جنبههای متفاوت و گستردهای است، لذا مطالعه حاضر در نظر دارد به جنبههای متفاوت آن بپردازد. در بررسی هریک از جنبههای مورد بحث که در زیر ارائه شدهاند، محقق درصدد است با رویکرد امیک یا جهتگیری از درون، به بررسی درک مردم تحت مطالعه از این تغییرات، شرایط، تعاملات، و پیامدهای آنها توجه کند. جنبهها و ابعاد متفاوت نوسازی توسط اکثر نظریهپردازان و محققان در چند مقوله عمده دستهبندی شدهاند که در پژوهش حاضر از آن استفاده شده است Kottak, 2006; Bailey and Peoples, 2002; Vago, 2003; Sztompka, 1993; Ember) (and Ember, 2006 این ابعاد عبارتند از نوسازی در حوزههای: 1. نظام اقتصادی، 2. ابزار و فنون و تکنولوژی، 3. قشربندی اجتماعی، 4. خویشاوندی و خانواده، 5. بهداشت، 6. حمل و نقل و ارتباطات، 7. تعاملات اجتماعی، 8. آموزش و سواد، 9. ارزشها ـ اعتقادات، 10. زبان
چارچوب مفهومی تحقیق
در حالیکه چهارچوب نظری با گزینش یک نظریه یا تلفیقی از چند نظریه و ارائه فرضیات مبتنی بر آن جهت آزمون و بررسی آنها از مهمترین ابعاد روششناسی کمی در جامعهشناسی اثباتگرا است، چهارچوب مفهومی، خاص مطالعات تفسیری و کیفی است که مفاهیم اساسی مورد مطالعه را به گونهای مرتبط مطرح و تشریح میکند. چهارچوب مفهومی عبارت است از تبیین، و ایجاد ارتباط منطقی و اتصال مفاهیم اساسی بین ایدهها و عناصر نظری عمدهای که بنیان تحقیق مورد نظر را پیبندی میکنند. بهعلاوه، ادبیات نظری، مطالعات پیشین، و تجربیات شخصی محقق نیز در طرح چهارچوب مفهومی دارای اهمیت بهسزایی هستند. چهارچوب مفهومی طرح تحقیق کیفی باید با چهار بعد تحقیق شامل اهداف، سؤالات، روششناسی، و اعتبار آن ارتباط منطقی و درست داشته باشد(Strauss and Corbin, 1998; Maxwell, 2004; Schutt, 2004; Silverman, 2005; Corbin & Strauss, 2008)
در تحقیق حاضر از رویکرد تفسیرگرایی برای تدوین چهارچوب مفهومی استفاده شده است. عنوان رویکرد تفسیری در برگیرنده شماری از نظریات جامعهشناختی خاص است که مشهورترین آنها عبارتند از: پدیدارشناسی، روششناسی قومی، تأویلگرایی، کنش متقابل نمادین و سازهگرایی که هر کدام بر توضیح جنبههایی از تعاملات اجتماعی و مکانیسمهای تولید و بازتولید آن میپردازند. این رویکردها بر سطوح خرد زندگی اجتماعی تأکید دارند و جوامع را محصول پیامدهای تعاملات اجتماعی خرد میبینند (Creswell, 1998; Turner, 2003; Collins, 2004; Atkinson et al, 2007;).با بررسی این تعاملات و نحوه شکلگیری آنها میتوان به درک و فهم چگونگی ایجاد نظم اجتماعی و ساختارهای بزرگتر دست یافت. (Marsh, 2000; Haralambos and Holborn, 2004)این رویکرد مانند سایر پارادایمهای علوم اجتماعی شامل اثباتگرایی، انتقادی، فمنیستی و پستمدرن دارای اصول پارادایمی خاص خود است. این اصول دربرگیرنده سه مجموعه سؤالات هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی هستند. (Blaikie, 2007; Neuman, 2006). هریک از این سؤالات به ترتیب به بحث ماهیت انسان و واقعیت اجتماعی، ماهیت علم و دانش، و نیز ماهیت روش و دادهها میپردازد. (Crotty, 1998; Bryman, 1988; Seale, 1998, Creswell, 2001, Neuman, 2006, 2007).
هستیشناسی پارادایم تفسیری ـ بر ساختی مبتنیبر نسبیگرایی است، بدین معنا که واقعیات در اشکال گوناگون سازههای روانی غیرقابل لمس مبتنیبر امور اجتماعی و تجربی ماهیتآ محلی، خاص و وابسته به شکل و محتوای افراد یا گروههای که آن را میآفرینند قابل درک و بررسی هستند. سازهها کمابیش به هیچ معنای مطلقی «حقیقی» نیستند، بلکه صرفآ کمابیش آگاهی بخش و خلاقانه هستند. سازههای مذکور قابل تغییر هستند، این وضع را باید از دو رویکرد مینیمالیسم و ایدئالیسم متمایز کرد (Hesse-Biber and Leavy, 2004; Depoy and Gitlin, 2005). بدین معنا که این رویکرد در نظر دارد خود را از تقلیلگرایی اثباتگرایانه و نیز ذهنیگرایی انتزاعی دور نماید. این پارادایم با اهمیت قائل شدن برای نسبیت بهطور تلویحی به سازههای جنسیتی مورد نظر پارادایم فمینیستی نیز توجه مینماید. با وجود این از اتخاذ جهتگیری سیاسی و ارزشی موجود در رهیافت فمینیستی دوری میکند (Giddens, 1984; Carspecken, 1996, Crotty, 1998).
موضعگیری معرفتشناختی پارادیم تفسیری ـ برساختی موضع مذاکرهای ـ ذهنی است، بدین معنا که فرض شود محقق و موضوع مورد بررسی بهگونهای با همدیگر تعامل دارند که یافتهها «بهطور بیانی و شفاهی» در مسیر تحقیق «خلق» و تولید میشوند. در این رهیافت فاعل و مفعول شناخت یکی بوده و دانش در یک فرایند تعاملی، رابطهای و دیالکتیکی تولید و بازتولید میشود. دانش تولید شده در فرایند تعامل مورد ارزیابی و بازاندیشی قرار گرفته و بهعنوان محصول تعاملی مشترک به توضیح، تشریح و تفهم جهان اجتماعی سوژهها کمک میکند. تمایز متعارف بین هستیشناسی و معرفتشناسی در این پارادایم همانند پارادایمهای انتقادی و فمینیستی وجود ندارد (Hesse-Biber and Leavy, 2004; Turner and Roth 2003; Denzin and Lincoln 2005).
پارادایم تفسیری بر ساختی از نظر روششناسی مبتنی بر منطق تأویلی و دیالکتیکی است.
جدول 1 . پارادایمهای عمده روششناسی در جامعهشناسی
تفسیرگرائی |
اثبات گرائی |
عناصر پارادایمی |
مواضع پارادایمی |
تعاریف سیال از یک واقعیت ساخته شده از طریق تعامل انسانی |
الگوهای ثابت از پیش موجود یا نظمی که می تواند کشف شود |
ماهیت واقعیت اجتماعی |
موضع هستی شناختی |
موجودات اجتماعی که معنا را خلق کرده و پیوسته به جهانشان معنا می بخشند |
افراد منفعت طلب و عقلانی که توسط نیروهای خارجی شکل می یابند |
ماهیت انسان |
|
مردم دارای اراده قدرتمند هستند، آنها معانی را خلق کرده و آزادی انتخاب دارند |
فشارهای خارجی قدرتمند به کنشهای مردم شکل می بخشند، اراده آزاد عمدتاً توهم است |
عاملیت انسان |
|
یک توصیف از اینکه چگونه نظام معنائی یک گروه تولید و حفظ می شود |
یک نظام منطقی قیاسی از تعاریف، گزاره ها و قوانین به هم مرتبط |
نظریه شبیه است به... |
موضع معرفت شناختی |
یک جهت گیری عملی مورد استفاده است؛ دانش به ما کمک میکند که بطور تجربی جهان های زندگی و تجربیات دیگران را پذیرفته و در آنها سهیم شویم |
یک جهت گیری ابزاری مورد استفاده است، دانش مردم را قادر می سازد بر حوادث سلطه و کنترل داشته باشند |
تناسب دانش |
|
نظریات روزمره قدرتمند مورد استفاده از سوی مردم عادی |
شکل بوضوح متمایز و کم اعتبارتر از علم |
نقش شعور عامیانه |
|
ارزشها بخش لاینفک زندگی اجتماعی هستند، ارزشهای هیچ گروهیاشتباه نیستند، تنها متفاوتاند |
علم فارغ از ارزش است، و ارزش ها جائی در آن ندارند مگر در انتخاب مسئله پژوهش |
جایگاه ارزش ها |
|
درک و تشریح کنش اجتماعی معنادار |
کشف قوانین طبیعی برای پیش بینی و کنترل حوادث |
دلایل پژوهش |
موضع روش شناختی |
در بستر تعاملات اجتماعی سیال جا یافته اند |
مبتنی بر مشاهدات دقیقی هستند که دیگران میتوانند آنها را تکرار کنند |
شواهد خوب... |
|
مستدل باشد و یا از نظر کسانی که مورد مطالعه قرار گرفته اند، درست به نظر رسد |
به لحاظ منطقی با قوانین مرتبط بوده و مبتنی بر واقعیات باشد |
تبیینی درست که ... |
|
روش های کیفی / مردم نگاری / نظریه زمینه ای / روایتی / گفتمانی / میدانی / پدیدارشناسی/ تحلیل محتوای کیفی و ... |
روش های کمی/ پیمایشی / آزمایشی |
نوع روش مورد استفاده (به طور عمدة) |
Source: Neuman, 2006: 205
ماهیت قابل تغییر و شخصی (فرا روانی) سازهها یا برساختههای اجتماعی بیانگر آن است که سازههای افراد میتوانند تنها از طریق «تعامل درون و میان محقق و امر مورد تحقیق» استخراج و تهذیب شوند. این سازههای گوناگون با استفاده از فنون تأویلی متعارف تفسیر شده و از طریق تناوب دیالکتیکی مقایسه و بررسی میشوند. هدف نهایی تهذیب و گزینش یک سازه موافق و توافقی است که نسبت به سازههای قبلی آگاهیبخشتر و خلاقانهتر باشد. منطق تأویلی دیالکتیکی مذکور بنیان روششناختی اساسی کلیه روشهای کیفی را پیبندی میکند (Patton, 2002; Ritchie and Lewis, 2005; Outwhite, 2006).
براساس منطق تأویلی دیالکتیکی فرایند بررسی پدیدههای انسانی منوط به غوطهوری در پدیده، تعلیق پدیدارشناختی، چرخه اتیک ـ امیک، اتخاذ نگرش طبیعی و تفهم پدیدهها با اتکا به کیفیتهای درونی و ذاتی آنهاست. در این نوع منطق روششناسی تمایز سنتی اثباتی بین تبیین و تفهم وجود ندارد و هدف بررسی توصیف ضخیم و تشریح عمیق درونمایه یا پدیدار پدیده است. محقق با ابزارهای روشی خود به تفسیر تفاسیر از پیش موجود عاملان اجتماعی پرداخته و دست به تأویل مضاعف میزند. از این نظر هر نوع بررسی اجتماعی نوعی خوانش تفسیری است و هر تفسیر مجددی از این خوانش بهنوبه خود خوانش دیگری است، لذا طرحهای تفسیری ـ برساختی دارای خوانشهای متعدد و حتی نامحدود هستند. آن دسته از خوانشها و تفاسیری که جهان طبیعی پدیدهها را عمیقتر توضیح دهد از ارزش معرفتی و روشی بیشتری برخوردار خواهد بود (Geertz, 1973; Fischer and Marcus, 1986; Bauer and Gaskall, 2003; Charmaz; 2006). نخستین اصل مهم و محوری در دیدگاه تفسیری تعریفی است که از انسان ارائه میشود.
از این رویکرد، انسان موجودی فعال، خلاق، و معناساز تعریف میشود که پیوسته در حال ساخت و ساز و نیز معنادار کردن زندگی اجتماعی و واقعیات اجتماعی روزمره پیرامون خود است. بنابراین محیط اجتماعی برخلاف رویکرد اثباتی به خودی خود فاقد معناست و توسط انسانها از طریق الصاق معانی و نمادهای عینی معنادار میشود. اگر انسان موجودی خلاق و معناساز باشد، بنابراین، واقعیاتی که توسط وی نیز ساخته میشوند، سیال، شناور، فاقد ساختار و قواعد یکنواخت، و غیر ــ جهان شمول خواهند بود. براساس این رویکرد، واقعیات اجتماعی همواره در حال شدن هستند، از آنجا که انسانها خلاقانه واقعیات متفاوتی را میسازند، بنابراین هیچ مدل عام و فراگیری از واقعیات نیز وجود نخواهد داشت بلکه این مدلها براساس موقعیتها، وضعیتها، شرایط، و تجربیات افراد درگیر متفاوت خواهند بود (Giddens, 1984; Brewer, 1998; Tucker, 1998; Elliott and Turner, 2001) در چنین شرایطی این نکته معرفتشناختی مطرح میشود که هدف پژوهش چیست و محقق تفسیرگرا در فرایند پژوهش بهدنبال چیست؟
براساس رویکرد تفسیری، واقعیت اجتماعی به مثابه محصولی اجتماعی که در فرایند تعاملات انسانی به صورت روزمره ساخته، بازسازی، و تفسیر میشود، صرفآ قابل درک و تفسیر هستند. این واقعیات چون فاقد الگوی عام، از پیش تعیینشده، منظم، و فرازمان/ فرامکان (مانند رویکرد اثباتی) است و به صورت شناور و موقعیتی در حال شکلگیری هستند، تنها میتوانند درک و تفهم شوند. هدف پژوهش علمی از این نظر درک و فهم معنای رفتارها یا کنشهای متقابل معنادار افراد است که در سطح بالاتر کنش تبدیل به یک سری ساختارها و واقعیات عینی کلانتر میشوند (Guba, 1991; Lincoln and Guba, 1985; Layder, 1998; Turner, 2003; Hammersley and Atkinson, 2007) برمبنای این رویکرد، منابع دانش و معرفت در تعاملات و کنشهای متعارف و روزمره افراد نهفته است و چیزی خارج از کنش متقابل مردم معنادار نیست. بنابراین، دانش عامیانه منبع عمده تولید معرفت و دانش بوده و روش علمی باید بر این منابع تکیه کند. از این رویکرد، دانش نه توسط تعداد خاصی از افراد یا نخبگان جامعه (مانند رویکرد اثباتی)، بلکه توسط کلیه افراد جامعه تولید و بازتولید میشود. در این فرایند محقق نیز خود عنصری از جامعه و درگیر در تعاملات مذکور است، بنابراین سوژه/ابژه یا فاعل/مفعول شناخت یکسان است. بدین معنا که محقق ضمن اینکه تحقیق میکند، مورد تحقیق نیز قرار میگیرد. با توجه به انسانی بودن فرایند تحقیق، ارزشهای اجتماعی نهتنها قابل حذف نیستند، بلکه در کل فرایند تحقیق حضور داشته و میتوانند بر چگونگی تعاملات و درگیریهای محقق تا تحلیل نتایج بهدست آمده تأثیرگذار باشند (Giddens, 1984; Fischer and Marcus, 1986; May, 2002; Collins, 2004).
در دیدگاه تفسیری، انسان نهتنها محیط و جهان اجتماعی خود را میسازد بلکه به آن معنا و مفهوم نیز میبخشد. فرایند معنادار شدن کنشهای اجتماعی در جایی رخ میدهد که از نظر گارفینکل به جهان زندگی روزمره یا جهان زندگی طبیعی موسوم است (Haralambos and Holborn, 2004; 422). در فرایند زندگی روزمره انسانها به کنش متقابل پرداخته و دست به تولید نمادها، معانی و نگرشهای مشترک میزنند که میتواند رفتار اجتماعی آنها ار معنادار و پیشبینیپذیر سازد (Giddens, 1984). جهان زندگی مذکور در واقع همان روابط عادی روزمره و متعارفی است که در خلال آن انسانها از طریق تعاملات خود واقعیت خارجی را به نمایش میگذارند. از دیدگاه برگر و لاکمن این واقعیات «برساختههای اجتماعی» هستند؛ برساختههای مذکور چیزی نیستند جز کنشها، واکنشها، و تعاملاتی که بهطور قراردادی بدانها معنا و نماد انسانی الصاق شده است . در همین زمینه، گیرتز در عبارت بسیار مشهوری میگوید «انسان حیوانی است معلق در تارهای معانی که خودش آنها را بافته است» (Hall et al. 2003: 95). این واقعیات برای افراد به شکل خارجی درآمده و به عینیتهای مشاهدهپذیری تبدیل میشوند که بدان سازمان اجتماعی گفته میشود. در واقع سازمان اجتماعی ترکیبی از این تارهای معانی و میان ذهنیتهای مبتنیبر آنها است؛ میان ذهنیتهایی که خود برگرفته از ذهنیتهایی هستند که در زندگی روزمره در جهان حیاتی تجربه شدهاند. این میان ذهنیتها دارای خصلت توافقی هستند. بدین معنا که افراد بر سر الصاق یک یا چند معنا یا نماد در یک یا چند موقعیت به اتفاقنظر میرسند (Turner, 2003: 424) زیمرمن، پولنر، و وایدر بر این باورند که در همه موقعیتهای تعاملی، انسانها در تلاش برای ساخت نمود ظاهری وفاق بر سر الگوهای مناسب محیط تعاملی هستند. این الگوها شامل نگرشها، عقاید، باورها، و دیگر شناختهای مشترک در مورد ماهیت محیط اجتماعی است که در آن به تعامل میپردازند. الگوهای مشترک مذکور یا میان ذهنیتها باعث ایجاد پدیدهای جمعی میشود که به نظام معنایی موسوم است (همان: 425). آنان همچنین اظهار میدارند که روشها و شیوههای بین شخصی و بین ذهنیتی ساخته شده، حفظ گشته و نیز گاهی تغییر میکنند. شیوهها و روشهای مذکور که نظام معانی مشترک و به گفته شلدون و استرایکر ، طرحهای معنایی و نمادین خوانده میشوند، باعث میشوند که انسانها با به کارگیری آنها بتوانند درک مشترک یا واضحی از محیط خود داشته باشند. ادراکات مذکور بازتابی از توافق هریک از کنشگران بر سر قواعد و رویههای زندگی اجتماعی است (Tucker, 1998; Turner, 2003).
درک و شناخت انسانها از محیط خود باعث میشود که تفسیر آنان از زندگی، حوادث و تغییراتی که پیرامون آنها اتفاق میافتد، اهمیت داشته باشد. انسانها نهتنها تابع تام و بیچون و چرای طبیعت نیستند، بلکه آن را میسازند و معنا میبخشند (Lincoln & Guba, 1985; Guba, 1991). از اینرو، این نکته اهمیت دارد که انسانها چطور به محیط خود مینگرند و چگونه آن را ارزیابی و تفسیر میکنند. ارزیابی و تفسیر مذکور به مکانیسمی میانجامد که آن را بازاندیشی میخوانند. در فرایند بازاندیشی، قبل از حضور محقق، دنیای سوژهها توسط خود آنان تفسیر شده است؛ پس، کار محقق تنها گردآوری، سازماندهی و همکناری تفاسیر اراده شده مردم است که گیدنز آن را تأویل مضاعف یا تفسیر تفسیرها میخواند. از اینرو، این تلقی اثباتگرایانه که براساس آن محقق به تولید دانش جدید میپردازد، کنار گذاشته شده و کار محقق به درک ادراکات از پیش انجام شده محدود میشود. در اینجا، کنشگران اجتماعی نهتنها به معنادار کردن جهان اجتماعی و سپس تولید نظام یا نظامهای معنایی مشترک دست میزنند، بلکه به هر موقعیتی نیز معنا یا معانی خاصی میبخشند؛ بدین معنا که هر موقعیت خاصی دارای معنای خاصی میگردد. این فرایند به شاخصبندی تعاملات اجتماعی موسوم است.
بدین معنا که به تناسب تجربه موقعیتهای گوناگون، نظام معنایی گوناگون منطبق بر آن موقعیتها نیز پدید میآید. به عبارت دیگر، با ایجاد هرگونه تغییر در محیط یا موقعیت، نظام معنایی منطبق با آن به وجود میآید (Turner, 2003; Giddens, 1984; Tucker, 1998; Blaikie 2007).
در همین زمینه، گیدنز با رویکردی سازهگرا به دو مفهوم اساسی عادی شدن و منطقهای شدن اشاره میکند که هر کدام از آنها در تولید چیزی که وی آن را ذخیره معرفتی و دانش
عملی میخواند و بهنوبه خود به خلق نظامهای مشترک معنایی و پیشبینیپذیری رفتار انسانها منتهی میگردد، سهم دارند (Giddens, 1984; Turner, 2003; Wallace & Wolf, 2005). وی معتقد است که ساختار اجتماعی بیرونی که کنشگران اجتماعی را احاطه کرده است چیزی نیست جز آنچه کنشگران در زندگی روزمره خودشان آن را تولید کرده و در فرایندی زمانی به اجرا درآورده و به آن تداوم میبخشند. بدین ترتیب که توالیهای منظم، نمادین و معنادار بهتدریج در مسیر زمان سازمانیافته و به یک نظم نهادی یا آنچه ما در جامعه تحت عنوان نهادهای اجتماعی مشاهده میکنیم، تبدیل میشوند. وی این فرایند را عادی شدن مینامد. در واقع عادی شدن باعث ایجاد آن چیزی میشود که زیمرمن و پولنر آن را توافقات اجتماعی میخوانند (Turner, 2003: 485) رفتارهای عادیشده زمانمند افراد، نهتنها در خلال زمان بلکه در موقعیتها و مکانهای فیزیکی هم امتداد داشته و همزمان به خلق موقعیتهای اجتماعی فیزیکی و ملموس نیز منجر میشوند. گیدنز این تداوم کنش در مکان را منطقهای شدن میخواند (Turner, 2003: 487). در جریان تقاطع و همگرایی تعاملات در زمانها و مکانها، ساختارهای اجتماعی قابل مشاهده پدید میآیند؛ عناصر تشکیلدهنده این ساختارها «قواعد و منابع » هستند که نظام معنایی مشترک یا طرز تلقی مشترک انسانها را فراهم میسازند. قواعد عبارتند از «رویههای مشترک عمومیشدهای» که افراد آنها را درک و معنادار کرده، و در شرایط گوناگون به کار میگیرند. منابع نیز «تسهیلات و امکاناتی» هستند که برای انجام دادن، رخ دادن، یا عمل کردن اتفاقات و رویدادها از آنها استفاده میشود (Giddens, 1984; Elliott and Turner, 2003: 478; Turner, 2001;). قواعد مذکور کنشگران را به رفتارهای پیشبینی شدهای که در دنیای زندگی روزمره تشکیل شدهاند مجاب کرده و منابع نیز به تناسب موقعیتها محدود بوده و یا دارای خصوصیات خاص هستند. طبق نظر گارفینکل، قواعد ساخته شده از نظم بخصوصی تبعیت میکنند؛ این نظم ضمنی زمانی آشکار میشود که افراد به قواعد موجود پایبند نباشند. تنها در این صورت است که مشخص میشود قواعد موجود، گرچه روزمره، عادی و بدیهی پنداشته بهنظر میرسند، اما از منطق کنشی خاصی تبعیت میکنند (Marsh, 2000; 89). اگر انسان موجودی خلاق و معناساز تعریف شود و نیز اگر واقعیات اجتماعی تمامآ بر ساخته اجتماعی انسانها باشند، پس ما به تعریف فرهنگ دست یافتهایم. بدین معنا که فرهنگ نظام میان ذهنیتی ـ معنایی، و نمادین و بهطور کلی شیوه زندگی مردم یک جامعه تعریف میشود؛ شیوهای که پیوسته توسط انسانها ساخته شده و یاد داده میشود. فراگرد یاد دادن و انتقال این شیوهها در خلال زمان و نسلهای متعدد به آن خصلتی تاریخی میدهد (Haralambos and Holborn; 2004:791). در مدل زیر چارچوب مفهومی مذکور در قالب سه سطح کنش/تعامل، تفسیر/درک، و سطح فرهنگ و نیز روابط درونی این سه سطح به تصویر کشیده شده است.
روششناسی تحقیق
به تبعیت از موضع روششناختی پارادایم تفسیری، روششناختی این پژوهش کیفی (Lofland and Lofland, 2005) بوده و از روش مردمنگاری برای انجام عملیات تحقیق استفاده شده است. مردمنگاری عبارت است از مطالعه مردم در محیط اجتماعی طبیعی بهوسیله ابزارها و روشهایی که بتوان به معانی اجتماعی و فعالیت افراد دست پیدا کرد. در این روش تحقیق، محقق مستقیمآ در محیط و میدان مورد مطالعه مشارکت میکند (Merriam, 2002: 4; Hollway and Jefferson. 2002; Esterberg, 2002; Berg, 2006). این نوع تحقیق شکلی از بررسی اجتماعی است که بر شیوه تفسیر مردم از دنیایی که در آن زندگی میکنند، تأکید دارد. روش مردمنگاری را تحقیق طبیعتگرا، پژوهش میدانی، مطالعه موردی، و تحقیق تفسیری نیز مینامند. این روش به سوژههای تحت مطالعه امکان صحبت داده و همه واقعیات را از منظر آنها منعکس میسازد. (Fetterman, 1995; Brewer, 1998; Adkins, 2002).
هدف عمده روش مردمنگاری ــ که روش اصلی این پژوهش است ــ، ارائه یک «توصیف عمیق» از واقعیت تحت بررسی است. اما دستیابی به این توصیف عمیق نیازمند فنون و ابزارهایی است که به کمک آن بتوان دادههای گردآوری شده را سازماندهی و تنظیم کرده و به نظریهای مبتنی بر واقعیات و دادههای به دست آمده دست یافت. این نوع نظریه را نظریه زمینهای میخوانند (Morse, 2001: 98).
تجزیه و تحلیل اطلاعات
روشهای متعددی برای تحلیل دادههای کیفی وجود دارند؛ از آن جمله میتوان به روشهای تماتیک، روایتی، نشانهشناختی، پدیدارشناختی، مردمنگاری متعارف، تحلیل مکالمه، تحلیل محتوای کیفی، و نیز روشهای کامپیوتری تحلیل دادههای کیفی اشاره نمود. (Atkinson, 1992; Ball and Smith, 1992; Dey, 1993; Mills and Huberman, 1994) (Feldman, 1995; Auerbach and Silverstein, 2003; Elliott, 2005; Titscher 2005). در این تحقیق از نظریه زمینهای جهت تجزیه و تحلیل دادههای گردآوری شده استفاده شده است. نظریه زمینهای ابتدا در سال 1967 توسط بارنی گلاسر و آنسلم استروس ابداع شده و در کتاب مشهور آنان تحت عنوان کشف نظریه زمینهای منتشر شد. این نظریه روشی است برای تولید نظریه در حوزههای پژوهشی که دستیابی به آن از طریق رویههای ارتدوکسی اثباتی دشوار است. نظریه مذکور در وهله اول در پاسخ به تمایلات جامعهشناسی اثباتگرا به نظریهپردازی قیاسی ـ تجریدی ارائه شد. در این زمینه، جامعهشناسی نوعی اقدام علمی تصور میشد که در آن دادهها لزومآ بایستی با نظریات موجود و فرضیات ارائه شده آنها منطبق و هماهنگ شوند. به همین دلیل، نظریه زمینهای ارائه شد تا به کمک آن از دادهها نظریه تولید شود و حداقل ارجاع به نظریات از پیش تعیینشده صورت گیرد (Glaser and Strauss, 1967, 1978; 1998). طبق نظر گلاسر، دادههای مورد استفاده در نظریه زمینهای باید تجربی باشند، بدین معنا که محقق شخصآ به صورت عینی و تجربی درگیر عملیات گردآوری اطلاعات باشد. فرایند ایجاد نظریه زمینهای از همان ابتدای شروع پژوهش تا پایان آن به صورت مداوم ادامه دارد. نظریه زمینهای در میدان پژوهش تنظیمشده و دادههای حاصل از مشاهده و مصاحبه را به کار میگیرد. ماهیت استقرایی این نظریه بهویژه باعث خلاقیت و آزادی عمل محقق شده و فرایند پژوهش را بسیار انعطافپذیر میسازد. (Morse, 2001; Gubrium and Holestein, 2001; Schreiber, 2001). نظریه زمینهای یک نظریه مسئله محور است و مبتنیبر ارتباط دادن مراحل و گامهایی است که به ایجاد ساختار نظری یک مسئله کمک میکند.
در فرایند ساخت نظریه زمینهای، دادههای گردآوری شده به مفاهیم کدگذاری تبدیل شده و در یک پیوستار فرایندی بههم متصل میشوند. این نظریه یک نظریه بُرد متوسط، انتزاعی و مبتنیبر یک مقوله تحلیلی ـ هسته است ( Maxwell, 2004; Ritchie and Lewis, 2005).
نظریه زمینهای به گونهای مشابه با پدیدارشناسی یک سری رویههای تحلیلی را به کار میگیرد. این رویهها شامل کدبندی باز ، محوری و گزینشی هستند که توسط کوربین و اشتروس
(1998) توسعه یافتهاند. نظریه زمینهای رویهای برای مفهومبندی دادهها (کدگذاری باز)، مقولهبندی و ارتباط دادن بین مقولات (کدبندی محوری)، ساخت «خط داستان » که مقولات را
به یکدیگر مرتبط میسازد (کدبندی گزینشی) و پایان بخشیدن به آن با مجموعهای گفتمانی از قضایای نظری (مدل پارادایمی ) است (Glaser, 1967; Punch, 2005; Charmaz, 2006; Corbin and strauss, 2008).
در این شیوه تحلیل، محقق ابتدا با بررسی دادهها و طبقهبندی آنها در قالب دادههای متنی و مشاهدهای و نیز با ارجاع به سؤال یا سؤالات تحقیق آغاز میکند. سپس مراحل کدگذاری را به تفکیک سؤال یا سؤالات تحقیق شروع مینماید. در مرحله اول یا کدگذاری باز، محقق به بررسی متن (شامل دستنوشتهها، یادداشتها و اسناد) جهت مفاهیم مکنون در اطلاعات میپردازد. با استفاده از رهیافت مقایسههای ثابت محقق تلاش میکند تا مفاهیم را «اشباع» سازد. وی بهدنبال مواردی میگردد که مفاهیم را بازنمایی کرده و تا زمانیکه اطلاعات جدیدی پیدا نشود، به این کار ادامه میدهد. این مفاهیم شامل زیرمقولات یا مفاهیمی هستند که آنها را ذخائر مینامند. این ذخائر نمایانگر رویکردهای متعدد درباره زیرمقولات میباشد. بهعلاوه، این ذخائر دارای ابعاد نیز هستند، یعنی روی یک پیوستار قرار دارند. در این مرحله تقلیل دادهها صورت میگیرد. کدبندی باز میتواند به صورت سطر به سطر، عبارت به عبارت، یا پاراگراف به پاراگراف و یا صفحه به صفحه انجام شود. چنانچه واحد کدبندی سطر باشد، به هریک از سطرها یا جملات مفهوم یا کدی الصاق میشود. این کد یا مفهوم باید بتواند حداکثر فضای مفهومی و معنایی آن را پر کند. در این مرحله، تمام اطلاعات کدبندی میشوند. در هر مرحله از تولید کد، محقق میتواند برای هر کد اولیه شرحوارهنویسی مختصری کرده و از آنها در ساخت مقولات عمده استفاده کند. در فرایند کدگذاری باز، محقق باید براساس حساسیت نظری ، مفاهیمی را دنبال کند که در فرایند تحلیل دارای ارزش بازنمایی و تحلیلی بیشتری هستند. مفاهیم برگرفته از این طریق را تحت عنوان نمونهگیری نظری میخوانند. در این نوع نمونهگیری محقق هم در میدان مطالعه و هم در فرایند کدبندی دادهها (مرحله کدگذاری باز و نیز مرحله کدگذاری محوری)، از مفاهیم، معانی و رویدادها نمونهگیری میکند. این فرایند تا زمان اشباع دادهها ادامه مییابد (Glaser, 1967, 1998; 2001; Singleton et al, 2005; Corbin and Strauss, 2008).
زمانیکه مجموعهای از مفاهیم (کدها) اولیه استخراج شدند، مفاهیم مشترک براساس مقایسههای ثابت تشابهها و تفاوتها) در قالب مقولات عمده دستهبندی میشوند. این فرایند را کدگذاری محوری میخوانند. سپس مقولات عمده براساس ابعاد شرایطی، تعاملی/ فرایندی و پیامدی دستهبندی شده و در یک خط داستان به یکدیگر مرتبط شده و به نگارش درمیآیند. خط داستان باید مقولات عمده را به صورت منطقی و تحلیلی به دنبال هم فهرستوار توضیح داده و هرکدام را در ارتباط با دیگری و سپس در ارتباط با همدیگر قرار دهد. این فرایند به تنظیم تحلیلی و منطقی دادهها کمک کرده و زمینه را برای کدگذاری گزینشی و استخراج مقوله هسته فراهم میسازد. بعد از اتمام خط داستان، مقولهای تحت عنوان «مقوله هسته » و یا پدیده محوری استخراج میشود. در این مرحله محقق شرایطی را که بر این پدیده مرکزی تأثیر میگذارد، استراتژیهای عنوان شده در پدیده، بستر و شرایط متداخلکنندهای که این شرایط را شکل میدهند، و پیامدهای انجام این استراتژیها را در قالب یک پارادایم معنایی سه بعدی ترسیم میکند. این مرحله را کدگذاری گزینشی مینامند. در این مرحله محقق یک پارادایم کدبندی یا مدل نظری ارائه میدهد که به شکل تصویری روابط متقابل این مقولات محوری را نشان میدهد (Creswell, 1998, 2003; Chrmaz, 2006; Corbin and Strauss, 2008).
شیوه نمونهگیری
شیوه نمونهگیری در تحقیقات کیفی ـ میدانی، نمونهگیری کیفی است که بدان نمونهگیری هدفمند و یا نمونهگیری نظری نیز گفته میشود. نمونهگیری نظری براساس مفاهیمی صورت میگیرد که در خلال تحلیل ظهور مییابند. در نمونهگیری نظری که مخصوصآ در نظریه زمینهای مورد استفاده قرار میگیرد، میتوان از رویدادها، فضاها، وقایع، و موقعیتها و نه صرفآ از افراد نمونهگیری کرد. این نوع نمونهگیریدارای خصوصیت انباشتی بوده و مبتنیبر نمونههای قبلی است (Strauss and Corbin, 1998; Corbin and Strauss). برای گردآوری اطلاعات محقق کیفی با افرادی تماس برقرار میکند که زمینه موضوع تحت بررسی یا جنبههایی از آن دارای اطلاعات و شناخت مناسب و نسبتآ کافی باشند. این افراد را اصطلاحآ مطلعین و یا دروازهبان میخوانند (Johnson, 1989; Erlandson, 1993; Neuman, 2006, 2007; Merriam, 1998).
در این روش نمونهگیری که خاص تحقیقات میدانی ـ کیفی است، تعداد افراد مورد مصاحبه، یا به عبارت دیگر، حجم نمونه به اشباع نظری سؤالات مورد بررسی بستگی دارد، بدین ترتیب که هرگاه محقق به این نتیجه رسد که پاسخهای داده شده و یا مصاحبههای انجام شده با افراد مطلع به اندازهای به همدیگر شباهت دارند که منجر به تکراری شدن پاسخها و یا مصاحبهها شده و دادههای جدیدی در آنها وجود ندارد، تعداد مصاحبهها را کافی دانسته و دست از مصاحبه میکشد. این مرحله از گردآوری دادهها را اشباع نظری میخوانند (Strauss and Corbin. 1998; Corbin and Strauss). در این مطالعه با 56 نفر از افراد جامعه مورد مطالعه مصاحبه باز انجام شده است.
سؤالات عمده تحقیق
سؤالات عمده این بررسی عبارت بودند از:
1. مردم اورامان تغییر در ابعاد اقتصادی و معیشتی را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
2. مردم اورامان تغییرات در نظام قشربندی اجتماعی سنتی خود را چطور درک، معنا و تفسیر میکنند؟
3. مردم اورامان پیدایش نظام آموزشی مدرن را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
4. مردم اورامان پیدایش نظام بهداشتی مدرن را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
5. مردم اورامان تغییر در نظام اعتقادی و ارزشی خود را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
6. مردم اورامان تغییر در نظام خویشاوندی خود را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
7. مردم اورامان تغییر در ساختار زبانی خود را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
8. مردم اورامان پیدایش تکنولوژی مدرن را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
9. مردم اورامان پیدایش ارتباطات و حمل و نقل مدرن را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
10. مردم اورامان تغییر در نظام تعاملی خود را چگونه درک، معنا و تفسیر میکنند؟
میدان مورد مطالعه
منطقه اورامان در غرب استان کردستان ایران واقع شده است. این منطقه خود به سه بخش تقسیم میشود که عبارتند از اورامان تخت، اورامان لهون، و اورامان ژاورو. مطالعه حاضر به اورامان تخت اختصاص دارد که از توابع شهرستان سروآباد است. منطقه اورامان تخت دارای یازده روستا است که تقریبآ اکثر آنها در اطراف رودخانه سیروان قرار گرفتهاند. اسامی این روستاها عبارتند از: ویسی، سرپیر، اورامان تخت، کماله، رور، بلبر، ژیوار، سلین، نوین، کلجی، و ناو. معیشت عمده مردم منطقه مبتنیبر دامداری، باغداری، کشاورزی خردهپا و سطحی، تجارت مرزی و تا حدی کارگری در شهرستانهای مریوان، سنندج، و تهران است. آب و هوای این منطقه از اواسط بهار تا آغاز پاییز بسیار گرم و خشک است و در فصول پاییز و زمستان نیز سرمای سخت بر این منطقه حکمفرماست. مردم منطقه در فصول گرم به نواحی ییلاقی کوچ کرده و بین سه تا 5 ماه از سال را در آنجا میگذرانند. در منطقه اورامان تخت حدود 17 منطقه ییلاقی وجود دارد که در نواحی دور و نزدیک از روستاها در ارتفاعات قرار گرفتهاند. هر روستا تقریبآ دارای یک یا دو ییلاق خاص خود است. در نواحی ییلاقی به فعالیتهای جانبی مانند جالیزکاری، گیوهبافی، و باغداری محدود پرداخته میشود. علیرغم وجود زندگی سنتی در این منطقه برخی فعالیتهای جدید اقتصادی نظیر مشاغل اداری، مغازهداری، و رانندگی وجود دارند که تعدادی از اهالی روستا را به خود مشغول کرده است. در هر روستا یک یا چند مدرسه در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان وجود دارد. به همین ترتیب وجود خانههای بهداشت روستایی، استفاده از تسهیلاتی نظیر برق، گاز کپسولی، تلفن، وسائل صوتی تصویری مانند تلویزیون و ماهواره، جاده ارتباطی، آب لولهکشی (در برخی روستاها)، وسائل نقلیه موتوری و نظایر آن چهره جدیدی به این منطقه بخشیده است. با این حال، آنچه در این بررسی از اهمیت زیادی برخوردار است آن است که مردم اورامان تغییرات اقتصادی جدیدی که در جامعه آنها اتفاق افتاده است را چگونه درک و ارزیابی میکنند؛ آنها چه تصوری از این تغییرات دارند و چگونه به دنیای اقتصادی جدیدی که تا حدی وارد زندگی آنها شده است، نگاه میکنند؟ بنابراین این نکته برای بررسی کنونی محوریت دارد که مردم اورامان بهعنوان یک جامعه سنتی که برخی از تغییرات اجتماعی را تجربه میکنند چه درک و تصوری از تغییرات مذکور دارند.
یافتهها
جهت ارائه یافتهها این بررسی سعی شده است با الگوبرداری از برخی کارهای انجام شده به روش نظریه زمینهای، یافتههای پژوهش ارائه شوند (Salter and Clark, 2003; Mahadevan, 2003; Shaw, 2003; Mewborn, 2005; Vardeman, 2005).
همانطور که عنوان شده است 10 سؤال محوری در تحقیق کنونی مورد بررسی قرار گرفتند که محقق با استفاده از روشهای کیفی گردآوری اطلاعات بدانها پاسخ داده است. دادههای متنی و مصاحبهای گردآوری شده از 56 نفر اورامی به صورت سطر به سطر جهت استخراج مفاهیم اولیه کدگذاری باز شدند، تعداد مفاهیم بهدست آمده برای هر سؤال در قالب یک سری مقولات محوری مقولهبندی شدند. این مفاهیم و مقولات در جدول شماره 1 آمده است. سپس در مرحله کدگذاری محوری، مقولات محوری با یکدیگر در ارتباط قرار گرفته و زمینه تشکیل یک مدل زمینهای را فراهم آوردند. سپس مقولات عمده به هر سؤال در قالب یک مقوله محوری یا هسته قرار گرفتند. بنابراین هر جنبه از نوسازی مجموعهای از مفاهیم، مقولات عمده و یک مقوله هسته استخراج شد. سپس برای تدوین مدل نهایی کلیه مقولات اعم از مقولات عمده و هسته در قالب سه دسته مقولات شرایطی، تعاملی/ فرایندی، و پیامدی باز کدبندی شدند. مقولات هسته بهدست آمده تحت عنوان پیامدهای نوسازی مطرح شدند و سایر مقولات نیز ابعاد شرایطی، و پیامدی مدل را تشکیل دادند. جهت تعیین و انتخاب مفاهیم و مقولات از دادههای مشاهدهای بهعنوان ادبیات فنی استفاده شد.
از آنجا که موضوع کلی پژوهش حاضر بازسازی معنایی پیامدهای نوسازی در منطقه اورامان تخت از رویکرد مردم آن منطقه است و نیز با توجه به اینکه مفهوم نوسازی خود دربرگیرنده ابعاد و زوایای متعددی میباشد، لذا در مورد هریک از جنبههای نوسازی بررسی مستقلی به عمل آمد. جنبههای مورد بررسی همانطور که در قالب سؤالات محوری نیز ارائه شدهاند شامل تغییرات در حوزههای اقتصادی، قشربندی، آموزش، بهداشت، تکولوژی، حمل و نقل، اعتقادات، خویشاوندی و تعاملات بود. در بررسی هریک از جنبههای فوق سؤال محوری این بود که مردم اورامان پیامدهای تغییرات را در حوزههای فوق چگونه درک و تفسیر میکنند. درک و ارزیابی تفسیری مردم درباره هریک از جنبههای فوق در قالب یک مقوله هسته ارائه شد. در جدول زیر تعداد مفاهیم اولیه، مقولات عمده، و مقوله هسته به تفکیک هریک از حوزههای نوسازی آمده است. شایان ذکر است که مفاهیم و مقولات به دست آمده در مورد هریک از سؤالات با برخی از مشارکتکنندگان کنترل شد و اعتبار این یافتهها از طریق روش کنترل عضو مورد بررسی و تأیید قرار گرفت.
جهت ارائه یک مدل تلفیقی، همگرا و دارای سطح انتزاعی بالاتر مقولات عمده و محوری مجددآ ترکیب شده و بر سؤال اصلی پژوهش یعنی پیامدهای نوسازی تمرکز شد. برای نیل به این هدف باید کلیه مقولات عمده برحسب جنبههای شرایطی، تعاملی، و پیامدی با همدیگر تلفیق شده و یک مدل انتزاعی و عمومیتر که بیانگر سؤال اصلی پژوهش است استخراج گردد.
از آنجا که در نظریه زمینهای مقولات عمده و مقوله محوری اهمیت اساسی دارند، لذا با توجه به تعداد فراوات تعداد مقولات عمده، این مقولات مجددآ کدگذاری شده و در قالب 9 مقوله انتزاعی و عمومیتر طبقهبندی شدند. در این مرحله، مقولات هسته دهگانه بهعنوان مقولات پیامدی در نظر گرفته شدند. در جدول شماره 3، 6 مقوله شرایطی، 2 مقوله تعاملی و 1 مقوله پیامدی ارائه شدهاند. با توجه به حجم جدول، مقولات پیامدی از همدیگر تفکیک نشدهاند. با این حال مقولات پیامدی همانمقولات دهگانه هسته یا محوری هستند که در بخش یافتهها به تفکیک اراده شدهاند.
جدول 2 . مفاهیم، مقولات عمده و مقولههای هسته استخراج شده به تفکیک ابعاد دهگانه نوسازی
مقولات هسته |
تعداد مقولات استخراج شده |
تعداد مفاهیم استخراج شده |
حوزه مورد بررسی |
ردیف |
ارتقاء معیشتی |
8 |
42 |
اقتصاد |
1 |
رهائی |
7 |
30 |
قشربندی |
2 |
توانمندساز / فشارآور |
13 |
51 |
آموزش |
3 |
افزایش امید به زندگی |
8 |
44 |
بهداشت |
4 |
بقای اصول |
9 |
44 |
اعتقادات |
5 |
رفاه آفرین / چالش برانگیز |
10 |
49 |
تکنولوژی |
6 |
تسهیل |
8 |
34 |
حمل و نقل |
7 |
میل به بازگشت |
8 |
44 |
خویشاوندی |
8 |
چالش زبانی |
9 |
47 |
زبان |
9 |
تضعیف شبکه ها |
8 |
32 |
تعاملات |
10 |
10 مقوله هسته به تفکیک 10 بعد |
88 مقوله عمده |
417 |
10 بعد |
جمع |
همانطور که در جدول زیر دیده میشود، کلیه مقولات ابتدا بهطور کلی و بر طبق حوزههای مورد مطالعه و سپس در قالب سه دسته اصلی شامل مقولات شرایطی، مقولات تعاملی/فرایندی، و مقولات تعاملی طبقهبندی شدهاند. لذا در این قسمت از آنجا که تعداد مقولات نهتنها فراوان بلکه بعضآ مشابه و متداخل نیز هستند، عملیا کدبندی محوری مجددآ انجام شده و تعداد محدود و انتزاعیتری از مقولات استخراج شدهاند.
جدول 3 . مقولات عمده مجددآ کدبندی شده به تفکیک ابعاد شرایطی، تعاملی، و پیامدی
مقولات هسته |
تعداد مقولات استخراج شده |
تعداد مفاهیم استخراج شده |
حوزه مورد بررسی |
ردیف |
ارتقاء معیشتی |
8 |
42 |
اقتصاد |
1 |
رهائی |
7 |
30 |
قشربندی |
2 |
توانمندساز / فشارآور |
13 |
51 |
آموزش |
3 |
افزایش امید به زندگی |
8 |
44 |
بهداشت |
4 |
بقای اصول |
9 |
44 |
اعتقادات |
5 |
رفاه آفرین / چالش برانگیز |
10 |
49 |
تکنولوژی |
6 |
تسهیل |
8 |
34 |
حمل و نقل |
7 |
میل به بازگشت |
8 |
44 |
خویشاوندی |
8 |
چالش زبانی |
9 |
47 |
زبان |
9 |
تضعیف شبکه ها |
8 |
32 |
تعاملات |
10 |
10 مقوله هسته به تفکیک 10 بعد |
88 مقوله عمده |
417 |
10 بعد |
جمع |
بحث و نتیجهگیری
با عنایت به مقولات عمده نهایی که در جدول شماره 3 ارائه شده است، مقوله ساختاربخش و ساختارشکن بهعنوان نهاییتریبن مقوله هسته ـ محوری انتخاب شد. این مقوله انتزاعیترین مقوله هسته و پاسخ نهایی به سؤال اصلی پژوهش یعنی درک پیامدهای نوسازی در منطقه اورامان است. براساس این مقوله مردم اورامان با درک و تفسیر تغییرات ایجاد شده در دنیای جدید خود نوسازی را به مثابه امری که دارای دو پیامد ساختاربخش و ساختارشکن است درک میکنند. اورامیها دنیای خود را که با ورود نوسازی به صورت جدیدی نمایان شده است تفسیر کرده، آن را ارزیابی نموده و درک خاصی نیز از آن دارند. آنها میدانند که این پدیده جدید دارای چه مختصات و جنبههایی است. این همان تفسیری است
که تفسیرگرایی اجتماعی بر آن تأکید دارد. مردم اورامان نوسازی را به مثابه پدیدهای میبینند که از یک طرف، آنها را قادر میسازد بر محیط اجتماعی و طبیعی خود فایق آمده و مشکلات اکولوژیکی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی خود را رفع نموده و در جهت توسعه و ارتقای سطح زندگی خود گام بردارند؛ به عبارتی دیگر، به آنها اجازه ایجاد ساختاری جدید و بسیار متفاوت از شکل سنتی آن بخشیده که باعث استقبال از این تغییرات و نوسازی در منطقه شده است. اما از طرف دیگر، در کنار جنبههای مثبت فرایند و عناصر نوسازی،
بسیاری از سنتها و اعتقادات بومی آنها به چالش کشیده شده است، بدین معنا که در معرض نابودی و از جاکندگی قرار دارند. در اینجا مردم اورامان با ابراز نگرانی و ناخرسندی، بر حفظ بسیاری از روشهای سنتی خود تأکید کرده و اصرار دارند. از اینرو، نوسازی مستلزم هزینههای سنتی است که مردم اورامان با نگرانی و دشواری با آن روبهرو میشوند. تفسیر مردم اورامان از نوسازی بهعنوان امری ساختاربخش و ساختارزدا بیانگر تصوری دوگانه است که در قالب چالش و ابهام میان سنت و مدرنیته مطرح است. با وجود این، چالش مذکور بهنفع تسلط نوسازی و شیوه زندگی جدید است.
در مدل زمینهای زیر سعی شده که با تکیه بر تفسیر و درک مردم اورامان، شرایط و بسترهای ورود و پذیرش نوسازی به این منطقه ترسیم شود. در این مدل دیدگاه مردم اورامان در رابطه با دلایل ورود نوسازی، تعاملات آنان با این پدیده، و پیامدهای آن از رویکرد مردم تحت مطالعه عنوان شده است. بازسازی این مراحل مبتنیبر آن چیزی است که مردم تجربه و بهطور شفاهی بیان کردهاند.
مدل فوق نشان میدهد که پیدایش نوسازی در اورامان تخت تحتتأثیر یک سری شرایط خاص صورت گرفته است. این شرایط در سه دسته طبقهبندی شدهاند که عبارتند از: شرایط علّی، شرایط بستری، و شرایط مداخلهگر. در این بررسی شرایط علّی عبارتند از: ضعف اقتصادی، بهداشت نامناسب، مسائل رفاهی، و مشکل تحرک. شرایط مداخلهگر نیز شامل سلطه سنتی، و محدودیت شناخت را شامل میشوند. بهعلاوه، مشکلات اکولوژیکی نیز در شرایط بستری طبقهبندی میشود. شرایط مذکور بهطور کلی و در امتداد با یکدیگر باعث شدند که پدیدهای بهنام نوسازی و عناصر آن وارد منطقه اورامان شوند. با ورود عناصر نوسازی به اورامان، اورامیها به دو گونه متفاوت با آن تعامل پیدا کرده و یا دو طیف استراتژی در برابر آن به کار بردند. این دو شیوه تعامل یا استراتژی از پذیرش مثبت و عملی تا ارزیابی منفی و مقاومت را شامل میشود. بدین معنا که اورامیها ضمن تأکید بر نقش و اهمیت عناصر جدید در توسعه ابعاد متفاوت زندگی آنان، نسبت به از بین رفتن شیوهها و روشهای زندگی سنتی خود ابراز نگرانی کرده و نسبت به عناصر جدید با رویکردی محافظهکارانه و مشروط به همگرایی با اعتقادات و باورهای سنتی خود نگاه میکنند. بنابراین، تعاملات آنان را میتوان بر پیوستاری از پذیرش عملی تا احساس مقاومت قرار داد.
درنتیجه این تعاملات، اورامیها ضمن تمایل به تجربه عناصر مدرن، همزمان نسبت به از دست دادن روشهای سنتی و اعتقادی خود ابراز نگرانی میکنند. پدیده نوسازی برای مردم اورامان و از دیدگاه ساکنان آن پیامدها و نتایجی برای زندگی آنها به دنبال دارد که میتوان پیامدهای مذکور را (همانطور که در مدل فوق نیز نشان داده است) در چند مقوله دستهبندی کرد که عبارتند از: ارتقای معیشتی در حوزه اقتصادی، احساس رهایی در حوزه قشربندی اجتماعی، افزایش امید به زندگی در حوزه بهداشت، رفاهآفرین/ چالشبرانگیز در حوزه تکنولوژی، تسهیل در حوزه حمل و نقل، توانمندی/ فشارآور در حوزه آموزش. بهعلاوه میتوان پیامدهای ضمنی دیگری نیز نظیر مهاجرت، توسعه رسانههای مدرن، افزایش تعاملات برونمرزی، افزایش قدرت دولت، تثبیت نهادهای دولتی، کاهش سلطه سنتی را نیز به آنها اضافه کرد که از نظر ساکنان اورامان مثبت و کارکردی تلقی میشوند. در کنار این پیامدهای مثبت، یک سری پیامدهای ناخواسته نوسازی نیز وجود دارند که از نقطهنظر مردم اورامان مورد استقبال نبوده و تولید نگرانی و ناخرسندی کرده است. از این نظر در حوزه خویشاوندی، اعتقادات، زبان، و تعاملات اجتماعی، نوسازی باعث دگرگونیهای خاصی شده است که از رویکرد ساکنان منطقه نامطلوب و نگرانکننده تلقی میشوند. نوسازی برخی از ابعاد این حوزهها را تغییر داده است؛ اعتقادات سنتی را متزلزل کرده است؛ روابط خویشاوندی، و تعاملی را سست و کمرنگ نموده است؛ و زبان بومی اورامی را تهدید میکند. به عبارت دیگر، منجر به ساختارشکنی شده است. لذا مردم اورامان با درک وضعیت موجود بر حفظ روابط خویشاوندی و تعاملی، مقاومت زبانی، و نیز حفظ اصول و مبانی اعتقادی خود تأکید دارند. بنابراین، جنبهها و دستاوردهای مثبت نوسازی در اورامان که مخصوصآ در حوزه فرهنگ مادی قرار میگیرند باعث استقبال از نوسازی بهعنوان امری ساختاربخش شده است، اما آن بخش از پیامدهایی که از نظر مردم اورامان باعث به چالش کشیدهشدن سنتها شدهاند (فرهنگ غیرمادی) به ایجاد نگرانی و احساس فشار منجر شدهاند. براساس مدل نهایی تحقیق، نوسازی به مثابه پدیدهای دوگانه/ تقابلی، درک، ارزیابی، و تفسیر شده که توانسته است از یک طرف مردم اورامی را توانمند ساخته و بسیاری از مسائل زندگی آنان را در ابعاد متفاوت تغییر و توسعه دهد؛ حال آنکه از طرف دیگر مستلزم پرداخت هزینههای سنتی بود که از دید مردم اورامان بهعنوان نتایج نامطلوب نوسازی مورد توجه بود.
مطالعه کنونی، از دید ساکنان منطقه، نشان داده است که مردم اورامان در طول دورهای طولانی مشکلات زیادی را تجربه کرده بودند. این مشکلات بعدها تبدیل به شرایط و بسترهایی شدند که خود منجر به استقبال و پذیرش نوسازی شده شد. یکی از مشکلات عمده، مشکلات اکولوژیکی و جغرافیایی بود. این مشکل، زندگی مردم اورامان و تغییر و تحول در آن را بهطور کلی محدود کرده و جهت بخشیده بود. در این خصوص مردم اورامان نیز بارها این امر را خاطرنشان کردند، بر همین اساس این مشکل بهعنوان یک عامل علّی در ورود پدیده نوسازی مدنظر قرار گرفت. مشکل دیگر یا به عبارت دیگر عامل مهم دیگر مشکلات اقتصادی بود. این مشکلات مواردی چون فقر منابع، کمبود درآمد، کمبود تسهیلات و امکانات اقتصادی و نظایر آن را دربر میگرفت. مردم اورامان با بیان این مطلب درصدد یافتن راهی برای حل این مسئله بودند. بنابراین ورود نوسازی میتوانست راهحل مناسبی در این خصوص باشد. ساکنان منطقه همچنین با اشاره به بهداشت نامناسب گذشته به افزایش قابل توجه مرگ و میر، بیماریها و نیز فقدان تسهیلات بهداشتی اشاره میکردند و بر این باور بودند که ورود نوسازی توانسته است این مسئله را برطرف کند. از اینرو، این عامل نیز در پذیرش برخی از عناصر مرتبط نوسازی بسیار مهم بوده است. در اورامان سنتی مسئله تحرک و جابهجایی نیز از دو جنبه اهمیت داشته است. از یک طرف، اورامیها مردمانی دامدار و کوچنشین بوده و هستند که با سختیهای فراوان باید جابهجا میشدند، و از طرف دیگر، ارتباط آنها با سایر مناطق نیز بهسختی برقرار میشد. اورامان سنتی همواره درصدد راهی برای تسلط بر اکولوژی ناهموار این منطقه بوده است. خصوصیت مهم دیگری که اورامان سنتی را مشخص میسازد فقدان تکنولوژی و تسهیلات رفاهی است که به کمک آن بتوانند بر طبیعت غلبه کنند و یا در امور زندگی خود از آن استفاده نمایند. بنابراین، نوسازی و عناصر آن تحت تأثیر چنین شرایطی وارد اورامان شدند. در اینجا مسئله این نیست که نوسازی فرایندی اجباری، یا اختیاری بوده است، چهبسا به هر دو شیوه مذکور صورت گرفته است. نوسازی به مثابه یک پدیده خارجی، ابزاری بوده است که توسط مردم اورامان برای رهایی از شیوههای سنتی زندگی و نیز بهبود شرایط به کار گرفته شده است. با این وجود، نکته مهم آن است که آیا نوسازی باعث ایجاد همان پیامدهایی شده است که مردم آن را مدنظر داشتهاند یا خیر. به عبارت دیگر، مردم اورامان پیامدهای این پدیده را چطور ارزیابی، و تفسیر میکنند.
ورود نوسازی به اورامان با پذیرش ابراز نگرانی و ابهام همراه بوده است. بدین ترتیب که مردم از عناصر آن استفاده عملی کرده و آن را مثبت تلقی کردهاند اما در امتداد با پذیرش مذکور بهعنوان تعامل، این پدیده باعث ایجاد یک سری نگرانیها و ناخرسندیها نیز شده است. ناخرسندیهای مذکور به دلیل نتایج و تأثیراتی بود که به تزلزل و یا تهدید برخی شیوهها و اعتقادات سنتی مردم اورامان منتهی میشد. در این فرایند برخی مقاومتهای سنتی بهوجود آمده است. این مقاومتها در قالب نگرانی از پیامدهای ناخواسته ورود تکنولوژی، تأثیرات سنتزدای آموزش مدرن، ابراز نگرانی از تزلزل مبانی باورداشتها و اعتقادات، نگرانی از نابودی شیوههای سنتی، تأکید بر حفظ روابط خویشاوندی و تعاملی، و نیز چالش زبان اورامی قابل بحث است. لذا برخورد اورامیها با این پدیده ترکیبی از پذیرش و ابراز نگرانی و ابهام است. از رویکرد تفسیرگرایی اجتماعی، انسانها موجوداتی نیستند که پاسخهای خودجوش و غیرعقلانی به محرکهای بیرونی بدهند، بلکه آنها محرکها و رویدادها را تجربه، معنا، و ارزیابی میکنند. در اینجا مردم اورامان نیز در برخورد با نوسازی آن را ارزیابی کرده و درک دوگانهای از آن داشتهاند.
با برخورد مردم اورامان با پدیده نوسازی و تعامل با آن، پیامدهای خاصی به وجود آمد. این پیامدها از نظر مردم اورامان یکسان تلقی و تفسیر نشدند. برخی از این پیامدها از نظر مردم اورامان معطوف به بهبود وضعیت آنان و برخی دیگر باعث ایجاد ابهام و ناخرسندی شدند. در حالیکه رویکرد عمومی نوسازی این فر ایند را دوره انتقال یا گذار میبیند، رویکرد تفسیری بر این باور است که این فرایند فرایندی تفسیری و ارزشیاب است و چنانچه کنشگران اجتماعی به درک واضحی از آن برسند، رفتار خاصی هم در قبال آن انجام میدهند. پیامدهای ورود نوسازی از نظر ساکنان منطقه در حوزه فرهنگ مادی باعث بهبود و ارتقای سطح زندگی آنها شد. ارتقای سطح زندگی اقتصادی، بهبود بهداشت، توانمندی ناشی از آموزش مدرن، رفاه و تسهیلات جدید زندگی و تسلط نسبی بر جهان طبیعی و زندگی اجتماعی باعث شد که مردم اورامان از نوسازی به معنای پدیدهای ساختاربخش، سازنده، و مثبت یاد کنند. حال آنکه فرهنگ غیرمادی آنها شامل دین، زبان، روابط خویشاوندی و اجتماعی در معرض خطر قرار گرفت. از اینرو، آنها این پدیده را بهعنوان امری ساختارشکن، فشارآور، اجبارکننده، و هزینهبردار درک میکنند. بنابراین، پاسخ نهایی سؤال اصلی تحقیق آن است که پیامدهای نوسازی به مثابه امری دوگانه، مثبت/ منفی، توانمندساز/ فشارآور، سازنده/ برانداز درک و تفسیر شد. این تقابل از رویکرد تفسیرگرایی اجتماعی نوعی ارزیابی و معنادار کردن دنیای پیرامون است. معنایی که توسط انسان خلق و الصاق میشود. این معنا همانطور که در بخش چارچوب مفهومی تحقیق نیز عنوان شد در مسیر زندگی روزمره و در خلال تجربه جهان زندگی در میان ذهنیتهای کنشگران شکل گرفته و نظام معنایی و ادراکی خاصی پدید میآورد که در منطقه اورامان دارای شکلی تقابلی و همارزش بوده است.