نوع مقاله : علمی
نویسندگان
1 دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمیکشور
2 دانشجوی دکتری جامعه شناسی دانشگاه تهران
چکیده
این مقاله با استفاده از چارچوب نظری هابرماس در مورد رابطه بین «شناخت و علائق انسانی» و تفکیک سه نوع دانش و علائق انسانی متناظر با آن ها به عنوان سه پارادایم یا الگو، به بررسی "کیفیت الگویی" آثار جامعه شناسی در ایران میپردازد. مقالات «مجله جامعه شناسی ایران» از سال 1380 تا 1385 به عنوان نمونه ای کمابیش گویا از آثار جامعه شناسی ایران، برای مطالعه انتخاب شده اند. نتایج پژوهش نشان میدهد که از 86 مقاله بررسی شده، 59 مقاله در الگوی تجربی- تحلیلی، 25 مقاله در الگوی هرمنوتیکی- تاریخی و 2 مقاله در الگوی دانش رهایی بخش قرار میگیرند. در آثار جامعه شناسی ایران، ناهماهنگی ها و آشفتگی هایی در مبانی نظری، اصول روش شناسی و علائق موجود در این مقالات و ارتباط آن سه با هم وجود دارد. برای مثال غایت الگوی تجربی- تحلیلی یعنی مهندسی اجتماعی، چندان مورد توجه قرار نگرفته است. در الگوی هرمنوتیکی- تاریخی نیز آشفتگی و ناهماهنگی هایی از قبیل کاربرد توجیه ناپذیر مفاهیم و قوانین عام وجود دارد و مقالات مربوط به این حیطه فاقد علائق شناختی مرتبط با فهم پدیدههای اجتماعی و احترام به تفاوت های فرهنگی میباشند. ضعف کیفیت الگویی آثار جامعه شناختی ایران را،علاوه بر اشکالات معرفت شناختی آن ها، به ویژه میتوان ناشی از فقدان یا ضعف علایق انسانی در زمینههای سه گانه ابزاری-فنی، ارتباطی-تفهمیو انتقادی – رهایی بخش دانست.در این شرایط،امکان دارد که فقدان علائق شناختی،دانش جامعه شناسی ایران را درگیر علائق ناشی از حاکمیت معیارهای غیر الگویی چون علائق سازمانی و علائق فردگرایانه سازد.
کلیدواژهها
مقدمه و طرح مسئله
وضعیت جامعه شناسی در ایران را میتوان از جنبههای سازمان اجتماعی و ویژگی های فرهنگی آن مورد بررسی قرار داد.تا کنون آثار متعددی سازمان اجتماعی جامعه شناسی را به شیوه ای نقادانه مورد بررسی قرار داده اند (طالب 1372؛ توسلی 1374؛عبداللهی 1375؛ رفیع پور 1381؛ آزاد ارمکی 1378). برخی از پژوهشگران نیز، با توجه به معیارهای روش شناختی و نظری و از جمله کاربردی بودن، شکل مقالات علمی و روابط منطقی میان اجزای آن، از پایین بودن کیفیت پژوهش های جامعه شناسی در ایران و به عبارت دیگر ضعف جنبههای فرهنگی این دانش سخن میگویند(محسنی1372؛ سروش 1376 ؛ عبدالهی 1376؛ اباذری 1382؛ ارشاد و دیگران 1384؛ کچویان و کریمی1385؛ جلایی پور1387).. برخی دیگر از مطالعات نیز دو جنبه اجتماعی و فرهنگی دانش جامعه شناسی را دارای پیوند وثیقی با یکدیگر دانسته و لذا وضعیت اجتماع علمیو سرمایه فرهنگی دانش جامعه شناسی را در چارچوبی واحد مورد بررسی قرار داده اند (قانعی راد 1383؛1385).
هدف این مقاله پی گیریِ فرضیه فرهنگی از طریق بررسی کیفیت آثار و مکتوبات جامعه شناسی در ایران است. برای تعیین کیفیت این آثار میتوان از معیار های متعددی استفاده کرد. در کنار معیارهای پراکنده و موردی برای ارزیابی کیفیت پژوهش های جامعه شناسی، کاربرد مکاتب متفاوتِ جامعه شناسی، امکان دستیابی به ارزیابی منسجم تری را فراهم میسازد. تا کنون این گونه ارزیابی ها به ویژه با توجه به پذیرش یا عدم پذیرش دیدگاههای اثبات گرایی و عقل گرایی انتقادی و با توجه به معیارهای نظری و روش.بصورت گرفته است (سروش 1376 ؛ اباذری 1382؛ کچویان و کریمی1385).رایج ترین سنخ شناسی ها برای تعیین تنوع اندیشههای جامعه شناسی به تقسیم بندی های نظری و روش شناختی میپردازند. این گونه تقسیم بندی ها از زمان بنیان گذاران جامعه شناسی با مقوله بندی رایج علوم طبیعی و علوم فرهنگی، و روش های تبیینی و تفهمیآغاز شده است. و انواع تقسیم بندی های نظری و روش شناسی کنونی (مثل مکتب تضاد، مکتب نظم ؛ اثبات گرایی و تفهمی؛ نظریههای کلاسیک، مدرن و پسامدرن) را در بر میگیرد.کاربرد این تقسیم بندی ها محقق را به معیارهای روشی و نظری محدود میسازد.
این مقاله برای ارزیابی کیفیت جامعه شناسی از معیارهای روش شناختی و نظری فراتر میرود و به کاووش در نسبت جامعه شناسی ایران با علائق انسانی میپردازد. برای دستیابی به چنین هدفی مفهوم " الگو" [1] در دیدگاه توماس کوهن (1970) را در پیوند با دیدگاه هابرماس در مورد "دانش و علائق انسانی"(1972) مورد استفاده قرار میگیرد. مفهوم پارادایم /الگو در نزد کوهن از مشخصههای نظری و روش شناختی (همچون تعمیم های نمادین، مدل های اکتشافی و هستی شناختی) فراتر رفته و عناصر فرا نظری و فرا روشی چون ارزش ها و سرمشق را نیز در بر میگیرد. تقسیم بندی انواع سه گانه دانش تجربی- تحلیلی، تاویلی- تاریخی و انتقادی- رهایی بخش، را میتوان به عنوان نمونه ای از کاربرد اندیشه پارادایم در زمینه جامعه شناسی دانست. بدین ترتیب میتوان سه دانش مزبور را به عنوان سه پارادایم/الگوی جامعه شناختی در نظر گرفت. این سه الگو علاوه بر مبانی نظری و ویژگی های روش شناختی از حیث علایق انسانی[2] به عنوان یک جنبه ارزشی با اهمیت نیزاز یکدیگر تمایز میپذیرند. با توجه به اهداف این مقاله، در هر الگو می توان سه عنصر نظری، روش شناختی و ارزش شناختی را تشخیص داد و رابطه بین این سه عنصر در هر اثر را به عنوان معیار کیفیت الگویی[3]. آن اثز محسوب کرد.در این مقاله، انسجام بین ابعاد معرفتی(نظریه و روش) و از سوی دیگر انسجام بین ابعاد معرفتی و ابعاد ارزشی (علائق انسانی) به عنوان مهمترین معیارهای ارزیابی کیفیت الگویی پیشنهاد و به کار گزفته می شوند.
این مقاله هر چند از حیث الگویی به هرمنوتیک انتقادی هابرماس نزدیک میباشد ولی آثار جامعه شناختی موجود را از این دیدگاه مورد بررسی قرار نمیدهد.هدف مقاله این است که انطباق این مقالات را با معیارهای درونی خودشان ارزیابی کرده و بدین ترتیب در مورد کیفیت الگویی آنان داوری کند. دستیابی به این هدف از طریق پاسخ دادن به سوالات زیر صورت میگیرد:
- آثار موجود تا چه حد از الگوی جامعه شناختی مشخصی برخوردارند؟
- مبانی نظری این آثار تا چه حد از انسجام برخوردار است؟
- نویسندگان این آثار تا چه حد به ویژگی های روش شناختی الگوی انتخابی خود وفادارند؟
- آیا بین مبانی نظری و ویژگی های روش شناختی آثار موجود انسجام و یکپارچگی وجود دارد؟
- آثار جامعه شناسی تا چه حد به علایق انسانی وابسته به الگوی انتخابی خود وفادارند؟
- با توجه به چه معیار هایی میتوان این آثار را مورد انتقاد قرار داد؟
چهارچوب مفهومی مطالعه
خاستگاه معرفت و بنیان هایی که بر آن استوار است به دوره دکارت بر میگردد. او در عصر شک و بی خدایی زندگی میکرد. عصری که معیار درستی برای شناخت و معرفت وجود نداشت. بنابراین با طرح شعار معروف «من میاندیشم پس هستم» سوژه خردورز را به عنوان تنها معیار شناخت در مرکز عالم قرار داد و با این کار پایهگذار ثنویت جسم- ذهن در اندیشه غربی شد (کاپلستون، 1360). کانت در «سنجش خرد ناب » سعی کرد بر دوگانگی مذکور غلبه کند و بنیانی یقینی برای شناخت ارئه دهد. بدین خاطر «مقولات پیشینی ذهن» را خاستگاه آغازین شناخت معرفی کرد. مقولاتی که نزد همگان عمومیت دارند و در همهجا به یک شیوهاند. کانت با این کار نه تنها مشکل را حل نکرد بلکه دوگانگی سوژه- ابژه را عمق بیشتری بخشید و سوژه به تنها عامل شناسایی تبدیل شد (کانت،1362). برآمدن سوژه در این برهه از تاریخ غرب چیزی است که میشل فوکو (1970) در «نظم اشیاء» از آن تحت عنوان « تولد انسان» یاد میکند. بسیاری از متفکران و اندیشمندان سروری سوژه در اندیشه غربی را مورد نقد و ارزیابی قرار دادند و سعی کردند تفکر را از حالت انتزاعی و وابستگی آن به جایگاهی استعلایی به پایین آورند و بنیان های انضمامیتری برای آن بیابند. به عنوان مثال، رمانتیکها سعی کردند «زندگی» را بنیان شناخت قرار دهند (برلین، 1385). دیلتای نیز به جریان موسوم به «فلسفه زندگی» تعلق دارد (پالمر،1382: فصل هشتم). وبر به جای تاکید بر بی تفاوتی اخلاقی[4] وجود برخی علایق فرهنگی،اخلاقی و سیاسی را برای آموزش و پژوهش در علوم اجتماعی ضروری می داند. پژوهش های اجتماعی از حیث دیدگاه ارزیابانه خود برای انتخاب مسائل از طریق ربط ارزشی[5] صورت میگیرند. طرح مسائل علمیدر علوم اجتماعی با برخی مسائل عملی ارتباط دارد و تشخیص وجود یک مسئله علمیبا داشتن انگیزهها و ارزش های خاص همراه است (وبر 61:1968).. به نظر وبر علایق پژوهشگران و وجود اندیشههای سنجشگرانه[6] به آنان کمک میکند تا از میان انبوهی از مسائل و موضوعات تنها بخش مشخصی را برای مطالعه انتخاب کنند. بدون این اندیشههای ارزیابانه، هیچ اصلی برای انتخاب موضوع مورد مطالعه و هیچ دانش معناداری از واقعیت خارجی وجود ندارد (همان:82).
لوکاچ (1378) سوژه جمعی (پرولتاریا) را بنیان شناخت معرفی کرد. هوسرل (1378) دوگانگی سوژه و ابژه را به عنوان مشکل اندیشه مطرح می کند و می کوشد با فراتر رفتن از این ثنویت راه حل مناسبی را برای برون رفت از بحران پیدا کند. هایدگر(1375) نیز مشکل اندیشه را فرافکنده شدن طرح جامعی میداند که در آن اهمیت یافتن تصویری خاص از جهان، اجازه ظهور دیگر ساحت های وجودی انسان را نمیدهد. به نظر هایدگر(1386) بخش عظیمیاز زندگی انسان کنش های عملی زندگی روزمره است و مقوله معرفت زمانی مطرح میشود که زندگی روزمره با مشکل مواجه شود. او میکوشد از دریافت صرفاً منطقی از پدیده تفکر فراتر رود: «تا زمانی که معتقد باشیم منطق در باره این که تفکر چیست، رهیافتی به ما میدهد، قادر به تفکر نخواهیم بود». هایدگر میکوشد پیوندهای لوگوس[7] و میتوس[8] یا عقل و اسطوره، عشق و تفکر، حافظه و اندیشه را آشکار کند. او این سخن که «لوگوس،اسطوره را ویران کرده است» را پیش داوری عقل گرایی دوران جدید و بر مبنای فلسفه ی افلاطونی میداند. او همچنین در عباراتی متفاوت مینویسد.«موضوع فکر همان عطیه ای است که همراه با یادبودی به ما اعطا شده.اعطا شده؛ زیرا به آن علاقه داریم.حافظه در اصل تمرکز تفکر بر آن چیزی است که همواره پیشاپیش میخواهد موضوع تفکر قرار گیرد.سرودن شعر به مثابه بلندا و تفکر به مثابه ی نوعی ژرفا است.دوست داشتن بر فکر کردن استوار است» (هایدگر1385).
در میان مکاتب گوناگون جامعه شناسی، نظریه انتقادی یا مکتب فرانکفورت به طور خاص توجه به بنیان های غیر شناختی دانش را گسترش داد. در این میان، هابرماس در کتاب «شناخت و علایق انسانی» (1972) نقش بنیانی علایق انسانی را در شکل گیری شناخت با تفصیل بیشتر مورد بحث قرار می دهد. او از طریق بحث تاریخی و نیز نقد تفکر ذهن گرای رایج، سعی دارد جایی برای علایق انسانی باز کند. هابرماس در این کتاب دو بحث محوری را مطرح میکند: «نخست، این که انواع و سطوح متفاوت فعالیت علمیفراسوی تمایز سر راست میان علوم انسانی و طبیعی وجود دارد و این که اینها میتوانند همزمان وجود داشته باشند. دوم، این نخستین رویارویی آشکار ما با انسانشناسی فلسفی است: نظریهای در خصوص ماهیت انسانی» (بنتون و کراییب، 1385: 217). او، در مورد اول، ضمن رد اصل «وحدت روش» - باور به این که تنها یک روش،به نام روش تجربی، برای بررسی پدیدههای علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد و همه پدیدار ها،خواه طبیعی یا اجتماعی،نهایتا تن به تبیین علی موسس بر استقراء خواهند داد (راین1381: 15) - و مخالفت با اثباتگرایان از رمانتیکها و تفسیرگرایان نیز انتقاد می کند و نشان می دهد که زبان فقط یک ابزار ارتباطی نیست که واسطهی تجربه ما از جهان باشد بلکه «همچنین واسطهی سلطه و قدرت اجتماعی نیز هست» (اوث ویت، 1387: 43). هابرماس، در مورد دوم، بسط دهنده و منتقد انسانشناسی فلسفی مارکس است. او با مارکس موافق است که انسانها تولیدکنندگان جمعیاند و تا ابد در حال دگرگون کردن محیط خویشاند، اما علاوه بر این آنها دارای ساحت دیگری نیز هستند که «تعامل» نام دارد. کار و تعامل دو فرایند مرتبط با یکدیگرند که از طریق آن آدمیان با طبیعت بیرون سازگار میشوند و از سوی دیگر هستی جمعی را با فهمیدن همدیگر استمرار می بخشند. نقش بنیانی علایق معطوف به شناخت از این واقعیت دوگانه ناشی میشود که آدمیجانوری ابزارساز و در عین حال سخنگو است. این شناخت ها خود سبب به وجود آمدن علاقه سومینیز میشوند که آن خود آگاهی و تامل انسان در نفس خویش است. بدین ترتیب سه نوع علاقه ابزاری، عملی و رهاییبخش بنیان های شناخت انسانی را تشکیل می دهند. این علایق سهگانه به ترتیب در قالب سه رسانه یا ابزار سازماندهی اجتماعی دنبال میشوند: کار یا کنش ابزاری، تعامل یا ارتباط زبانی و قدرت یا مناسبات مبتنی بر سلطه. این علایق معطوف به شناخت سه شکل خاص از علوم یا دانش های سازمانیافته را فراهم میآورند:علوم تجربی- تحلیلی، دانش تاریخی- هرمنوتیکی و دانش انتقادی.
هابرماس در آثار خود به ویژه «دانش و علائق انسانی»، «نظریه و عمل»(1974) و «منطق علوم اجتماعی» به نقد دیدگاه «جدایی ارزش از واقعیت» و فقدان ارتباط بین امور بیرونی از هنجارها، پیش داوری ها و علائق انسانی می پردازد. نظریههای دانش با تاریخ، موضوعات مطالعه، و نقش کنشگران در پیشبرد اهداف و علائق خود تناسب و تقارن دارند. هابرماس در «شناخت و علایق انسانی» به نقد آراء کنت، ارنست ماخ و چارلز سندرس پیرس میپردازد. او دیدگاه پدیدارگرایی[9] یا دریافت علم به مثابه توصیف و دسته بندی امورِ واقعی، بیرونی، قابل مشاهده و قابل حصول توسط تجربه حسی و اعطاء خصلتی هستی شناسانه به دادههای حسی را نامناسب می داند. از نظر او علم عبارت از هرگونه فعالیت انتظام یافته [10] با هدفِ کسب دانش است و بر مبنای این تعریف می توان سه صورت از دانش را تشخیص داد.این هر سه صورت به یک اندازه شایسته استفاده از عنوان علم میباشند و هر یک از آن ها چیزی را عرضه میکند که میتوان آن را به معنای واقعی کلمه «دانش» نامید. با وجود این انواع دانش مزبور از علائق، اهداف، ساختار و شیوههای توجیه پذیری[11] متفاوتی برخوردارند. به نظر هابرماس «ما همواره برای مقصودی خاصی دانش را تکامل میبخشیم و این مقاصد علاقه ما به آن دانش را تدارک میبیند» (کرایب، 1381: 297). بین دانش و علاقه پیوند نزدیکی وجود دارد و دانش تنها در پرتوی این علایق میتواند سنجیده یا آزمون شود. واقعیت ها تنها با توجه به علایق انسانی میتوانند عینیت یابند و در دسترس تجربه قرار گیرند. او این «توهم عینیت گرایانه»[12] را نمیپذیرد که جهان را میتوان مستقل از علایق داننده[13] و صرفاً از طریق جمع آوری واقعیت ها شناخت. علایق، مقوم معرفت میباشند و به این دلیل هابرماس آن ها را « سازنده دانش »[14] مینامد. این علایق چارچوبی برای سازمان یابیِ دانش فراهم میسازند و تنها نسبت به این چهارچوب مرجع است که از اعتبار و توجیه پذیری برخوردارند. امور و اشیاء و پدیدهها تنها از این دیدگاه یعنی از زمینه ی برخی علایق انسانی است که به موضوع دانش[15] تبدیل میشوند. گرچه دانش ها با ارائه دریافتی روش شناختی و عینیت گرایانه از خود، اغلب رابطه خود را با دنیای عمل نادیده می گیرند و یا انکار می کنند و خود را در پیوند با دنیای واقعیات توجیه می کنند ولی به نظر هابرماس دانش ها از طریق بنیاد های علائقی خویش پیشاپیش با دنیای عمل و کاربرد ارتباط می یابند. از نظر هابرماس علاقه در دانش، همواره علاقه به حقیقت نبوده و یا حداقل مفهوم حقیقت در دانش بر حسب علایق سازنده دانش تغییر مییابند. موضوع دانش همیشه حقیقت نیست و یا حقیقت همیشه نسبتی با علایق انسانی دارد. انواع علائق شناختی[16] (جدول شماره 1) و دانش های سه گانه متناظر با آن ها در زیر با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار میگیرند:
علائق ابزاری و فنی: آدمیان تولیدکنندهاند و به کنترل، دستکاری و بهره برداری از جهان پیرامون خود علاقه تکنیکی دارند و همین امر به ظهور علوم تجربی منجر میشود. این دسته از علایق انسانی بیانگر ضرورت نوعی دانش شیء واره و عینی است که هدف آن کسب تسلط بر اشیاء و فرایندهای طبیعی و سازماندهی کنش راهبردی است. دانش های تجربی – تحلیلی به پیش بینی و مهار یا کنترل فنی فرایندهای عینیت یافته کمک می کنند. این علوم پدیدهها و رخدادها را به عنوان مقولات طبیعی و دارای نظم قانون مدار یا قوانین عام تلقی میکنند. مقولات بیطرفی، رهایی از ارزش و عینیت به گونه ای روش شناسانه این علائق را پوشش میدهند و اتکاء به علائق فنی را توجیه میکنند. آن دسته از علوم اجتماعی که در پی تقلید از علوم طبیعی میباشند نیز از این الگو تبعیت میکنند. اغلب جامعه شناسان کلاسیک، متاثر از آرمان های روشنگری و پیروزی های اولیه علوم تجربی در عرصه زندگی انسان، کوشیدند تا روش این علوم را به معیار عام دانش تبدیل کنند و برای تثبیت پایگاه جامعه شناسی به مثابه علم، روش های جامعه شناسی زا برمبنای منطق علوم تجربی توضیح دادند(برای مثال نگاه کنید به : دورکیم1373). هابرماس با آرمانهای روشنگری مخالفتی ندارد و تنها بدنبال آن است که از تقلیل معرفت به علم اثباتی جلوگیری کند. هابرماس جایگاه این نوع از دانش را در زندگی بشر- حتی هنگامیکه انسان را مورد مطالعه قرار میدهد- تأیید میکند. چون همه ما تحت فرایندهای طبیعی خارج از آگاهی قرار داریم که بر آن کنترلی نداریم (کرایب، 1381: 397). از نظر هابرماس مشکل این نوع دانش آن نیست که بالذاته نادرست است یا منجر به سلطه میشود بلکه این است که در جوامع مدرن بر سایر اشکال دانش اولویت پیدا کرده است.
علائق تفهمیو ارتباطی: این علائق ما را قادر به ارتباط با دیگران میکنند و هنگامی که به دانش شکل می دهند به گسترش هرمنوتیک و فهم کنش اجتماعی دیگران در زمینه زمانی و مکانی خاص آن و نیز در متن معانی و انگیزهها و دریافت های میان ذهنی و مشترک می انجامند و بدین وسیله بین فهم و تاریخمندی ارتباط برقرار می سازند. دانش مبتنی بر علائق عملی، به گسترش و حفظ فهم متقابل و معنای همگانی و مورد نیاز فرهنگ و زندگی اجتماعی مشترک پاسخ میدهند. بدین ترتیب هرمنوتیک نیز چون علوم تجربی و تحلیلی نمیتواند اصل انحصاری حاکم بر تفکر بشر باشد و در زمینه نظریه علایق شناختی با علایق عملی پیوند دارد. این امر بیانگر اهمیت و ضرورت آن در دستیابی به تفاهم متقابل و نقد ارزشها و هنجارهای اخلاقی و اجتماعی است (اباذری،1377: 54). دانش تاویلی- تاریخی از طریق تفسیر تجلیات فرهنگ و ساختارهای معنا از جمله تفسیر تاریخ، زبان و آثار ادبی و هنری و نیز درک کنش های متقابل در پی شناخت تفهمیانسان و جامعه میباشند. هابرماس متاثر از آرای گادامر به نقد هرمنوتیک عام دیلتای پرداخت. دیلتای مقوله «دور هرمنوتیکی» _ فهم جزء بر اساس کل و فهم کل بر اساس جزء- را از تاویل و تفسیر متون به جامعه و فرهنگ گسترش داد و در تفکیک علوم تاریخی از علوم طبیعی به جای تبیین و توضیح علی، به مقوله معنا پرداخت اما رویکرد روش شناختی و تاکید او بر عینیت مانع از درک پیوند میان علوم هرمنوتیکی و علاقه عملی گردید. هابرماس بسیاری از آراء گادامر را میپذیرد اما منتقد آثار او نیز هست و به نظر وی هرمنوتیک نباید صرفاً تفسیری و توجه به معانی درونی باشد زیرا کار و قدرت نیز در شکلگیری معانی انسان ها از کنش آنان دخالت دارند. (درمورد مناظره هابرماس و گادامر نگاه کنید به: هولاب، 1378).
علائق انتقادی: علاقه اصلی دانش انتقادی نه پیش بینی و تفسیر بلکه انتقاد از شرایط موجود با هدف توانمند سازی یا آزادی بخشی مردم استثمار شده/سرکوب شده است. علاقه انتقادی با زبان پیوند دارد و کنش متقابل وارتباط را از عناصر منحرفکنندة آن رهایی میبخشد (کرایب، 1381: 299). متفکران سنت انتقادی اغلب سعی کرده اند از طریق مفاهیمیاز قبیل «خود آیینی عقل»، «غلبه بر بیگانگی»، «نقد شئ وارگی» و «مراقبت از نفس» راهی برای غلبه بر سلطه بیابند. هابرماس با طرح این علاقه، امید به رهایی بشر در جامعهای عاری از سلطه دارد که تفکر عقلانی بر آن حاکم باشد. دانش رهایی بخش و انتقادی علاوه بر شناخت مسائل موجود در پی کمک به تغییر و بهبود جهان از طریق نقد بی امانِ شرایطِ زمانه است. دانش انتقادی ما را به سوی نقد ایدئولوژی و از جمله شناخت جنبههای ایدئولوژیک گزارههای نظری میکشاند. در دیدگاه انتقادی، گزارههای نظری لزوماً قواعد ثابت کنش اجتماعی را به دست نمیدهند و ممکن است بیانگر مناسبات از لحاظ ایدئولوژیک تثبیت شده و علی الاصول تغییر پذیر باشند. (هابرماس 310:1972).علم انتقادی، ایدئولوژیک بودن برخی از گزارهها و دیدگاههای بر آمده از موقعیت های ارتباط مخدوش، در جهت مشروعیت بخشیدن به اشکال سلطه در زندگی اقتصادی و سیاسی، را آشکار می سازد. علائق ابزاری به مسائل مربوط به وسائل/ابزارها محدود می باشند و میپرسند چگونه نتیجه ای معین حاصل میشود ولی علوم انتقادی عمدتاً با توجه به مسائل مربوط به اهداف، در باره مطلوبیت اخلاقی و سیاسی این نتایج پرسش میکنند.
هابرماس برای یافتن الگوی معرفتشناختی که بتواند نقش سرکوبگر و تحریفکنندة ایدئولوژی را نشان دهد از روانکاوی فروید استفاده میکند. از نظر او در جامعه ای که گرفتار پول و قدرت شده است و افراد آن به خاطر سیطره این رسانهها و ارتباطات مخدوش از چنین وضعیتی آگاهی ندارند وظیفه جامعه شناسی و فلسفة انتقادی این است که حوزه نابهنجاری ها را مشخص سازند و با گشودن گفتگوی عقلانی در عرصه عمومیبه مردم یاری رسانند تا نسبت به وضعیت خود آگاهی یابند.
از زمان انتشار کتاب «شناخت و علایق انسانی» تا کنون رویکردهای انتقادی مهمیچون پساساختارگرایی(فوکو، دریدا،..)، مطالعات فرهنگی(هال، فیسک،...)، فمنیسم(چودورو، ایریگاری،...) و مطالعات پسااستعماری(ادوارد سعید، آپادورای،...) گسترش یافته اند که از حیث علائق انسانی با دانش رهایی بخش مورد نظر هابرماس شباهت دارند و به همین دلیل آنها را نیز میتوان جزو علوم رهایی بخش محسوب کرد.
جدول 1- علایق انسانی در دانش جامعهشناسی
معرف ها |
ابعاد |
انواع علائق |
کنترل و نظارت فنی؛ نظم اجتماعی؛ روابط،کارکردها و قوانین درونی نظام ها ؛ تعادل و خودسامانی نظام ها؛ روابط بین نظام و محیط. |
حفظ و نظم و کنترل |
علائق فنی-ابزاری |
پیشبینی؛ آینده نگری؛ برنامه ریزی. |
پیش بینی |
|
عدم توجه به اراده فردی؛ توجه به همبودی ها؛ توجه به همبستگی ها؛ عدم توجه به ارزش های فرهنگی. |
قانون |
|
کارآیی ؛ بهرهوری؛ اثربخشی؛ توانایی. |
سودمندی |
|
درک و فهم انسان و جامعه ؛ فهم ویژگیهای تاریخی جامعه؛ درک حال از طریق درک گذشته.؛ شناخت معانی و مضامین پنهان در پس لایههای متعدد تاریخی و اجتماعی؛ درک ویژگی بینالاذهانی بودن جامعه و تعامل انسانی؛ فهم همدلانه آسیبها و بزهکاریها. |
فهم پدیدارهای مکانی و زمانی |
علائق تفهمی- ارتباطی |
نقش و کاربرد ارتباطی زبان؛ فهم متقابل ؛ فهم جوامع دیگر جهت تعامل ؛ گسترش گفتوگوهای عقلانی ؛ مطالعات ارتباطی در بین گروههای جنسیتی،نسلی،قومی؛ زبانی و دینی متفاوت ؛مطالعهی کنش متقابل نمادین ؛ شناخت خوداندیشانه و مبتنی بر خود فهمیو تفاهم متقابل. |
پذیرفتن تفاوت های فرهنگی |
|
تأویل معنایی و زبانشناختی متون مقدس و ادبی؛ تجلیات دینی و ساختارهای معنا؛ فهم مناسک و شعایر دینی ؛فهم هنجارها و ارزشهای اجتماعی؛ فهم تأویلی از ارزش های فرهنگی، نشانهها، نمادها و ایماژها؛ بررسی ابزار های به کار رفته جهت رسیدن به ارزش ها. |
فهم اهداف(ارزش های فرهنگی) و وسایل رسیدن به آن |
|
فهم و نقد ایدئولوژی؛فهم سازو کار نظامهای انضباطی؛فهم و نقد گسترش علایق فنی به عرصه سیاست و اخلاق ؛ درک و نقد فرسایش حوزه عمومیو سیطره اشکال بوروکراتیک؛ درک ونقد رابطه قدرت و دانش. |
فهم ساز و کار کنترل |
علایق رهایی بخش-انتقادی |
رهایی و آزادی نوع بشر؛ مطالعه جنبشهای اجتماعی و منابع مقاومت جدید؛ مبارزه با تصمیم های بوروکراتیک ؛ گسترش حوزه عمومیدموکراتیک؛ گسترش استقلال عمل و ارادهی آگاهانه و آزادانهی مردم ؛ بازاندیشی و قابلیت تأملی شناخت انسانی؛ خودآیینی، مسئولیت و بلوغ؛ گسترش اجماع و توافق اخلاقی و عقلانی. |
ترسیم جامعه مطلوب و بری از سلطه |
|
توجه به اشکال ستم جنسیتی، طبقاتی، نژادی، ملی و قومی؛ نقد آسیبشناسیها و هزینههای نوسازی ؛ نقد شی وارگی، بتوارگی و کالایی شدن عرصههای زندگی انسانی؛ توجه به استعمار قلمروهای مستقل و خلاق زندگی در برابر تهاجم نظام اجتماعی و رسانههای پول و قدرت. |
آشکار ساختن تورش های ارتباطی |
با الهام گیری از اندیشههای هابرماس میتوان از دو دسته علائق الگویی[17] و غیر الگویی[18] سخن گفت. علائق شناختی، یکی از عناصر سه گانه الگوهای جامعه شناختی را تشکیل میدهند و بنابراین میتوان آن ها را علائق الگویی نامید. علائق الگویی در زیست جهان علم شکل پیدا میکنند و در فقدان آن ها پاره ای از علائق غیرالگویی که ناشی از تسلط نظام های اجتماعی بر زیست جهان علم میباشند سر بر میآورند. هنجارهای مربوط به یک الگو در فرایند جامعه پذیری درونی شده، وجدان علمیدانشمندان را شکل میدهند و نهادینه شدن و درونی شدن آن ها به تولید دانش و توسعة علمیمیانجامد. ارزشها و هنجارهای رایج در اجتماع علمیسمت و سو و شیوههای فعالیتهای علمی را تعیین و اعتبار و روایی آنها را تضمین میکنند..در جامعه شناسی علم مرتونی- هاگسترومی و کوهنی،هنجارهای علم توسط فضای اجتماعی خود علم تعیین می شود و تاثیز پذیری علم از هنجارهای اجتماعی وسیعتر یک نوع انحراف و از دست رفتن استقلال علم، و بنابراین مقوله ای غیر الگویی، محسوب می شود؛ این مفهوم از الگو بیشتر برای توضیح و تنیین علائق تجربی –تحلیلی و تاریخی- ارتباطی سازگاری دارد.در این مقاله، با الهام پذیری از نوع بندی جامعه شناسی توسط بوروی(1386)، مفهوم وسیعتری از الگو ارائه می شود که علاوه بر دو الگوی رایج در جامعه شناسی حرفه ای[19]، الگوی رهایی بخش را نیز در بر می گیرد که در شکل جامعه شناسی انتقادی[20]، به چالش با جامعه شناسی حرفه ای[21] به دلیل بی توجهی آن نسبت به برخی از ارزش های عام می پردازد و در شکل جامعه شناسی حوزه عمومی/مردم مدار[22]،خواهان ارتباط دانش جامعه شناسی با ارزش های مردم در جهت رهانیدن آنان از شرایط بحران ارتباطی است.بدین ترتیب ما هنجارهای غیر الگویی را تنها در ارتباط با تبعیت کارگزاران علوم اجتماعی از انگیزههای سازمانی از قبیل ارتقاء شغلی و افزایش دستمزد در نظر می گیریم.به نظر ما حتی دانش ابزاری و فنی نیز که ممکن است خود را در خدمت مهندسی اجتماعی قرار دهد دارای فضای هنجاری غیر بوروکراتیک است و دانشمندان پیشرو و تاثیر گذار در این دانش نیز اغلب دارای انگیزههایی غیر فردگرایانه می باشند و به ارزش هایی چون توسعه،نظم،بهبود سازمانی،کارآیی و همبستگی علاقه دارند هاگستروم (1975) و گلد گار(1995) از اخلاقیات مبتنی بر عمل مبادله ای و هدیه دادن در فرهنگ علمیسخن میگوید.این عمل مبادلهای عبارت است از مبادلة اطلاعات برای شناسایی. در این دیدگاه علم به وسیلة شبکه مبادلات فرهنگی هدیه- مبنا[23] حفظ میشود. به ویژ ه، هاگستروم در اثر خود نشان میدهد که چگونه با کاهش تاثیر محرک های درونی مربوط به علم، هنجارهای مربوط به جست و جوی موقعیت های سازمانی (از قبیل سمت و پول) اولویت پیدا میکنند
روش شناسی
هدف ما ارزیابی کیفیت الگویی آثار جامعه شناسی ایران است. منظور ما از الگوهای جامعه شناسی، توجه متوازن به مولفههای سه گانه مبانی نظری،روش شناسی و علائق انسانی در الگوهای تجربی-تحلیلی، تاویلی-تاریخی و انتقادی است. برای به دست دادن یک نقشه شناختی به منظور شناخت ابعاد سه گانه الگو ها می باید در هر بعد، معرف های مربوط به آن را نیز به تفکیک بیان کرد (جدول شماره 2). هدف این نقشه شناختی، ارائه رهنمودهایی است که از طریق آن بتوان محتوای کمی و کیفی آثار جامعه شناسی را تحلیل و سر انجام کیفیت الگویی آن ها را تعیین کرد.
در این مقاله بر مبنای رویکرد هرمنوتیک انتقادی، مولفههای سه گانه یا ابعاد نظری، روشی و علاقه ای هر اثر جامعه شناختی از یکسو با در نظر داشتن کلیت هر اثر، و از سوی دیگر به صورت تفکیکی و به ترتیب با توجه به چهارچوب نظری، روش شناسی و تجزیه و تحلیل یافتهها و بالاخره توجه به طرح مسئله و اهمیت مطالعه بیان شده در هر اثر مورد ارزیابی قرار میگیرد.بدین ترتیب. بر اساس دیالکتیکِ جزء و کل سعی میشود با در نظر داشتن سوالات پژوهش، فهمیدر مورد کلیت مقاله و عناصر آن به دست آورده شود. برای انتقاد از محتوای مقالات از نقد درونی استفاده شده است که با توجه به اهداف و ویژگی های درونی الگوها و انسجام بین آن ها صورت میگیرد: «به فرآیند مواجه کردن یک پدیده با واقعیت اش که در تقابل با هدف اش قرار دارد نقد درونی گفته میشود. نقد درونی جوهره نظریه انتقادی است» (شِرَت، 1387: 280). بدین ترتیب با استناد به وضعیت مفروض کیفیت الگویی، آثار موجود مورد انتقاد قرار میگیرند. در وضعیت مفروض کیفیت الگویی، باید میان سه مولفه الگویی اثر (مبانی نظری، روش شناسی و علاقه) هماهنگی و سازگاری وجود داشته باشد و برای مثال چنانچه مبانی نظری یک اثر، تفسیری است روش شناسی و علاقه انسانی موجود در آن نیز با این الگو سازگار باشد.با توجه به امکان ترکیب های الگویی، کیفیت آثار دارای رویکرد های الگویی تالیفی نیز با مقایسه آنان با سرمشق های رایج برای مثال الگوی تفهم تبیینی وبر یا الگوی هرمنوتیک انتقادی هابرماس سنجیده می شود.
جدول 2- مبانی نظری، روش و علاقه در الگو های سه گانه
انواع الگوها |
ابعاد |
اصول و قواعد (معرفها) |
صاحبنظران و مکاتب |
الگوی تجربی ـ تحلیلی |
نظریه |
1. پدیدارگرایی وبی نیازی از هر نوع تفکر غیر تجربی 2. وحدت روش 3. جدایی واقعیت از ارزش |
پوزیتیویسم فرانسوی(کنت، دورکیم)، پوزیتیویسم امریکایی(لازارسفیلد،...)،
|
روش |
1. مدل استقرایی 2. مدل فرضی- استنتاجی 3. کاربرد روش های کمیو آماری 4. توجه به روابط علی معلولی |
||
علائق |
1. تلاش برای حفظ نظم و کنترل 2. تلاش برای پیشبینی 3. تلاش برای رسیدن به قانون 4. کاربردی و سودمند بودن نتایج |
||
الگوی هرمنوتیکی ـ تاریخی |
نظریه |
1. میان ذهنی بودن جهان انسانی 2. تفاوت روش علوم انسانی و علوم طبیعی 3. عدم جدائی واقعیت و ارزش |
دیلتای، وبر، شوتس، وینچ، گادامر،، برگر، لاکمن
|
روش
|
1. روش تفسیری و پدیدارشناسی 2. روش تفهمیو تاریخی 3. روش های هرمنوتیکی 4. مدل غیر خطی و دور هرمنوتیکی به جای مدل خطی
|
||
علاقه |
1. فهم پدیدار های مکانی و زمانی 2. پذیرفتن تفاوت های فرهنگی 3. تلاش برای فهم اهداف و وسایل رسیدن به آن |
||
الگوی رهاییبخش |
نظریه |
1. بررسی روابط اجتماعی آغشته به زر و زور 2. واقعیت به مثابه امر برساخته 3. عدم جدایی واقعیت و ارزش |
نظریه انتقادی، پساساختارگرایی، فمنیسم و مطالعات فرهنگی
|
روش |
1. تحلیل گفتمان 2. روش دیالکتیکی 3. توجه به وحدت روش های تعمیمی و تفهمی 4. جهتگیری هنجاری |
||
علاقه |
1ـ تلاش برای فهم ساز و کار کنترل 2ـ تلاش برای نیل به شرایط آرمانی بیان و جامعه بری از سلطه 3ـ تلاش برای آشکار ساختن ارتباطات تحریف شده |
به منظور بررسی آثار جامعه شناختی در فضای علمیایران، مقالات «مجله جامعهشناسی ایران[24]» به عنوان موارد مطالعاتی برگزیده شدند.. این مجله را به دلیل گستردگی دامنة فعالیت آن و چاپ مقالات داوری شده جامعه شناسان برجسته ایرانی میتوان منبع خوبی برای آگاهی از وضعیت جامعهشناسی ایران محسوب کرد. فعالیت اصلی این مجله از سال 1380 به این طرف بوده است، یعنی زمانی که علاوه بر الگوی تجربی-تحلیلی، آثار مهم الگوهای تفسیری و انتقادی نیز مورد توجه قرار گرفته و در این زمینه برنامههای آموزشی و پژوهشی شکل گرفته اند و علی الاصول و با توجه به گسترش این الگوهای سه گانه میتوان انتظار چاپ مقالاتی در زمینههای مزبور را نیز در این مجله داشت. با وجود این،مجله جامعه شناسی ایران تنها به عنوان مورد مطالعه برگزیده شده است و با توجه به تاسیس مجلات تخصصی متعدد در سالهای اخیر ،که برخی از ان ها به طور خاص تر به چاپ مقالات با گرایش های تفسیری و انتقادی می پردازند، نمی توان این انتخاب را یک نمونه گیری گویا محسوب کرد. مقالات مورد بررسی در این پژوهش، مقالات چاپ شده در16 شماره مجله جامعهشناسی ایران از اوایل سال 1381 تا اواخر 1385 میباشند که 112 مقاله را شامل می شدند. از این تعداد 8 مورد ترجمه، 1 مورد یادمان، 6 مورد نقد و 11 مورد مقالات مروری هستند. که با کنار گذاشتن آن ها، نمونههای مورد بررسی به 86 مقاله علمی- پژوهشی کاهش یافتند.برای مستند کردن یافتههای این مطالعه،گاه به مقالات مزبور ارجاع داده می شود. این ارجاعات جزء دادهها، و نه منابع، محسوب می شوند و آدرس آن ها در مجله،جهت سهولت کار و اختصار، با یک عدد چند رقمی مشخص شده است که به ترتیب( از سمت چپ به راست) دو رقم اول،سال چاپ مجله مورد مراجعه،رقم های سوم و چهارم،شماره مجله در سال مزبور و شماره مقاله در مجله (بر اساس ترتیب مندرج در فهرست مقالات) و سرانجام و در صورت نیاز ارقام بعدی شماره صفحه مراجعه شده می باشند.
یافتههای پژوهش
از 86 مقاله علمی- پژوهشی بررسی شده 59 مورد در حیطه علوم تجربی- تحلیلی، 25 مورد در قلمرو دانش تاویلی- تاریخی و 2 مورد در حوزه دانش رهاییبخش است (جدول شماره 3). بدین ترتیب علائق تجربی –تحلیلی بر فضای فرهنگی مقالات سیطره دارد و حضور مقالات دارای علائق رهاییبخش در مجله انجمن جامعهشناسی کمرنگ است.
جدول 3- الگو های شناختی مقالات
درصد |
فراوانی |
انواع الگوها |
69 |
59 |
تجربی- تحلیلی |
29 |
25 |
هرمنوتیکی- تاریخی |
2 |
2 |
رهاییبخش |
100 |
86 |
کل |
الگوی تجربی- تحلیلی: مولفه مبانی نظری در الگوی تجربی و تحلیلی به سه بعد پدیدارگرایی،وحدت روش و جدایی واقعیت و ارزش تفکیک شده است. 47 درصد از مقالات مربوط به الگوی تجربی و تحلیلی بر مبنای "پدیدارگرایی" به طور کلی خود را بی نیاز از هر نوع تفکر غیر تجربی و پرداختن به مقولات فلسفی، دینی، فرهنگی و اخلاقی میدانند ولی 53 درصد دیگر، تفکرات غیر تجربی را دخیل دانسته اند (نگاه کنید به: 3؛2؛1- 4-81 ؛ 3؛2؛1- 4-83 ؛ 3؛1- 1-84 ؛ 4؛3؛1- 2-85). 86 درصد از مقالات مزبور به "وحدت روش" اعتقاد دارند و در این چهارچوب نظری به تبیین های علی می پردازند ولی 14 درصد دیگر با وجود این که در ارزیابی کلی در این الگو قرار میگیرند ولی به تفاوت روش علوم انسانی و علوم طبیعی توجه کرده اند. 85 درصد از این مقالات با تفکیک ذهن از عین و تلقی واقعیت به عنوان امری بیرونی و قابل حصول توسط روشهای علمیمقوله ی "جدایی ارزش و واقعیت" را رعایت کردهاند ولی 15 درصد دیگر مقالات قائل به "جدایی ارزش و واقعیت" نبوده اند (نک به : 4-3-81؛2-3-85؛4-4-84). بدین ترتیب در مولفه اول(مبانی نظری)، دو اصل "وحدت روش" و "جدایی ارزش از واقعیت" بیشتر از اصل "پدیدار گرایی" رعایت شده اند و پذیرش اصل پدیدارگرایی نسبت به دو اصل دیگر در سطح کمتری قرار دارد(جدول شماره 4). دلیل کاربرد کمتر این اصل، که بر حواس و بینیازی از تفکرات غیر تجربی تأکید دارد، از طرفی به خاطر نقدهای بر آمده از درون این الگو و از طرف دیگر، تاثیر پذیری از گسترش تدریجی الگو های تفهمیو انتقادی است.
جدول 4- مولفهها و معرفهای الگوی تجربی- تحلیلی
معرفها
سال |
مبانی نظری |
روش شناسی |
علاقه فنی یا تکنیکی |
||||||||
پدیدارگرایی |
وحدت روش |
جدایی واقعیت و ارزش |
استقرایی |
فرضی- استنتاجی |
کمیتگرایی |
علی- معلولی |
نظم و کنترل |
پیشبینی |
قانون |
سودمندی و کاربرد |
|
1381 17=n |
9 |
14 |
12 |
6 |
10 |
17 |
12 |
5 |
2 |
2 |
6 |
1383 11=n |
3 |
10 |
10 |
2 |
8 |
11 |
9 |
0 |
4 |
2 |
5 |
1384 19=n |
8 |
17 |
18 |
3 |
13 |
16 |
14 |
6 |
3 |
2 |
9 |
1385 12=n |
8 |
10 |
10 |
4 |
8 |
10 |
10 |
1 |
5 |
2 |
6 |
کل 59 100% |
28
47% |
51
86% |
50
85% |
15
25% |
39
66% |
54
91% |
44
74% |
12
20% |
14
24% |
8
13% |
26
44% |
درصد هر خانه جدول برمبنای 100است.
تحلیل محتوای کیفی مقالات دارای الگوی تجربی و تحلیلی نشان می دهد که بسیاری از آن ها چندین رویکرد نظری را بدون این که به گونه ای مناسب با همدیگر تلفیق شده باشند به عنوان مبانی نظری خود معرفی می کنند. اغلب پژوهشگران با تلقی واقعیت به مثابه امری داده شده، بیرونی و پیچیده، سعی میکنند آن را به سه سطح کلان، میانی و خرد تقسیم کنند و سپس برای هر سطح واقعیت، متفکران متعددی را پیدا میکنند و آنها را در کنار هم قرار میدهند تا مدل تلفیقی بسازند. تفاوت های الگویی این متفکرین به لحاظ معرفتشناسی و روششناسی مورد توجه قرار نمی گیرد و برای دستیابی به تلفیقی مناسب تلاش نمی شود. بدین سان گاه در کنار هم قرار دادن دیدگاههای نظری ناهمگون و عدم برقراری ارتباط منطقی بین آنها، مقالات را از انسجام الگویی دور میسازد:
- «در این مقاله از سه رهیافت 1.جامعهشناسی نظری با تأکید بر آرای مارکس، دورکیم، وبر پارسونز و هابرماس؛ 2. تاریخی تی، اچ، مارشال و 3. تجربی برایان. اس. ترنر استفاده شده است» (44-2-2-83).
- «این پژوهش بر مبنای مدل ترکیبی ساخت یافته... از رویکردهای فردگرایانه و جمعگرایانه ]به طور همزمان[ استفاده میکند» (69-3-3-83)
- «مقاله حاضر ضمن توجه به برداشت های متفاوت از مفهوم انگیزش در مکاتب جامعه شناسی و روانشناسی کوشیده است که با رویکردی التقاطی و با طراحی مدل تلفیقی که در پرتو نظریههای مطروحه تدوین شده است به... سنجش انگیزش به کار بپردازد»(9-1-4-83).
- «ما برای دسته بندی تلفیقی از نظریات اندیشمندان کلاسیک (مارکس، وبر و دورکیم) به همراه نظریات جدید را... استفاده کردیم» (55-2-4-81)
از نظر روششناسی، 25 درصد به مدل استقرایی و 66 درصد به مدل فرضی- استنتاجی یعنی کاربرد یک مدل و نظریه موجود توجه داشته اند. بررسی مذکور نشان میدهد که رویکرد کمیبه ویژه روش پیمایش به دقت در این تحقیقات رعایت میشود. آثار شاخصی در میان آنان وجود دارد که علاوه بر دقت کافی در فرآیند عملیاتی کردن و رعایت اصول علی، از فرمول های آماری دقیقی چون تحلیل واریانس یک طرفه و دو طرفه،رگرسیون چند متغیری، رگرسیون لوجستیک، تحلیل مسیر،تحلیل عاملی و تحلیل خوشه ای در ارزیابی فرضیات خود استفاده کرده اند(نگاه کنید به: 4-2-2-81؛5؛1-2-83؛1-4-83؛1-4-85).
برخی از مقالات مورد بررسی هر چند تلاش دارند که به آستانه دقت های روش شناختی نزدیک شوند اما به خوبی قادر به پیوند صورت های روش شناختی با محتوی های مفهومیو نظری نمیباشند. در این گونه مقالات، تناسبی میان چارچوب نظری و بخش روش شناسی وجود ندارد. گاهی مشاهده میشود که بخش نظری مبتنی بر ساختارگرایی است و پژوهشگر علی الاصول باید با استفاده از روشی خلاقانه و تاریخی نحوه شکلگیری ساختار و پویاییهای درونی آنرا مطالعه کند، اما از طریق روش پیمایش که بیشتر مناسب سنجش نگرش است تا یک بررسی تاریخی- تطبیقی این کار را انجام می دهد. در مواردی چارچوب نظری برساختگرایانه[25] است اما محقق از طریق دستگاه قیاسی- استنتاجی به دنبال فرضیهسازی و مدل علی است.
از نظر علایق انسانی 20 درصد از مقالات دارای الگوی تجربی- تحلیلی به دنبال نظم و کنترل هستند. برای مثال در برخی مقالات چنین آمده است:
- «هدف این مقاله یافتن راهکار های عملی در فرایند فرهنگ سازی، از طریق کمک به کاهش تضادها و تنش ها و افزایش همسازی و همراهی ها میان... است»(131-6-4-81).
- «هدف این مقاله بررسی نقش حرفه پزشکی در نظم دهندگی به جامعه است»(46-2-2-84).
24 درصد دنبال پیشبینی و 13 درصد دنبال قانون هستند. برای مثال در مقاله ای چنین آمده است:
- «هدف این مقاله توصیف و تحلیل جامعه شناختی مشارکت مدنی زنان در جهت شناخت سهم هر یک از عوامل در تبیین و پیش بینی میزان ارتقاء آن در ایران است»(61-3-2-84).
44 درصد دنبال سودمندی و کاربرد می باشند. تمام مقالاتی که در جهت بهبود و افزایش سطح زندگی مردم بوده اند و همچنین مبادرت به ارائه پیشنهادها و راهکارهایی در این جهت نموده اند دارای این علاقه محسوب می شوند(7،5،1-4-81؛5،2-1-84؛5،3-2-84)
- «هدف دستیابی به عللی است... که نتایج آن بتواند به نوبه خود در ارائه راهکارهای سودمندی در جهت گسترش... مورد استفاده قرار گیرد»(102-4-2-85).
- «هدف اصلی... ارائه پیشنهاداتی برای بهبود تعاملات اساتید و دانشجویان میباشد» (85 :1: 7:1)
- «هدف آن بوده است که با مطالعه این چهار هویت(آذری، کردی، …) تبیین نظری مفهوم بازارهای قومیبه صورت کاربردی انجام بگیرد»(127-5-1-85).
- «شناخت عوامل موثر در ایجاد و گسترش فقر از آن جهت ضروری و حائز اهمیت است که بر مبنای این شناخت برنامه ریزان اقتصادی- اجتماعی میتوانند سیاست های مناسب جهت مبارزه با فقر و نابرابری را طراحی و اجرا نمایند» (33-2-4-83).
بدین ترتیب با آنکه 20 درصد دنبال نظم و کنترل بوده اند اما اغلب این موضوع را بر اساس رویکرد ی انتزاعی مطرح کرده اند که بیشتر برای سیستم های بسیار تخصصی و بسیار تفکیک یافته مناسب است. در باب کاربرد و سودمندی، 44 درصد مقالات این هدف را برای خود قائل بودهاند و در نهایت پیشنهادهایی را برای سازمان مربوطه ارائه دادهاند. اما در این میان ما با پیشنهاد های چندان موثری جهت افزایش بازدهی و اثربخشی سازمان های ایرانی برخورد نمی کنیم. مقالات مذکور در زمینه پاسخگویی به علاقه الگوی تحلیلی-تجربی یعنی «مهندسی اجتماعی» نقش چندان موثری ایفاء نکرده اند. آن ها راهکار دقیقی برای افزایش بهرهوری در کشاورزی، صنعت، آموزش و... ارائه نداده اند. اغلب راهکارهای ارائه شده خیلی کلی و غیر واقع بینانه هستند و برای مثال، به شرایط اجتماعی، ریشههای قومیو فرهنگی و یا روابط درون گروهی نیروی انسانی موجود در شرکت ها و سازمان ها نمیپردازند تا از این طریق بتوان انگیزههای افراد را، ولو به گونه ای تبیینی و غیر تفهمی،در راستای تحقق اهداف سازمانی شناسایی کرد.
هدف الگوی تجربی - تحلیلی تولید بیشتر، بقای کارآمدتر، کنترل بیشتر طبیعت و روی آوردن به برنامههای رفاهی و سیاست اجتماعی با رعایت الزامات «روش شناسی عینی» است.در این روش شناسی تصور بر این است که واقعیت امری بیرونی و قانونمند است که میتوان از طریق تکنیک ها و روش های دقیق علمیبه آن دست یافت و بر اساس آن تبیین و پیش بینی کرد. بررسی موضوعی مقالات الگوی تجربی- تحلیلی به ترتیب فراوانی، علاقه پژوهشگران ایرانی به موضوعاتی چون اشتغال، رضایت و اخلاق سازمانی؛رسانه و ارزش های فرهنگی و اجتماعی؛خانواده و آسیب های اجتماعی؛هویت های اجتماعی و فرهنگی؛ اعتماد،روابط و سرمایه اجتماعی؛توسعه روستایی؛تغییرات اجتماعی؛ و دموکراسی و مشارکت را نشان می دهد(جدول شماره 5). در این میان موضوعاتی چون اشتغال، آسیب های اجتماعی، نظم اجتماعی، سرمایه اجتماعی بیشتر با روش های بررسی تجربی سازگاری دارند در حالی که مقولاتی چون هویت، تعاملات و ارزش های فرهنگی بیشتر متناسب با علایق عملی و روش های مطالعه هرمنوتیکی- تاریخی می باشند.برخی از نویسندگان معانی و مقولات فرهنگی را با الگوی تجربی - تحلیلی پیوند می دهند،در حالی که ابزار نظری و روشی الگوی هرمنوتیکی- تاریخی مناسبت بیشتری برای پاسخگویی به علائق تفهمی دارند..
جدول 5 – علائق موضوعی مقالات الگوی تجربی- تحلیلی
علائق موضوعی |
تعداد مقاله |
اشتغال، رضایت و اخلاق سازمانی |
8 |
رسانه و ارزش های فرهنگی و اجتماعی |
8 |
خانواده و آسیب های اجتماعی |
7 |
هویت های اجتماعی و فرهنگی |
6 |
سرمایه اجتماعی، اعتماد و روابط اجتماعی |
6 |
توسعه روستایی |
5 |
تغییرات اجتماعی |
5 |
دموکراسی و مشارکت |
5 |
نظم اجتماعی |
4 |
علم و تولید دانش |
3 |
شهروندی |
2 |
الگوی هرمنوتیکی- تاریخی: 25 مورد یعنی 29 درصد فضای کلِ مقالات مورد بررسی در الگوی هرمنوتیکی – تاریخی قرار می گیرند. 68 درصد از این مقالات برای مثال با انتخاب موضوع و یا طرح مسئله ای مرتبط با مقوله گفت و گو، مولفه ی "میان ذهنی بودن" را رعایت کرده اند. 32 درصد دیگر قائل به بیرونی بودن امر واقع بودند.یعنی موضوع مطالعه امری بین الاذهانی است اما چهارچوب نظری آن و یا شیوه تجزیه و تحلیل آن عینی گرایانه است. 64 درصد مولفه "تفاوت روش علوم انسانی و علوم طبیعی" را رعایت کرده اند. در واقع مقالاتی که علاوه بر چهارچوب نظری در بخش روش شناسی و بررسی یافتههای تجربی تمایز تبیین علی و تبیین تفسیری را رعایت کرده و روش کیفی مناسب با آن را اتخاذ کرده اند در قلمرو این مولفه قرار می گیرند(نگاه کنید به : 1-1-83؛2-1-85؛2-2-85).حدود 36 درصد دیگر این مولفه را رعایت نکرده اند یعنی با داشتن چارچوب نظری تفهمیدر بخش روش شناسی و تجزیه وتحلیل به دنبال تبیین علی و ملزومات آن بوده اند (نگاه کنید به: 4-4-85؛4-3-85). حدود 52 درصد مولفه "عدم جدایی ارزش و واقعیت" را رعایت کرده اند و در واقع موضوع مورد مطالعه را در ارتباط با فضای فرهنگی و ارزش های آن جامعه در نظر گرفته اند (نگاه کنید به: 2-1-85؛4-1-85).حدود 48 درصد واقعیت را جدای از ارزشها تلقی نموده اند(جدول شماره 6). نویسندگان این گونه مقالات مانند طرفداران الگوی تجربی – تحلیلی بر این باورند که واقعیت های قانونمند و تابع نظم علی بر فراز تمام تمایزات فرهنگی وجود دارند و پژوهشگران می توانند آنها را از طریق دقت های روش شناختی بدست آورند.
جدول 6- مولفهها و معرفهای الگوی هرمنوتیکی- تاریخی
معرفها
سال |
مبانی نظری |
روش شناسی |
علاقه عملی |
|||||||
میان ذهنی بودن |
تفاوت روش علوم |
عدم جدایی واقعیت و ارزش |
پدیدارشناسی |
تفهمی
|
هرمنوتیکی و تاریخی |
مدل غیر خطی |
فهم پدیدارها |
تفاوتهای فرهنگی |
اهداف
|
|
1381 4=n |
3 |
2 |
2 |
1 |
1 |
- |
2 |
4 |
1 |
2 |
1383 10=n |
8 |
7 |
6 |
2 |
3 |
1 |
8 |
10 |
8 |
6 |
1384 2=n |
2 |
1 |
1 |
1 |
- |
- |
2 |
2 |
1 |
1 |
1385 9=n |
4 |
6 |
4 |
|
4 |
1 |
5 |
7 |
5 |
3 |
کل 25=n |
17
68% |
16
64% |
13
52% |
4
16% |
8
32% |
2
8% |
17
68% |
23
92% |
15
60% |
12
48% |
درصد هر خانه جداگانه برمبنای 100 است
16 درصد مقالات تفسیری روش پدیدارشناسی، 32 درصد روش تفهمی- تاریخی و 8 درصد روش هرمنوتیکی را برگزیدهاند که مجموعاً 56 درصد کل مقالات را تشکیل می دهند. بدین ترتیب روش 44 درصد از این مقالات غیر تفسیری و پیمایشی است و به تبیین علی پرداخته اند. در این مقالات سهم تفسیر و تبیین و جایگاه آن ها به صورت متمایز تعیین نشده است. 68 درصد از این مقالات به دلیل کاربرد دور هرمنوتیکی، ساختن سنخ شناسی ها و شاخص های کیفی و رفت و برگشت مستمر بین مراحل گوناگون پژوهش بر یک مدل غیرخطی بنا شده اند. 32 درصد دیگر از این دسته مقالات نیز یک مدل خطی از پژوهش را پی گرفته اند و از طرح مسئله شروع و با چارچوب خاصی به فرضیه سازی، متغیرهای مستقل و وابسته، عملیاتی کردن، تعیین روایی و پایایی،آزمون فرضیات ... و در نهایت به نتیجه گیری و در صورت لزوم ارائه پیشنهادات رسیده اند. در این مقالات دور هرمنوتیکی و رفت و برگشت های تفسیری که جزو سرشت این الگو می باشند دیده نمیشود.
از نظر علائق انسانی 92 درصد مقالات در الگوی تفسیری به دنبال فهم پدیدارها هستند. برای مثال
«مقاله حاضر به دنبال روشن ساختن تفسیر، معنا و اهمیت رفتار مهاجرتی نخبگان جوان است»(41-2-2-85).
«هدف این مقاله بررسی وضعیت گفت و گو ها در رشته جامعه شناسی در ایران است»(5-1-1-83)
در برخی مقالات تفسیری نیز علاقه پژوهش به روشنی ذکر نشده است ولی علاقه به فهم معنای پدیدار ها را می توان استنباط کرد(5-1-83).حدود 8 درصد از مقالات تفسیری به جای فهم به دنبال سودمندی و کاربرد هستند در حالی که سودمندی و کاربرد تنها پس از حصول فهم از جامعه مورد مطالعه می تواند با الگوی هرمنوتیکی و تاریخی ارتباط پیدا کند. علیرغم ادعای محقیقن، ما به غیر از فهم دانش پیشالگویی در جامعهشناسی ایران، عرفی شدن در ایران، ایدئولوژی ملیگرایی و یکی دو مورد دیگر متوجه فهم پدیده دیگری در مقالات مورد بررسی نشدیم. 60 درصد از این مقالات به تفاوتهای فرهنگی توجه داشته اند و به جای تعمیم در پی فهم عمیق پدیدههای فرهنگی برآمده اند:
«این مقاله تلاش دارد... به مدلی رهنمون گردد که انطباق بیشتری با شرایط (فرهنگی ایران) داشته باشد»(35-2-1-84).
در مواردی نیز صراحتا به تفاوت های فرهنگی اشاره نشده است و مقاله تلویحا به دنبال چنین موضوعی بوده است. برای مثال در یک مقاله فهم تفاوت فرهنگی حاکم برمنطقه و پیدا کردن عنصری محلی برای پی گیری بحث سرمایه اجتماعی مورد توجه قرار میگیرد(نگاه کنید به: 3-4-83)..
در مورد فهم اهداف و وسایل متناسب با آن 48 درصد به این مقوله توجه داشته و 52 درصد توجه نداشتهاند. منظور از اهداف، اهداف موجود در ارزشها، ایدئولوژیها و یا مکاتب فکری است. الگوی تجربی- تحلیلی ارزش ها را غیر قابل مطالعه میداند و آن را در مقوله پیشداوری و یا متافیزیک قرار میدهد اما الگوی هرمنوتیکی- تاریخی فهم اهداف نهفته در پس ارزشها را هدف خود میداند. وبر و دیگر تفسیرگرایان در مورد ارزشها، داوری نمیکنند اما فهم اهداف و وسایل متناسب برای رسیدن به آن اهداف را غایت دانش تفسیری میدانستند. با این که تعداد کمیاز مقالات در حیطه علوم هرمنوتیکی- تاریخی هستند، اما نصف همین موارد اندک نیز درگیر بحث های روش شناسی هستند. گویا هدف این مفالات فهم بیشتر و گشودن افق های ناشناخته جامعه ایرانی نیست و بیشتر میخواهند تا از طریق مفاهیم عام و کلی، انسجام و سازگاری منطقی بیشتری را برای نوشتههای خود تامین کنند. مفاهیم عام برای فهم فرهنگ ها و معانی متفاوت در یک جامعه کارایی چندانی ندارند زیرا از طریق بهنجا رسازی موقعیت های خاص ما را ازجریان زنده حیات اجتماعی دور میسازند و به سمت انتزاع اندیشی پیش میبرند. بررسی موضوعی مقالات الگوی تفهمی و تاریخی به ترتیب فراوانی، علاقه پژوهشگران ایرانی به موضوعاتی چون سیاسی و انقلاب؛تغییرات اجتماعی؛ دین؛گفتگو؛هویت های اجتماعی و فرهنگی؛ و آسیب های اجتماعی را نشان می دهد که گاه با کاربرد روش های پیمایشی همراه بوده است(جدول شماره 7).
جدول 7- علائق موضوعی مقالات الگوی تفهمی-تاریخی
علائق موضوعی |
تعداد مقاله |
روش شناسی |
سیاسی و انقلاب |
6 |
اسنادی- تاریخی |
تغییرات |
5 |
اسنادی- تاریخی |
دین |
5 |
پیمایش، پدیدار شناسی |
گفتگو |
4 |
تفسیری |
هویت |
2 |
پیمایش، تفهمی(استفاده از نوع آرمانی) |
آسیب های اجتماعی |
1 |
اسنادی |
سایز |
2 |
پیمایش، تفهمی |
الگوی رهاییبخش: در این زمینه دو مقاله(3-1-83؛2-4-84) وجود دارد. مقاله اول به بحث تکوین حوزه عمومیو گفتگوی عقلانی در مورد چند تشکل دانشجویی و مقاله دوم به چالش های بازتولید هژمونی از طریق گفتمان مدرسه میپردازند. در بخش مبانی هر دو روابط را آغشته به زر و زور میدانند. در مقاله اول آمده است:
«... در نتیجه تحقیق حضور قدرت منتشر و نامحسوس است» (86-3-1-83).
مقاله دوم نیز گفتمان پرورشی را متاثر از قدرت میداند. هر دو مقاله، واقعیت (حوزه عمومیو گفتمان مدرسه) را به عنوان امری بر ساخته و وابسته به قدرت میدانند و نه امری طبیعی. روش تحقیق مقاله اول تحلیل محتوی کیفی و مقاله دوم تحلیل گفتمان است. هر دو مقاله سعی دارند ساز وکار کنترل را توضیح دهند. اولی نشان میدهد که وابستگی تشکل ها به احزاب سیاسی چگونه فضای نقد را آشفته میسازد و دومینیز نشان میدهد که قدرت چگونه از طریق دیوار نوشتهها، رویهها و کردارهای گفتمانی و مواد درسی سعی در برقراری نظم و مشروع جلوه دادن خود دارد. در نهایت هر دو مقاله میکوشند که روابط تحریف شده را آشکار کنند. اولی بیان میدارد که چگونه وابستگی سیاسی و وابستگی به یک طبقه خاص ارتباطات دموکراتیک را تحریف میکنند. دومیسعی دارد «... برخی عواملِ عدم ارتباط شفاف و تحریف نشده میان مدارس و مخاطبان آن را...» (55-2-4-84) پیدا کند. بنظر میرسد مقاله دوم به لحاظ هماهنگی در سه مولفه مبانی، اصول روش شناسی و علاقه انسانی دارای انسجام بیشتری است. در صورتی که مقاله اول به خاطر عدم رعایت اصول روش شناسی تا حدودی هماهنگی مورد نظر را کمتر نموده است.
دو مقاله مذکور بیانگر حضور کمرنگ علائق رهایی بخش در جامعه شناسی ایران است. الگوی رهایی بخش برخلاف الگوی تجربی- تحلیلی که سعی دارند سلطه بر طبیعت را بیشتر و بقا را کارآمد تر سازند، به دنبال آن هستند که جامعه را عقلانی تر سازند و به ما بگویند که جامعه روشن نگر چگونه جامعه ای است. همچنین توهمات، تحریف ها و عدم عقلانیت هایِ آن را بر ملا سازند. علوم رهایی بخش تاکید وافری بر هدف گروهها، سازمان ها و جامعه دارند. کار این علوم کشف این هدف و نشان دادن تفاوت میان هدف اولیه جامعه و آن چیزی است که عملا هست (شِرَت، 1387: 280). نظریه انتقادی به دنبال آن است که این عدم دسترسی به هدف را بر اساس روابط آغشته به زر و زور تحلیل و بررسی کند. دانش های انتقادی، آگاهی از ماهیت واقعی پدیدههای اجتماعی را برای ما میسر میسازند تا از این طریق افراد بتوانند اعمال خودشان را با اهداف تعیین شده در درون جامعه مورد ارزیابی قرار دهند. همین ویژگی ها میتواند نقش مؤثری در ارزیابی انتقادی جامعه ایرانی و جامعه شناسی ایران داشته باسد.
بحث و نتیجهگیری
بر اساس یافتههای این مطالعه، الگوی تجربی- تحلیلی غلبه بیشتری بر فضای فکری جامعه شناسی ایران دارد. اصول روششناختی و تکنیک های تقریبا پیشرفته ای را به کار میگیرند. اما مبانی نظری آنها دارای ناهماهنگی است و انسجام کافی ندارد. غایت این علوم که همان «مهندسی اجتماعی» است چندان مورد توجه نیست. با اینکه به نظر هابرماس این ساحت از وجود انسانی (تسلط بر طبیعت و انسان) بخش ضروری از زندگی انسان است اما مقالاتی که به خوبی این مهم را در جامعه ایران نشان دهند وجود ندارند. به نظر ما در مقالات ایرانی نزدیک به الگوی تجربی- تحلیلی ممکن است جابهجایی هدف صورت گرفته باشد، بدین معنی که به جای سیاست گذاری اجتماعی، رعایت اصول روششناسی و رعایت فرم مقالات اهمیت بیشتری داشته باشد.پژوهشگران ایرانی در الگوی تجربی و تحلیلی دقت قابل ستایشی را در فرایندهای نمونه گیری و آزمون عینی فرضیات به کار می برند و می کوشند در پژوهش های خود قواعد روش شناختی را به طور دقیقی رعایت کنند. الگوی تجربی – تحلیلی، در جامعه شناسی جهانی، از طریق صرف توجه به دقت های روش شناختی پیشرفت نکرده است و در این میان بیش از همه بصیرت ها وخلا قیت های بزرگان جامعه شناسی موثر بوده اند. روی هم رفته در جامعه شناسی ایران توجه وسواس گونه به صورت ها و دقت های روش شناختی، الگوی تجربی- تحلیلی را از پرداختن به علائق بنیادی خود بازداشته است. هر چند کاربرد فنون آماری در غرب کمک شایانی به انجام نظر سنجی ها، بازاریابی ها و پیمایش های اجتماعی و فرهنگی با کیفیت بالا کرده اند،ولی در شرایط ایران باید مراقب بود که کاربرد دقیق فنون نمونه گیری و تکنیک های آماری در کنار سطحینگری و عدم توجه به عوامل شالوده ای پویا و تاثیرگذار به «تجربهگرایی انتزاعی[26]» (میلز 1381) و یا "صورت گرایی روش شناختی"[27] (کیوی و کامپنهود 1381) نینجامند.
پژوهشگران ایرانی که نزدیک به الگوی هرمنوتیکی- تاریخی کار میکنند گاه حساسیت چندانی به مبانی نظری متناسب با الگو از خود نشان نمیدهند.متفکران و پایه گذاران جهانی این الگو، با نقد وحدت روش شناختی، پدیدههای اجتماعی را دارای ساحتی درونی و میان ذهنی می دانند که از طریق روشهای عینیت گرا قابل فهم نیستند. با وجود این 36 درصد از مقالات تفسیری مورد بررسی بر اصل وحدت روش شناسی تکیه داشته اند. با وجود پیشینه گسترده در مورد ارتباط مطالعات تفسیری با ارزش ها معادل 42 درصد مقالات نزدیک به الگوی تفسیری این دیدگاه الگویی را رعایت نکردهاند. روششناسیِ برخی از مقالات تفسیری مورد بررسی نیز با الگوی خود ناهماهنگی هایی را نشان می دهند. به قول وبر: «هدف دانش در علوم فرهنگی- اجتماعی... ساختن یک نظام بسته مفاهیم نیست که به عنوان چارچوبی برای طبقه بندی معتبر، عمومیو دائمیواقعیت ها مورد استفاده قرار گیرد و هر بار بتوان واقعیت ها را از این نظام مفهومیبه شیوه قیاسی استنتاج کرد» (وبر، 1968: 84). زیرا علوم فرهنگی به خاطر ناتمامیت ذاتی همیشه به «بخش محدودی از واقعیت میپردازد و تنها این بخش است که مهم است ویا ارزش دانستن دارد» (همان، 72). و این امر با مقولات عام تبیین علی سازگاری ندارد. بدین ترتیب در الگوی تفسیری روش هایی چون تبیین علی عام، پیشبینی مبتنی بر قانون و استنتاج های استقرایی و قیاسی، به دلیل اتکاء آن ها بر عینیت و جدایی امر واقع از ارزشها، به کار نمی روند و در عوض بر میان ذهنی بودن پدیدههای اجتماعی و روش های معنایابی و معناکاوی تاکید می شود. عناصر اجتماعی، معنای خود را در ارتباط با عناصر دیگر،و در یک مجموعه معنایی، بدست میآورند و نحوة درک مجموعههای معنایی نیز از طریق تجربه زیسته و یا فهمیدن درونی آنهاست. در الگوی تفسیری دور هرمنوتیکی و رفت و برگشت بین جزئیت و کلیت مهم است و نه رابطه خطی بین علت و معلول. هر کدام از تفسیر گرایان برای رهایی از تبیین علی و هویت بخشیدن به تفسیر راهکارهای خاصی را انتخاب کرده اند: وبر کنش معطوف به هدف(به عنوان نمونه آرمانی) و مقایسه آن با واقعیت، گیرتز شعائر، وینچ قواعد و ویکتور ترنر مفهوم سازمان بخشِ نمایش را در تحقیقات شان به کار گرفتند (لیتل، 1386: فصل چهارم). در الگوهای ترکیبی می توان به گونه ای سازمانیافته علاقه به معنا را با علاقه به علت پیوند داد. برای مثال وبر در تبیین تفهمیخود ابتدا سهم تفهم را مشخص می سازد و سپس با ساختن فرضیاتی برآمده از این مطالعه با پیوند تبیین علی با توضیح تفسیری به تبیین تفهمیتوسل میجوید (وبر1374 ؛ فروند، 1362 الف؛فروند 1362 ب). بر مبنای الگوی تفهمی، پدیدههای اجتماعی قانون را،به دلیل مکانمند بودن و زمانمند بودن، برنمیتابند بلکه هر کدام دنیاهای خاصی هستند که باید فهم شوند بدین ترتیب چنانچه پژوهشگری که در الگوی تفسیری کار میکند نمیتواند به دنبال استدلال قیاسی- استنتاجی بوده و بر روش های پیمایشی و آماری، و کاربرد مدل خطی تأکید کند. اما 44 درصد از مقالات طبقه بندی شده در الگوی تاریخی-تاویلی به دنبال استدلال قیاسی- استنتاجی بوده و بر روش های پیمایشی و آماری، و کاربرد مدل خطی تأکید داشته اند.جامعهشناسی ایران می باید به جای اختلاط نسنجیده بین الگوها به گونه ای آگاهانه میان تبیین علی و تفهم تفسیری تمایز قائل شود و یا سهم هر کدام از این الگو ها را در مطالعات خود مشخص سازد. همچنین 40 درصد از مقالات نزدیک به الگوی تفسیری، بیهمتایی پدیدههای مورد مطالعه خود و چهارچوب زمانی و مکانی خاص آن ها و تفاوتهای فرهنگی موجود را نادیده گرفتهاند.
. برای بسیاری از نویسندگان وفاداری کامل به رویکردهای تفسیری مشکل است شاید بخشی از مشکل به منابع آموزشی کنونی باز میگردد که صرف کاربرد تکنیک های مصاحبه عمقی و مصاحبه کانونی را به معنای اعمال رویکرد تفسیری میدانند ( ببی،1381 ؛ بیکر، 1377 ؛ کیوی و کامپنهود،1381 ؛ دواس،1378 ؛ دورژه،1375).. عدم شناخت جامعه آماری و یا حدود و ثغور پدیدههای اجتماعی و فرهنگی نقش مهمیدر این زمینه دارد. از آنجا که دسترسی به متغیرهای فرهنگی چون سبک زندگی، قومیت، گروههای حاشیه ای و... دشوار است بناچار پژوهشگران در کارهای تحقیقاتی خود به به متغیرهای سهل و آسانی چون جنس، سن و تمایزات جغرافیایی روی میآورند. و همین امر پژوهشگران الگوی تفسیری را در دستیابی به لایههای ذهنی تر و عمیق تر پدیدههای اجتماعی و فرهنگی ناکام میگذارد. جامعهشناسی ایران به این ساحت از زندگی انسان یعنی «ارتباط» و فهم نیز توجه کافی ندارد و روی هم رفته، حضور الگوی تفسیری در جامعهشناسی کمرنگ و غیر منسجم است و به همین دلیل نتوانسته است فهم جامعه ایرانی را مقدور سازد. این مقالات گروههای بزهکار، بیخانمانها، هویتهای فرهنگی، اقلیتهای قومی، مدرنیته ایرانی، اندیشه روشنفکری،ایدئولوژی ها،تصور از علم و دین و... را به ما معرفی نمیکنند. ما همچنان از درک لایههای ذهنیتی و تفسیری جامعه خود ناتوانیم و در این زمینه گاه سینماگران و نویسندگان ادبی موفقیت بیشتری به دست آوردهاند. سرانجام این که در آثار جامعه شناسی ایرانی، باوجود نارضایتی های اجتماعی موجود بر علیه گژدیسگیهای دستگاههای انضباطی و رویههای تولید قدرت و ثروت در سطوح محلی و جهانی، علائق رهایی بخش و انتقادی بازتاب بسیار اندکی دارد.
با توجه به معیارهای پیشنهاد شده در این مقاله برای ارزیابی کیفیت الگویی، بسیاری از آثار جامعه شناسی ایران فاقد کیفیت الگویی مناسب می باشند هر چند که در این میان، مقالات با کیفیتی نیز وجود دارند که از انسجام الگویی و علائق انسانی مشخصی برخوردارند.. علایق انسانی در دانش جامعه شناسی ما اغلب به خوبی صورت بندی نمیشوند. بیشتر این علائق در حوزه الگوی تجربی- تحلیلی قرار دارند و علایق عملی و رهایی بخش نقش چندانی در فهم وضع موجود و ترسیم وضعیت بهتر ایفاء نمی کنند. در آثار مبتنی بر الگوهای دوم و سوم نیز دلالت پنهان و مستتر بر تامین الزامات «عینیت» و «رهایی از ارزش» وجود دارد. میتوان گفت که بیان علایق انسانی در جامعه شناسی ایران، هنوز به یک موضوع چالش برانگیز تبدیل نشده است. پژوهشگران ایرانی چنانچه دانش خود را در ارتباط با علایق انسانی مورد بازاندیشی قرار ندهند و علایق خود را به شیوه ای روشن تعریف و تدوین نکنند، جامعه شناسی را در معرض تبدیل شدن به یک دانش بی هدف قرار میدهند. هر گاه پژوهشگران این عرصه نخواهند یا نتوانندعلائق انسانی یا اهداف الگویی خاصی را دنبال کنند،به ناچار علائق غیر الگویی غلبه خواهند یافت.دو دسته از این علائق رایج عبارتند از علائق مالی و سازمانی. علائق مالی خود را در تدریس و اجرای پژوهش ها برای کسب مزایای مادی نشان می دهد. علائق سازمانی نیز به ویژه در افزایش جایگاه شغلی خود در نظام بوروکراتیک تجلی پیدا می کند. برخی از اینان با جامه عمل پوشاندن به نظرات مدیران و تدارک پوشش های علمیبرای اعمال آنان به این علائق پاسخ می دهند. کم توجهی به علایق انسانی در جامعه شناسی ایران به کاهش ارتباط این دانش با زندگی روزمره و نادیده گرفتن نیازهای ما برای ارتقاء مهندسی اجتماعی،تفاهم و همدلی جمعی و انتقاد از فرایندهای ازخود بیگانه کننده و غیر انسانی می انجامد. در این صورت دانش جامعه شناسی در ایران، در فهم و صورت بندیِ تنگناها، مشکلات و رنج های انسانِ ایرانی با ناتوانی مواجه خواهد شد.مقاله حاضر البته خود از نارسایی های کیفیت الگویی برخوردار است اما با تلاش به منظور پیشبرد بازاندیشی در جامعه شناسی ایران به امکان گسترش قابلیت های موجود برای فائق آمدن بر این تنگناها از طریق تقویت علائق انسانی در دانش مزبور میاندیشد.