نوع مقاله : علمی

نویسندگان

1 استادیار گروه جامعه‌شناسی دانشگاه رازی

2 استادیار گروه جامعه شناسی دانشگاه رازی

3 کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه رازی

چکیده

مقاله حاضر در نظر دارد نحوة  مواجهة زنان شهر کرمانشاه با نظام پدرسالاری را در بستر حوزة خصوصی مورد بررسی قرار دهد. به‌این منظور سِیر زندگی آنان متاثر از آموزه‌های نخستین خانواده تا تثبیت نقش‌های آنان در قالب همسر-مادر، در پنج مرحله‌ی کلیشه‌های جنسیتی، ازدواج، زنانگی ایده‌آل، حوزة زناشویی و حوزة خصوصی پیگیری می‌شود. رویکرد نظری مقاله مبتنی بر آراء پیر بوردیو است. روش بررسی مقاله کیفی است. تکنیک گردآوری داده‌ها بر اساس مصاحبه عمیق و نیمه ساختاریافته صورت گرفته است. پاسخ‌گویان بر حسب شاخص‌های سرمایة فرهنگی به سه گروه سنتی، مدرن و فرهیخته تقسیم شدند. شاخص‌های پدرسالاری شامل هویت مردانه، مردمحوری، سلطة مردانه و نقطة ثقل کنترل در میان گروه‌ها با هم مقایسه و مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج حاصل دربردارندة تناوبی در کنش‌های بازتولیدی و مقاومتی است که بستگی زیادی به سرمایة فرهنگی زنان و تجارب میدانی آن‌ها در گروه‌های مذکور دارد. اهمیت تمامی عوامل فوق یکسان نبوده و در مواردی فشار ساختاری ناشی از آن موجب نزدیکی دیدگاه‌های زنان علی‌رغم تفاوت‌های‌شان بود. 

کلیدواژه‌ها

مقدمه

در حالی که نابرابری جنسیتی در بسیاری از بخش‌های اجتماعی ساختار می‌یابد و مستقر می‌شود، تجربة زنان از نابرابری در دو حوزة عمدة زندگی روزمره یعنی خانواده و حوزة عمومی اغلب یک‌سان می‌باشد. این دو حوزه که در بسیاری موارد برای زنان در پیوند با یکدیگر ظاهر می‌شوند، نابرابری‌ها و تمایزات را از یک محدوده به محدودة دیگر سرایت داده و باعث تقویت آن در هر دو می‌شود. به عبارت دیگر ساختار و روابط نابرابر در خانواده به نابرابری‌های جنسیتیِ اجتماعی و اقتصادی انجامیده و نابرابری‌های اجتماعی در مقابل باعث تقویت نابرابری‌های خانوادگی می‌گردد. «نظام پدرسالار می‌کوشد به نحو ظاهراً انسانی چنان مکان زن را در نقطة التقای خانه و خانواده تعریف کند که او در میانة کشاکش عرصه‌های خصوصی و عمومی متوجه کنترل ایدئولوژیک خویش نشود. هر چند خانواده مکان خصوصی زن قلمداد می‌شود، اما این مکان دو وجه دارد. زن در خانواده از یک‌سو خود و کار و فراغت خویش را می‌شناسد و از سوی دیگر، این مکان به بازتولید ساخت مرد سالار قدرت اختصاص می‌یابد» (محمدی اصل، 1386 :227). فرهنگ پدر سالاری شامل ایده‌هایی دربارة طبیعت چیزها شامل مرد، زن و انسانیت است (مردانگی ِمرتبط با نوع انسانی و زنانگی مرتبط با موقعیتی حاشیه‌ای از دیگری)؛ دربارة این‌که زندگی اجتماعی چیست و چگونه باید باشد، مردم چه انتظارات و احساساتی دارند، دربارة استاندارد‌های زیباییِ زنانه و سختیِ‌مردانه، تصوراتی از آسیب پذیری زنانه و محافظت مردانه، پیرامون تعریف زن و مرد به عنوان متضاد یکدیگر، طبیعی بودن خشونت، رقابت و سلطة مردانه و همدستی و فریبکاری و فرودستی زنانه؛ دربارة ارزش بخشی مردی و مردانگی و ارزش زدایی از زنانگی، اولویت فرزند پروری در زندگی زنان و اهمیت ثانویه‌اش برای مردان؛ دربارة پذیرش اجتماعی خشم، خشونت و سختی در مردان و نه در زنان و مراقبت، دلسوزی، محبت و آسیب‌پذیری در زنان و نه مردان. به همین ترتیب اگر در فرهنگ پدرسالار عمیق‌تر شویم شبکة پیچیده‌ای از ایده‌هایی را خواهیم دید که واقعیت و آن‌چه خوب و مطلوب است را تعریف می‌کنند» (جانسون، 2005: 40-38). پیامد اجتناب نا‌پذیر پدر‌سالاری، نادیده گرفتن زنان است که شکل‌های مختلفی به‌خود می‌گیرد. افراط در ارزش گذاری زنان در حوزه‌هایی همچون مادری، به صورتی رمانتیک، افراطی و کاملاً مبتنی بر احساس در مجموع تأثیر کم (و گاه مخربی) در حمایت از زندگی حقیقی آن‌ها دارد. «زنان اغلب به واسطة تلاش برای نگه داشتن مردان در مرکز توجه‌شان زندگی پریشان و درهمی را تجربه می‌کنند. یک مسئلة کاملاً شناخته شده برای آن‌ها این است که همواره زمان نامعلومی را نگران باشند که آیا توجه کافی به همسران‌شان مبذول داشته‌اند یا خیر، زمانی را که آن‌ها می‌توانند صرف خودشان کنند، برای خودشان کتاب بخوانند یا اوقاتشان را با دوستان‌شان سپری کنند» (جانسون، 2005: 43). از آن‌جایی که پدر سالاری از طریق فرآیند نهادی‌سازی اجتماعی و فرهنگی جاودانه می‌شود و به همین ترتیب نیز از طریق نظام‌‌های اقتصادی، قانونی و سیاسی در جامعه مشروعیت می‌یابد، این‌ها منجر می‌شود زنان شیوه‌های تفکر پدرسالارانه ماندگاری را در ارزش‌ها و رفتارهای‌شان درونی کنند. بنابراین زنان تنها با انتخاب خودشان جزئی از این سیستم یا بیرون از آن نمی‌شوند؛ این سیستمی است پیچیده با در هم آمیختگی عواملی مانند جنس، جنسیت، طبقه، کاست، قومیت و نژاد که همگی زنان را محدود می‌کند. این موضوع در جوامع مختلف شدت و ضعف دارد. کرمانشاه یکی از کلان‌شهر‌های ایران با جمعیت حدود یک میلیون نفر است که تا کنون کمتر مطالعه‌ای درباره وضعیت زنان در آن صورت گرفته است. مناطق اطراف این کلان‌شهر دارای بافت قبیله‌ای هستند و در درون شهر نیز زنان مشارکت‌های مدنی قابل اعتنایی ندارند. گر چه سابقه شهرنشینی در این شهر قدمت زیادی دارد و از زمان قاجار گمرک ایران بوده و با کشور عثمانی ارتباط داشته است (ن.ک. به اباذری و قلی پور، 1391) اما با برنامه اصلاحات ارضی مقصد عمده مهاجرت‌های روستا به شهر مناطق اطراف بوده است و با شروع جنگ تحمیلی در کمتر از یک سال پذیرای حدود  سیصد هزار نفر مهاجر روستایی و آوارگان جنگی بود. شهری که از دهه 20 تا کنون سکنه متخصص و تحصیل کرده آن به تهران و بعضی کلانشهرهای دیگر مهاجرت و در عوض جمعیت روستایی جایگزین آن می‌شود (برای مثال ن.ک. به کلارک و کلارک، 1969). وضعیت زنان و مواجهه آنان با پدرسالاری در درون چنین تحولاتی مبهم و نامشخص است. آن‌ها نهادهای متناسب با یک کلان‌شهر را شکل نداده‌اند. این پژوهش به دنبال آن است مواجهه زنان با نظام پدرسالاری را مطالعه کند. آن‌چه در این پژوهش مورد توجه است چگونگی نفوذ ایده‌های فوق در زندگی خصوصی زنان، در ارتباط آنان با همسر و فرزندان‌شان است. اهمیت دارد بدانیم زنان خود پیرامون آموزه‌های ایدئولوژی پدرسالاری چگونه می‌اندیشند و در قبال آن چه موضعی اتخاذ می‌نمایند؛ مقاومت یا بازتولید؟

 

چارچوب نظری

در این پژوهش قصد بر این است که مفاهیم تحلیلی جامعه شناس فرانسوی "پیر بوردیو[1]" در زمینه‌ای فمینیستی به کار گرفته شود. در حقیقت ابزار تحلیلی و مفاهیم  به کار گرفته شده حاصل ترکیبی از نظریة کنش پیر بوردیو و مفاهیم مرکزی و مشترک در دیدگاه‌های فمینیستی است. «دستگاه نظری بوردیو معطوف به تبیین کنش به منزلة مسئلة مادام العمر جامعه‌شناسی است» (پرستش و جمشیدیها ،29:1386). بوردیو معمولاً تلاش می‌کرد تا ایده‌های نظری خود را با تحقیق تجربی که در زندگی روزمره قرار دارد پیوند دهد. کار وی را می‌توان جامعه شناسی فرهنگی یا نظریة کنش نامید. «این مسئله به خوبی تشخیص داده شده است که تئوری اجتماعی بوردیو نکات اندکی برای گفتن پیرامون زنان و جنسیت دارد و بیشتر حول مسئلة طبقه ساخته و پرداخته شده است اما این ضرورتاً بدان معنا نیست که ابزارهای تئوریکی بوردیو با فمینیسم مرتبط نیست یا نمی‌تواند باشد. سایر نظریه‌پردازان اجتماعی معاصر و بسیار مهم مانند میشل فوکو[2] و یورگن‌هابرماس[3] نیز بسیار کمتر به زنان و مسائل آنان پرداخته‌اند (به‌طور مشخص به فمینیسم) اما اینها سبب نشده است که پژوهشگران فمینیست از بازاندیشی، گسترش و توسعه‌ انتقادی منابع نظری ارائه شده توسط این نظریه پردازان در جهت تولید مهم‌ترین و موثرترین شکل‌های  تئوری فمینیستی معاصر دست بکشند» (ادکینز و اسکگز، 2005: 7). سابقه ترکیب مفاهیم این دو تئوری در سالهای اخیر نشان داده است که نظریات بوردیو و مفاهیم تحلیلی اش پتانسیل به‌کارگیری در جهت اهداف و موضوعات پژوهشی فمینیست‌ها را دارا هستند. یک موضوع مهم برای فمینیسم در کلیت آن، مسئلة نقش زنان در فرودستی موقعیت خودشان است و دقیقاً برای درک این مسئله است که نظریه­ی بوردیو به کار می‌آید؛ یعنی مطالعة استراتژی‌های زنان با به کارگیری واژه‌های بوردیویی. «این مفاهیم در ذات خود رابطه‌گرا هستند به این معنی که هرکدام ناظر بر روابط‌اند، ضمن آن‌که با هم رابطه دارند یعنی در رابطه با هم تعریف می‌شوند. به عبارت دیگر مفاهیم عادت واره و میدان، لازم و ملزوم یکدیگرند و استقلال وجودی ندارند زیرا ناظر بر دو واقعیت متقابل نیستند بلکه بازتاب دو بعد از یک واقعیت اجتماعی واحد به حساب می‌آیند. در حقیقت همزاد پنداری وجوه عینی و ذهنی واقعیت مستلزم مفاهیمی است که قادر باشند ذات توأمان واقعیت را به نمایش در آورند و خود مبین هم هویتی سوژه و ابژه باشند» (پرستش و جمشیدیها، 4:1386).

عادت واره (هابیتوس): برای بوردیو آشکار ساختن کارکرد پنهان عادت‌واره نوعی تحلیل اجتماعی و عریان ساختن واقعیت‌هایی است که عاملان اجتماعی را قادر می‌سازد تا جایگاه خود را در جهان اجتماعی به خوبی درک کنند. در حقیقت این مفهوم واسط بین فرد و جامعه و پیوند دهنده آن‌هاست و بنیان بازتولید نظم اجتماعی است. میزان بازتولید یک رفتار به میزان قابل انتقال بودن عادت واره بستگی دارد، یعنی توانایی انجام کنش‌های مولد، هماهنگ با اصولی که از طریق تلقین در یک میدان آموخته شده است.

میدان: «بوردیو معتقد بود برای درک تعامل بین مردم یا برای تببین واقعه یا پدیده‌ای اجتماعی، کافی نیست تنها به چیزی که گفته شده یا اتفاق افتاده توجه داشته باشیم بلکه لازم است فضای اجتماعی را که تعامل، تبادل و اتفاقات در آن رخ داده بررسی نمائیم. کنش نتیجة رابطة بین تمایلات شخص (عادت واره) و جایگاه او در میدان (سرمایه) است» (گرنفل، 2008: 106). در نتیجه کنش‌ها صرفاً نتیجة عادت وارة فرد نبوده بلکه نتیجة رابطة بین عادت وارة فرد با وضعیت فعلی اوست. «میدان‌ها، اشاره به نظام ساختاری شده‌ای از جایگاه‌های اجتماعی دارد که به وسیلة اشخاص یا نهاد‌های درگیر در یک فعالیت مشترک تصرف و اشغال شده است» (تروپ، 2009: 496).

یکی از مفاهیم پراهمیت بوردیو، دوگزا[4] یا باور رایج است؛ یک جهالت آموخته شده که با انتساب تقسیمات و تقابل‌های ارزشی موجود به بنیانی طبیعی و تغییر ناپذیر موجبات تثبیت و برقراری نظم مقرر را فراهم می‌کند، پرسش از آن را دشوار ساخته و هرگونه نقض این قواعد را برای عاملان مستوجب تحمیل هزینه می‌سازد. از آن‌جا که باور رایج، ثبات ساختار اجتماعی عینی را از رهگذر تولید و بازتولید خودش در اعمال و ادراکات عامل اجتماعی و یا به عبارتی در عادت واره­ی او تعیین می‌کند، سنگ بنای میدان به حساب می‌آید. «باور رایج می‌تواند به انحاء متفاوتی در تحقیقات تجربی دربارة جوامع مدرن به‌کار گرفته شود زیرا باور رایج به عادت واره و ساخت قدرت نسبتاً خودمختار میدان‌های اجتماعی که هریک الزامات و منطق خاص خود را دارند مربوط و منتسب است» (گرنفل، 1389: 192). سایر مفاهیم بوردیو نیز در ارتباط تنگاتنگ با موارد فوق هستند. خشونت نمادین، اعمال خشونت از سوی افراد یا گروه‌هایی را مد نظر دارد که از قدرت نمادین بالایی برخوردارند. خشونت نمادین عمدتاً از طریق درونی کردن نظام سلطه انجام می‌گیرد که در آن کسی که اعمال سلطه می‌کند و کسی که زیر سلطه قرار دارد هر دو ممکن است به صورتی ناخود‌آگاه نظام سلطه را چنان درونی کنند که به صورت خودکار در حرکات روزمره، در انتخاب‌ها و در تمام ابعاد زندگی‌شان آن را دائماً تولید و بازتولید نمایند. سرمایه‌های مورد نظر بوردیو نیز به مثابة دارایی‌های عاملان در متن میدان‌های گوناگون هستند که جایگاه و چگونگی عملکرد آنان در فضای اجتماعی را مشخص می‌نماید. سرمایه‌ها در تمامی انواع خود بر یکدیگر تاثیر گذاشته و قابلیت این امر را دارند که به یکدیگر تبدیل شوند. آن‌چه در این پژوهش مورد توجه است سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی هستند که یکدیگر را به طور متقابل بازتولید نموده و در چگونگی عملکرد زنان در میدان خانواده سرنوشت سازند.

 برخی فمینیست‌ها تئوری بوردیو را تا جایی گسترش دادند که جنسیت را همچون یک رابطة اجتماعی زیسته شده در نظر گرفته‌اند. موجودیت اجتماعی در این نوع تحلیل نمی‌تواند به تجربه تقلیل یابد اما خودش را از طریق تجربة وسیع ارتباط رو در رو آشکار خواهد کرد. مک نی[5] (2009) معتقد است که خصیصة تئوری بوردیو کمک می‌کند ببینیم چه‌طور هویت‌های جنسیتی درونی شده و به شکل عقلانی دوام می‌یابند. برای او، از آنجا که کار بوردیو دشواری تغییر را نشان می‌دهد ارزش بسیار زیادی دارد. برای بوردیو جنسیت اگر تغییر ناپذیر به نظر نرسد، حداقل به شکل عجیبی در هر جا مقاومت می‌کند. «مفهوم عادت واره در بررسی چگونگی درونی شدن هنجارهای جنسیتی (خصوصاً در بحث نابرابری جنسیتی) حیاتی است. بر اساس نظریات بوردیو ، جنسیت یک بعد مهم و بنیادی عادت واره است که شبیه ضربه‌ها در موسیقی، همه­ی کیفیت‌های اجتماعی را که مرتبط با عوامل اجتماعی بنیادین هستند تحت تاثیر قرار می‌دهد» (تروپ، 2009: 500).

«برای بوردیو، هویت اجتماعی در ابتدا ساختة هویت جنسی است، اما او تقسیم جنسی کار در خانواده را هم به آن می‌افزاید. تجربة پیکرة والدینی[6] (وابسته به پدر و مادر) اغلب به وسیلة این تقسیم جنسی  شکل داده شده است که شکل یافته توسط تقسیم کار جنسی گسترده‌تر است. بدن زیسته شده، اغلب یک بدن اجتماعی است که از معانی و ارزش‌ها، حرکات، وضعیت‌ها، داشته‌های فیزیکی و زبان و گفت‌وگو تشکیل شده است. از طریق بدن است که کودک برنامه‌های ساختاری گسترده‌تر را با آگاهی بالایی تجربه می‌کند، تجربه‌ای که هرگز صرفاً از ساختار به دست نمی‌آید اما همیشه با وجود جنسی و فیزیکی کودک، با ارتباط بدنی‌اش با دیگران همراه است. این یک فرآیند دیالکتیکی عینی‌سازی است که در آن برخی جنبه‌ها به مرور زمان عینی می‌شوند و عادت واره را شکل می‌دهند. مهم‌ترین مشخصة عادت‌واره آنهایی هستند که بسیار زود و در اوایل کودکی رخ می‌دهند و برای عادت واره شدن و به نتیجه رسیدن به یک زمان طولانی نیاز دارند. تقسیم جنسی کار در نتیجه به شکلی دیالکتیکی در کار حمایتی زنانه که فراتر از خانواده نهادی شده است عینی می‌شود» (ادکینز و اسکگز، 2005: 21). برای بوردیو ، دیالکتیک تجسم یافتة انجام شده به طور بسیار قدرتمندی از طریق روابط سلسله مراتبی متفاوت و به وسیلة ضدیت‌های دوگانه (فرهنگ بالا/ پایین؛ میدان ضعیف/ قوی؛ زنانه/ مردانه؛ خصوصی/ عمومی) نمادین می‌گردد. «از همین طریق در یک شیوة سنتی، مردانگی در عمومی و زنانگی در خصوصی جای می‌گیرد. همین منطق تقسیمات دو‌گانه، میدان‌های اجتماعی متفاوت و جدا را ساختار می‌بخشد و در نتیجه عینی‌سازی مستقر می‌گردد. در حالی که بیشترین نقد عادت‌واره مربوط به جبرگرایی است، برخی آثار بوردیو فضای بیشتری را برای عاملیت فراهم می‌کند. به طور مشخص در برخی قسمت‌های اثر اشرافیت دولتی[7] (1988) بوردیو برخی لحظه‌های تنش بین عادت‌واره و میدان و در نتیجه امکان ظهور آگاهی‌بازتابی[8] را یادآور می‌شود. «برای بوردیو، عادت‌واره در یک سطح ناخودآگاه عمل می‌کند تا وقتی که افراد با یک عادت‌وارة کاملاً رشد یافته، خودشان را در حال حرکت در میان میدان‌های جدید و ناآشنا پیدا کنند؛ این اتفاق در زمان‌هایی است که عادت واره در جدالی مداوم با خودش به یک دریافت دوگانه از خویش برسد و در جهتی دیگر متمایز شود. نتیجه آن چیزی است که بوردیو آن را عادت واره شکافته شده[9] می‌نامد. از نظر بوردیو، آگاهی بازتابی از طریق مجادلة موارد مورد اختلاف به وسیلة افراد در حرکت‌شان درون و در میان میدان‌های عمل اجتماعی افزایش می‌یابد. «بنابراین ترکیب فمینیستی جنسیت، عادت واره و مفهوم رابطه‌ای میدان دربررسی چهارچوبی که راه‌های غیرسیستماتیک و نامعمولی از فرو دستی و استقلال زنان را موجب می‌شود اثر بخش و مفید بوده است» (تروپ، 2005: 506).

نکتة کلیدی این مسئله اینجاست که کنش‌های درونی شدة میدان‌ها نمی‌تواند از طریق دوگانة سلطه و مقاومت درک شود، بلکه دربردارندة فرآیند پیچیده‌ای از مذاکره و سرمایه گذاری هستند.

 

روش پژوهش

روش به کار رفته در پژوهش فعلی از نوع کیفی می‌باشد. جامعة مورد مطالعه زنان و دختران ساکن در شهر کرمانشاه را شامل می‌شود این زنان شامل افراد مجرد و متأهل دارای فرزند و بدون فرزندخواهد بود. نمونه‌گیری در این پژوهش با معیار اشباع نظری بود. بر این اساس روند مصاحبه‌ها تا مرحله‌ای ادامه یافت که داده‌های جمع آوری شده  بر حسب شاخص‌های پیش بینی شده و نیز بر طبق سه تیپ شخصیتی مورد نیاز ، پاسخ‌گوی نیاز تحلیلی پژوهش باشد.

 

شاخص‌های مورد مطالعه

پدرسالاری: ساختاری عمومی را توصیف می‌کند که در آن مردان بر زنان، اعمال قدرت می‌کنند. پدر‌سالاری را بر اساس 4  فاکتور محوری آن در نظر گرفته‌ایم: سلطه­ی مردانه[10]، سازمان یافتن حول یک نقطه ثقل کنترل[11]، هویت مردانه[12]، مرد محوری[13]

سلطة مردانه: به این معنا نیست که همة مردان قدرتمنداند یا همة زنان فاقد قدرت‌اند بلکه تنها به این معناست که قدرتمند ترین نقش‌ها در بخش بزرگی از جامعه مداوماً به وسیلة مردان تصرف و اعمال می‌شود و نقش‌هایی که حداقل قدرت را شامل می‌شود به شکلی پیوسته متعلق به زنان هستند.

سازمان یافتن حول یک نقطه ثقل کنترل: به معنی حضور مردان در رأس ساختار اجتماعی به دلیل توانایی فرض شدة آنان برای اعمال کنترل است (چه منطقی و یا از طریق خشونت یا تهدید به خشونت) و زنانی که به جهت فقدان کنترلِ فرض شده بی ارزش شده‌اند، زنانی که نیاز به نظارت، حفاظت و کنترل مردان دارند.

هویت مردانه: جنبه‌هایی از جامعه و ویژگی‌های شخصیتی که بیشترین ارزش را دارا هستند به مردان مرتبط‌اند در حالی که ویژگی‌ها و فعالیت‌های فاقد ارزش با زنان در ارتباط است.

مرد محوری: اغلب حضور زنان در حاشیه تثبیت می‌شود حال آن‌که مردان در مرکز فعالیت‌ها و شبکة روابط اجتماعی و سیاسی  فرض می‌شوند. در حقیقت زنان، "دیگری" هستند.

هرکدام از این مفاهیم دارای معرف‌های انضمامی‌تری هستند که در جدول شماره (1) آمده است.

 

جدول (1). شاخص‌های پدرسالاری

 

شاخص‌های اصلی

مصداق‌های انضمامی‌تر جهت مطالعه میدانی

پدرسالاری

هویت مردانه

 

1-تفکیک مهارت‌ها    2-ازدواج و تجربة مادری 3-ازدواج

4-ازدواج،امنیت و اعتبار اجتماعی 5-دوستی‌های زنانه

سلطة مردانه

1-سلسله‌مراتب جنسیتی در خانواده 2-سیاست زنانه

مردمحوری

1-زنانگی و مادرانگی ایده آل

کنترل

1-ضعف خود مدیریتی در زنان 2-ازدواج، آزادی و استقلال 3-کنترل در حوزة شخصی

 

گونه­شناسی پاسخ‌گویان: ابتدا هر کدام از مصاحبه شوندگان یک پرسش‌نامه را بر اساس شاخص‌های جدول شماره 2 پاسخ دادند تا مشخص شود وضعیت سرمایه فرهنگی آن‌ها چگونه است. بنابراین بر اساس این پرسش‌نامه آن‌ها  به سه گروه زنان سنتی، مدرن و فرهیخته تقسیم شدند.

 


 

جدول2: گونه شناسی پاسخ‌گویان بر حسب سرمایه اجتماعی

گونه‌ها

سرمایه فرهنگی

تعداد

عینیت یافته

نهادی شده

تجسد یافته

سنتی

 

مجلات خانوادگی- رمان‌های عامه پسند –  متون مذهبی-تمایل اندک  به نقاشی و مجسمه

دیپلم – مهارت‌هایی چون خیاطی –  مدارک مذهبی – عدم آشنایی با زبان‌های خارجی

سریال‌های ایرانی خانوادگی وفیلم‌های عامه پسند-موسیقی پاپ و سنتی ایرانی-ترجیح گل‌های طبیعی و وسائل تزئینی در دکوراسیون- علاقه زیاد به لوازم منزل و زیورآلات

9

مدرن

 

کتاب‌های روانشناسی- رمان‌های عامه پسند- مجلات خانوادگی- تمایل متوسط به نقاشی و مجسمه

فوق دیپلم – لیسانس –  مهارت‌هایی چون موسیقی. مدارک کامپیوتری و نرم افزاری-آشنایی متوسط با زبان‌های خارجی

سریال‌های ماهواره (عامه پسند)- ژانر عاشقانه،کمدی و اجتماعی-موسیقی ‌پاپ ‌ایرانی و غیرایرانی، ترجیح ظروف کریستال ‌و‌تزئینی ‌در ‌دکوراسیون-علاقه زیاد به لوازم آرایش، زیورآلات، لباس

9

فرهیخته

 

مجلات تخصصی- شعر- رمان‌های برجسته  - کتاب‌های فلسفی و تاریخی- تمایل بالا به نقاشی و مجسمه

فوق لیسانس و بالاتر- مهارت‌های نقاشی، موسیقی و کامپیوتر- آشنایی بالا با زبا نهای خارجی

برنامه‌های گزیده در تلوزیون- ژانر اجتماعی، تاریخی و سیاسی- موسیقی سنتی،کلاسیک، تلفیقی و غیرایرانی، ترجیح تابلو نقاشی، مجسمه وکتابخانه در دکوراسیون-علاقه به کتاب، موسیقی و فیلم

6

 

پس از این دسته‌بندی مصاحبه صورت گرفت. گونه‌های مذکور به ما امکان دادند تا بتوانیم افراد را در شاخص‌های مختلف پدرسالاری با هم مقایسه کنیم. شیوه تجزیه و تحلیل داده‌ها به صورت زیر انجام گرفت. 1- سازماندهی داده‌ها. 2-طبقه‌بندی داده‌ها، موضوع‌های اصلی و الگوها. 4-جستجو برای توجیه‌های مختلف داده‌ها. 5-نوشتن و تهیه گزارش (مارشال؛ راسمن، 1381: 157).

 

یافته‌های پژوهش

1-کلیشه‌های جنسیتی: کلیشه‌های جنسیتی مجموعه ای از باورهای فرهنگی – اجتماعی مشترک‌اند که قابلیت‌ها و ویژگی‌های خاصی را به افراد یعنی زن و مرد نسبت می‌دهند. از سوی دیگر این کلیشه‌ها درخواست‌ها و انتظارات اجتماعی متفاوتی را ایجاد می‌کنند. کلیشه سازی در حقیقت نوعی برچسب زنی اجتماعی است. برای مثال طبق رایج‌ترین شکل این کلیشه‌ها، مردان قدرتمند، مدیر، شجاع، مستقل و پرخاشگر و در مقابل زنان ضعیف، وابسته، آرام، صلح جو و سازشگر تعریف می‌شوند. می‌توان کلیشه‌های جنسیتی را در یک معنا  شکلی از دوگزا یا باور رایج دانست که مجموعه‌ای از باورهای بنیادین است که نیازی به تصریح آن‌ها در قالب گزاره‌های روشن و آگاهانه نیست. آن‌ها اغلب طبیعی، بدیهی و غیرقابل تغییر تصور می‌شوند. یکی از مهم‌ترین عواملی که کلیشه‌ها را در اذهان تثبیت می‌کند، جامعه‌پذیری جنسیتی است. جامعه پذیری‌جنسیتی فرآیند بازتولید نابرابری جنسیتی است. جامعه پذیری جنسیتی از درون خانواده نشأت می‌گیرد. تمامی شاخص‌های مورد پرسش در جریان مصاحبه‌های این پژوهش به نوعی کلیشه جنسیتی محسوب می‌شوند اما در این‌جا ما به باورهایی  که به دلیل  تقلیل جنسیت – انتظارات اجتماعی، نقش‌ها و هنجارهای منتسب به مرد یا زن بودن - به جنس– ویژگی‌های فیزیکی و جسمی زن یا مرد -  وجود دارد و سبب شکل گیری عادت واره‌های افراد می‌شود عنوان کلیشة جنسیتی داده‌ایم.

سلسله مراتب جنسیتی: یکی از موارد تعیین کننده در رابطة فرادستی– فرودستی جنسیتی، مسئلة سلسله مراتب جنسیتی است. در این حالت اغلب تصور می‌شود مردان دارای خصوصیاتی هستند که آن‌ها را  به لحاظ نمادین در صدر سلسله مراتب خانواده قرار می‌دهد. این باور از یک سو مبتنی بر برداشت‌هایی زیستی– فرهنگی است و از سوی دیگر منجر به بازتولید ایده و کنش‌هایی می‌شود که در استقرار سلطة جنسیتی موثر اند.

"خیلی مهمه مرد اقتدارش حفظ بشه، هم قدرت جسمی شون بیشتره هم روحی و باید به عنوان رئیس برای زن و بچه شناخته بشن که زندگی به هم نریزه. نمونه‌ای داشتیم که از اول زندگی خوبی داشتن ولی مرد اقتدار لازم نسبت به زن و زندگی‌اش نداشت . بعد از 10 – 15 سال خیلی نسبت به هم سرد شدن. این‌جور زندگی‌ها خیلی راحت به هم میریزه" (نسرین، 27 سال، خانه دار- سنتی)

     " نقش مادر احساسی و عاطفیه . بچه به تکیه گاه نیاز داره و مهمه نقش پدر به عنوان محور اصلی خانواده و در جایگاه اقتدار و تصمیم گیری براش جابیفته. " (فریبا، 32 سال، دانشجو- مدرن)

"اقتدار" در این دیدگاه صفتی مردانه است و آن‌قدر که وجودش برای مردان الزامی است برای زن اهمیت چندانی ندارد. در این دیدگاه زن و فرزندان نسبت به این اقتدار مردانه در جایگاهی یک‌سان فرض می‌شوند و اقتدار مادر برای فرزند در مرتبه‌ای پایین‌تر از آن جای می‌گیرد. وجود این سلسله مراتب در جهت بقای زندگی لازم و ضروری است. در این‌جا  قدرت ویژگی مردانه‌ای تصور می‌شود که نه تنها وجود این سلسله مراتب را توجیه می‌کند بلکه ضروری به نظر می‌رسد. کودک در ابتدای روند تربیتی خود اقتدار پدر را فراتر از سایر اعضای خانواده تشخیص می‌دهد. این امر را می‌توان در تجربة روزمره  نیز به وضوح دید. رفتار مادرانی که کودکان شان را تهدید می‌کنند که شیطنت‌های او را به پدر اطلاع می‌دهند و یا به نیابت از پدر کودک را تشویق یا تنبیه می‌کنند تصویری آشنا از این امر هستند. کودک به‌تدریج می‌آموزد آن‌چه پدر را سزاوار این جایگاه کرده، ویژگی‌هایی است که مادر فاقد آن است. طرح واره‌های ادراک و کنشی که از طریق خانواده به کودک انتقال می‌یابد به این عادت واره‌ها وابسته‌اند. در حقیقت فرزندان با کسب این عادت واره‌های اولیه به سوی کسب تجربیات متناسب با آن پیش می‌روند. نقش زنان (دراینجا مادر-همسر) در برجسته سازی این اقتدار و تائید آن بسیار اهمیت دارد. نزد زنان سنتی و مدرن اعتقاد به ذاتی بودن ویژگی‌هایی مبتنی بر جنسیت وجود داشت.

" وجود سلسله مراتب با اولویت فرق می‌کنه. مردا اگه اقتدار ازشون گرفته بشه ضعیف می‌شن و دیگه زن نمی‌تونه بهش تکیه کنه. به همین دلیل یه حدی اش لازمه که حفظ بشه و اقتدار برای زنان شکل دیگه‌ای داره. به نظرم زنی که می‌تونه توی مسائل مختلف شوهرشو متقاعد کنه مقتدره. اقتدار برای زن و مرد فرق می‌کنه ولی با اولویت داشتن مردا مخالفم گرچه متاسفانه خیلی وقتا وجود داره." (سارا، 30 سال، دانشجوی دکترا- فرهیخته)

 اما در میان زنان فرهیخته جای‌گیری این خصوصیات در افراد  اغلب پیامد شیوه‌های تربیتی و باورهای عمومی جامعه است تا ذاتی بودن آن‌ها. زنان این گروه قائل به تفکیک میان ویژگی‌های لازم برای نقش پدری در خانواده و نقش مردان در ارتباط با همسران‌شان بودند و گرچه در مورد اول این خصوصیات منتسب را دارای کارکرد و لازم می‌دانستند اما در مورد دوم باور یک‌دستی در میان نبود. علت این امر در دیدگاه متفاوت آن‌ها نسبت به چگونگی روابط و کارکردهای دو جنس در زندگی مشترک است. زنانی که میل به خود اتکایی بالاتری داشتند اغلب لزومی به وجود سلسله مراتب جنسیتی در زندگی‌شان نمی‌دیدند اما زنانی که برای همسرشان نقش تکیه‌گاه یا پشتوانه در نظر می‌گرفتند معتقد به مطلوبیت این سلسله مراتب بودند.

تقسیم بندی مهارت‌های تربیتی و شغلی: یکی از پیامد‌های بسیار رایجِ باور به کلیشه‌های جنسیتی، تقسیم بندی مهارت‌های مرتبط با تربیت فرزندان و نیز تفکیک مهارت‌های شغلی افراد است. دغدغة بوردیو این بود که چگونه هنجارهای جنسیتی و به طور مشخص نابرابری جنسیتی تجسم یافته [14] می‌شوند. مفهوم عادت‌واره در این‌جا حیاتی است. باور به توانایی‌ها و ویژگی‌های ذاتًا متفاوت منجر به تقسیم بندی مهارت‌ها و دنبال کردن آن‌ها متناسب با همین باور‌ها می‌شود. به طور مثال ما اغلب  اسباب بازی‌های کودکان را بر اساس باور به تفاوت‌های شخصیتی و روحی آن‌ها انتخاب می‌کنیم اما در طی همین روند تمایلات آن‌ها را شکل می‌بخشیم، به آن‌ها جهت می‌دهیم و در نتیجه زمینه‌ساز انتخاب نقش‌هایی متناسب با همان ویژگی‌ها در زندگی آیندة آن‌ها می‌شویم. در حقیقت پیش فرض‌هایی که بر اساس آن برخی اسباب بازی‌ها یا حتی بازی‌ها را دخترانه یا پسرانه تلقی می‌کنیم ناشی از همان باور رایجی است که تقسیم زنانه– مردانه را در ذهن ما شکل بخشیده است. اغلب اسباب بازی‌هایی که برای دختران تولید و خریداری می‌شود ارتباط تنگاتنگی با نقش‌های خانه‌داری و مادری دارد. در مقابل، اسباب بازی‌هایی که پسرانه تلقی می‌شود اغلب نیازمند تحرک فیزیکی بیشتر، القاکنندة هیجان‌، حس رقابت و خطرپذیری هستند. بدین ترتیب در روند تربیتی کودکان بر مهارت‌هایی تأکید می‌شود که متناسب با همان پیش فرض‌هاست.

« پسر باید طوری تربیت بشه که بتونه یه مرد موفق باشه و طوری که لازمه باشه. دختر لازمه مدیریت زندگی رو یاد بگیره، خیلی مهمه مسئولیت پذیر باشه ولی پسرا بهتره مهارت‌ها رو بیشتر یاد بگیرن» (شکوفه، 29سال، خانه‌دار-سنتی)

«یه سری ویژگی‌های کلی ذاتی هست. فرق بین دختر و پسر توی روحیه هست اونم به خاطر نقش‌هاییه که در آینده می‌گیرن و لازمه که متفاوت باشن. ولی توی مهارت‌ها نباید خیلی تفاوت قائل شد گرچه مثلاً دختر ظرافت‌هایی داره که یه کارایی رو نمی‌تونه ولی توی درس و این چیزا نباید جداشون کرد .نباید جلوی رشد دخترا گرفته بشه چون یه جاهایی با مردا فرق دارن.  به مرور جا افتاده زنان یه کارایی رو نکنن ولی توی کشورای دیگه انجام میدن» (نرگس، 34سال، شاغل-مدرن)

" مرزبندی لازمه. از نظر روحیه، زنان توی یه محیط‌هایی آرامش ندارن. خانومایی که معلم می‌شن به لحاظ روحی سالم ترهستن  تا خانوم‌هایی که توی محیط اداری هستن چون توی  محیط اداری این حریم زنانه مردانه شکسته میشه . گروه اول هم زنانگی‌شون حفظ می‌شه هم وارد اجتماع شدن اما گروه دوم به دلیل وارد شدن به حریمی که مردانه‌س دچار مشکل می‌شن ." (زهره، 27سال، دانشجو-فرهیخته)

زندگی مردان اغلب در ارتباط با موفقیت‌های شغلی و شخصی‌شان در نظر گرفته می‌شود و زندگی زنان در ارتباط با نقش‌های مرتبط با حوزه ی خصوصی. نکتة قابل توجه دیگر این‌که اهمیت مهارت‌آموزی برای مردان برخاسته از تفکری است که اشتغال را برای آنان یک "الزام" اما برای زنان یک "امکان" در نظر می‌گیرد. در این‌جا برای زنان در زندگی آینده‌شان  بر صفاتی تأکید می‌شود که لازمة حفظ زندگی خصوصی و مطابق با انتظارات جامعه باشد در نتیجه ویژگی‌هایی که اولویت می‌یابند نه در جهت موفقیت فردی و مرتبط با حوزة عمومی بلکه صرفاً در محدودة زندگی خانوادگی هستند. زنان مدرن قطعیت کاملی برای تفکیک مهارت‌ها قائل نیستند گرچه معتقدند پذیرش نقش‌های منتسب به دو جنس در آینده مستلزم روند‌های تربیتی و آموزشی نسبتاً متفاوتی است اما معتقد بودند نباید این تفکیک به معنای محدودیت باشد. این عقیده بخشی حاصل از تجربة زیستة آنهاست که علی رغم تمایل به حضور اجتماعی متفاوت با زنان سنتی بعضاً از برخی موقعیت‌ها محروم مانده یا منع گشته‌اند. مهارت‌های شغلی متناسب برای زنان اغلب شامل مواردی است که علاوه بر هماهنگی با خصوصیات ذاتاً فرض گرفته شده برای زنان، ادامة نقش‌های آنان در خانواده بوده و در نتیجه بسیار اهمیت داردکه آسیبی به آن وارد نشود. این مسئله به طور تقریبی وجه اشتراک زنان هر سه گروه در پژوهش بود گرچه میزان قطعیت و لزوم آن از سنتی به فرهیخته کاهش می‌یافت. زنان فرهیخته گاه در بیان تفکرات خود در این خصوص دچار تناقض می‌شوند. به طور مثال گرچه در روابط دو جنس در زندگی مشترک تمایل به برابری بیشتری وجود دارد، گاه در همان افراد بر لزوم تفکیک حریم‌های مردانه–زنانه در محیط‌های کاری تأکید می‌شود؛ مسئله‌ای که می‌تواند به کاهش تحرک میدانی و همسانی تجارب زنان منجر شود.

 

جدول (3). مواجهه زنان با کلیشه‌های جنسیتی در دو وجه ذهنی/ عینی

گونه‌های زنان

سلسله مراتب جنسیتی

تفکیک مهارت‌ها

ضعف خودمدیریتی

سنتی

ذات انگاری/ بازتولید

ذات‌انگاری/بازتولید

ذات انگاری/ بازتولید

مدرن

ذات انگاری/ بازتولید

ذات انگاری+ آگاهی به عوامل تربیتی/ بازتولید

ذات انگاری + توجه به شرایط ساختاری/ بازتولید

فرهیخته

ذات انگاری+ آگاهی به عوامل تربیتی/ بازتولید + مقاومت

ذات انگاری+ آگاهی به عوامل تربیتی/ بازتولید + مقاومت

رد ذات انگاری / به چالش کشیدن

 

تلقین وابستگی و ضعف خودمدیریتی:یکی دیگر از شاخص‌های مرتبط با کلیشه‌های جنسیتی که در پیوند با دو شاخص قبلی است، تلقین وابستگی و عدم توانایی خود مدیریتی در زنان  است. آن‌چه در  باور رایج  پدرسالاری  نقص و کمبود ذاتی  در نظر گرفته شده سبب می‌شود نیاز به وجود یک حامی، مکمل و پشتیبان امری ضروری و بدیهی باشد. دختران در  روند تربیتی‌شان می‌آموزند که فقدان ذاتی برخی ویژگی‌ها آن‌ها را در موقعیتی قرار می‌دهد که مستلزم حمایتگری هستند. دختران اغلب این امر را در زندگی  خود بارها  تجربه می‌کنند هنگامی که به دلیل جنسیت شان آسیب‌پذیر تصور شده و در نتیجه  به طور مثال از برخی فعالیت‌ها منع می‌شوند، از حضور در مکان‌هایی بر‌حذر داشته می‌شوند یا حضور مقید به همراهی فردی از جنس مخالف می‌شود. تلقین وابستگی و نیاز به حمایت به تدریج میل اتکا به خود را در زنان کاهش داده و سبب شکل گیری حس نیاز به حامی می‌شود. زنانی که برخی جنبه‌های عمومی زندگی را واگذار  می‌کنند، فرصت تجربة برخی عرصه‌ها را از دست می‌دهند و این همان نکته‌ای است که می‌توان آن را با توسل به تئوری بوردیو و در ارتباط با تداوم نابرابری بین دو جنس در نظر گرفت .

"دختر نباید تنها زندگی کنه، سخته براش. به جز نبود امنیت تو جامعه اصلاً همچین چیزی درست نیست. حالا شاید یه چیزایی مد شده ولی من مخالفم باهاش. دختر نیاز داره یه همراه داشته باشه اگه لازم شد که میشه، خیال خودش راحت باشه کسی هست حمایتش کنه. بالاخره یه چیزایی هست که دختر  تو زندگی از پسش بر نمی‌یاد هرچه قدرهم عاقل باشه و استقلال اقتصادی داشته باشه ولی باز یه جایی احساس نیاز می‌کنه به کسی که هواشو داشته باشه. " (پری، 56 سال، خانه‌دار-سنتی)

«دختر عموی من با شوهرش خیلی مشکل داشت ، واقعا هم آدم غیر قابل تحملی بود و من بهش حق می‌دادم که بخواد جدا بشه ولی خب پدر و مادرش فوت شدن، برادری هم نداره که بتونه روش حساب کنه، من بهش می‌گفتم جدا نشو و تحمل کن، بودن شوهرت از نبودنش بهتره به هرحال. این‌جوری حداقل مردم میدونن کسی رو داری. زندگی برای زن تنها سخته» (اکرم، 33سال، شاغل-مدرن)

" تو  سن 26 سالگی هنوز فکر می‌کنن تنها نمی‌تونم شهر دیگه‌ای زندگی کنم . یا الان موقعیت کاری دارم برای تورلیدر بودن. کاری که خودم عاشقش هستم ولی اجازه بهم نمی‌دن چون لازمه هفته به هفته تو سفر باشم و می‌گن تا ازدواج نکردی نه ! تصمیمم برای رسیدن به آرزوم ( تور لیدر بودن ) جدیه و بالاخره این‌کارو می‌کنم. نهایتش اینه بگم می‌خوام مستقل زندگی کنم. می‌دونم شدید باهام مخالفت می‌شه ولی وقتی ثابت کنم می‌تونم از پس خودم توی این جامعه بر بیام، احتمالا راضی میشن. " (مریم، 27سال، شاغل-فرهیخته)

برای زنان سنتی برای این تفکر آن‌چه وجود حامی در زندگی زن را الزام جلوه می‌دهد نه صرفاً شرایط بیرونی بلکه پیش فرض‌های ذهنی عمیقی است که  حالتی غیر از این متصور نیست (یا نمی‌تواند باشد). این ویژگی‌های ذاتیِ بدیهی انگاشته شده لزوماً به نقصان یا کمبود تعبیر نمی‌شود در نتیجه تلاش برای برطرف ساختن آن بی معناست از آنجا که کاملاً طبیعی به نظر می‌رسند. زنان مدرن پژوهش عقاید زنان سنتی  را به عنوان یک قاعدة کلی می‌پذیرند  اما آن را نه ناشی از یک مبنای ذاتی و بدیهی بلکه مرتبط با تأثیرات بیرونی و عوامل فرهنگی که شخصیت افراد را شکل می‌دهند می‌دانند. باور به توانایی ِادارة خود در زنان فرهیخته بالاست و این همان نکته‌ای است که زنان دو گروه قبل فاقد آن هستند‌. اهمیت این مسئله در رخ دادن گسست در عادت‌وارة افراد هرچند اغلب در سطح ذهنی و نیز میل به نقض باور رایج است. تجربة میدانی متفاوت و متنوع امکان اعتماد به خویشتن را در زنان بالا می‌برد و آنان را قادر می‌سازد موانع ذهنی خود و اطرافیان خویش را نقض کرده و تا حدی که امکانات ساختاری اجازة فراروی می‌دهد کلیشه‌ها را زیر پای بگذارند.

درباره کلیشه‌های جنسیتی می‌توان گفت عادت‌وارة زنان سنتی از آنجا که بیشترین حضور خود را در خانواده یا فضاهایی مشابه با آن تجربه می‌کنند، کمتر دچار  گسست می‌شود. زنان این گروه بیشترین ارتباطات اجتماعی خود (سرمایة اجتماعی) را در ارتباط با بستگان درجه یک، همسایه‌ها و حضور در مدارس فرزندان و ارتباط با سایر مادران تجربه می‌کنند. مشابهت فکری و شیوة زندگی (عادت واره) افراد مورد ارتباط سبب می‌شود آن‌ها به تائیدی بر عقاید و نحوة عمل خود برسند. بوردیو سرمایة اجتماعی را در ارتباطی تنگاتنگ با سرمایة فرهنگی در نظر می‌گیرد یعنی افراد دایرة ارتباطات اجتماعی خود را اغلب پیرامون افراد مشابه از نظر سرمایة فرهنگی شان شکل می‌دهند. از آن‌جا که عادت‌واره را می‌توان شکلی از سرمایة فرهنگی دانست، بروز قاطع و ثبات نسبی باور‌های شکل دهندة عادت واره در این گروه را می‌توان از سویی علت محدود بودن میدان‌های تجربه شده و از سوی دیگر عامل کم اثر شدن تاثیر سرمایة اجتماعی بر آن در نظر گرفت. گسست مورد نظر در مورد گروه دوم یعنی زنان تیپ مدرن بروز بیشتری داشت. زنان این گروه  ضمن دارا بودن سرمایة فرهنگی بالاتر ( و بالطبع عادت واره ی متمایز با گروه اول)، اغلب تجربة حضور در فضای آکادمیک و اشتغال را داشتند. نحوة پاسخ آن‌ها به سوالات پیرامون کلیشه‌ها نشان می‌دهد تردیدی جدی نسبت به برخی جنبه‌های باور رایج در آنها رخ داده است گرچه هنوز باور به ذاتی بودن برخی ویژگی‌های جنسیتی در نزد آنان قوی بود اما نسبت به زنان گروه اول آگاهی بیشتری به نقایص باور رایج پدرسالاری پیرامون زنان داشتند. همان‌گونه که بوردیو معتقد بود عادت واره امری پویاست که به شکلی مداوم در پاسخ به میدان توسعه می‌یابد. وابستگی متقابل عادت واره، میدان و سرمایه سبب می‌شود که تحول  هرکدام منجر به  تغییر (هرچند جزئی) در موارد دیگر شود. در این گروه، تفاوت هرچند کم سرمایة فرهنگی با گروه اول (سنتی)، خود را به شکل تغییر چشمگیر در سرمایة اجتماعی و پویایی عادت واره نشان می‌دهد. نکته این‌که در این‌جا می‌توان متذکر شد زنان این گروه به لحاظ خانوادگی فضای بازتری را تجربه کرده بودند، به ادامة تحصیل تشویق شده و نسبت به اشتغال آن‌ها دیدگاه مثبتی وجود داشت، موردی که در زنان گروه اول به ندرت دیده می‌شد و خود را به شکل عادت واره‌ای با ثبات و تحرک میدانی اندک نشان می‌داد. سرمایة‌ فرهنگی در هر سه شکل مد نظر بوردیو (نهادی، تجسم یافته و عینیت یافته) در زنان این گروه قابل توجه است. بوردیو معتقد بود یک عامل ایجاد آگاهی بازتابی در افراد، آشنایی با سایر سبک‌های زندگی و تجربیات متنوع گروه‌های دیگر است. تجربة تماشای فیلم‌های متنوع، خواندن کتاب‌های برجسته در حوزة ادبیات و فلسفه، آشنایی نسبتاً زیاد با زبان‌های خارجی (همة افراد این گروه تسلط زیادی به زبان انگلیسی داشتند) و تحرک درون و بین میدانی بالا مشخصه‌های  با اهمیت مرتبط با سرمایة فرهنگی این گروه بودند. به تبع این مورد، سرمایة اجتماعی آنان خصوصاً از نظر کیفی تفاوت معناداری با دو گروه نخست داشت. به نظر می‌رسد میدان تحصیلات در زنان این گروه ضمن آن‌که به دلیل همراهی عوامل دیگر تاثیرات مشهودتری نسبت به گروه مدرن دارد، خود سبب ایجاد تفاوت نیز می‌شود. اظهارات زنان این گروه نشان می‌دهد در دانش‌آموختگان رشته‌های مرتبط با علوم اجتماعی و رفتاری تفکیک بین جنس-جنسیت بروز بیشتری دارد و ذات‌انگاری در آن‌ها ضعیف‌تر است. حساسیت افراد این گروه نسبت به بدیهی انگاری و تعمیم ویژگی‌ها بالا بود و همواره سعی داشتند موارد نقض کننده را مد نظر داشته باشند .بنابراین می‌توان گفت آن‌چه در مواجهة زنان با شاخص‌های کلیشة جنسیتی نقش موثری ایفا می‌کند علاوه بر میزان سرمایه و تحرک بین میدانی، کیفیت حضور و تجربه ی درون میدان‌ها نیز هست.

2- ازدواج: در جوامع پدر‌سالار، ازدواج به عنوان نقطة عطفی در  زندگی زنان تعریف می‌شود که کارکردی هویت بخش دارد. در این زمینة فرهنگی نقش‌های خانوادگی محور اصلی زندگی زنان در نظر گرفته می‌شود و در نتیجه ازدواج که پدیدآورندة جایگاه ارزشمندی همچون مادری‌ست اولویت و ضرورت ویژه ای می‌یابد. پدر سالاری، ازدواج را در مرکز زندگی زنان جای می‌دهد و از آنان می‌خواهد تمام بخش‌های دیگر زندگی شان را که اهمیتی ثانویه دارند در ارتباط با آن تنظیم کنند.

 تجربه مادری و میل به فرزند‌آوری: زنان اغلب در تمایل‌شان به ازدواج  میل به فرزند‌آوری را نهفته دارند. آنها از کودکی خود را برای نقش مادری آماده کرده‌اند، در بازی‌هایشان آن را تمرین کرده و خود را صاحب فرزند تجسم می‌کنند. در یک فرهنگ پدر سالار، مادری جزئی جدا نشدنی از زندگی زنان تصویر می‌شود که بسیاری از جنبه‌های زندگی آنان از همان کودکی را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. وسیلة بازی دختران هنوز در بسیاری از نقاط دنیا عروسک‌ها هستند و آن‌ها هویت خود را از همان ابتدا در ترکیبی از نقش‌های به هم پیوستة همسری– مادری تجربه می‌کنند، جایی که هویت مستقلی فارغ از این نقش‌ها کسب نمی‌شود. روند جامعه پذیری متاثر از چنین فرهنگی سبب می‌شود زنان نیازی عمیق به نقش‌های در نظر گرفته شده در درون خویش احساس کنند و آن را طبیعی در نظر آورند. این باوری غالب در نزد بسیاری از انسان‌های زمان ما نیز هست که دختران باید ازدواج کرده، مادر شوند و این روال طبیعی زندگی آن‌هاست. از سوی دیگر در فرهنگ‌های سنتی– مذهبی نظیر آن‌چه در جامعة مورد مطالعه شاهد آن هستیم همچنان ازدواج تنها راه پیش روی زنان برای دارا بودن فرزند است و شیوه‌های دیگر مانند روش‌های آزمایشگاهی یا  فرزندخواندگی که می‌تواند زنان مجرد را صاحب فرزند کند، مقبول و مشروع نیستند. همة این موارد سبب می‌شود زنان ازدواج را وسیله‌ای جهت ارضای نیاز خود به تجربة نقش مادری در نظر گیرند و آن را در طول نسل‌های گوناگون بازتولید نمایند‌.

«ازدواج لازمه، برای آیندة زن. مثلا بچه واقعا خوب، دلگرمیه. زندگی بدون بچه معنی نداره. زنی که ازدواج نکرده یه خلائی احساس می‌کنه. اگر دختر داشتم صد در صد تشویقش می‌کردم ازدواج کنه چون دوست دارم آینده ش تامین باشه» (لیلی، 55 سال، شاغل-سنتی)

«به نظر من ازدواج توی زندگی دختران خیلی اهمیت داره، دختر نباید در آینده تنها باشه و حتما احتیاج داره که یه همراه داشته باشه. مهمه مادر  بشه ولازمه ازدواج کنه» (پری، 56 سال، خانه‌دار-سنتی)

" چهار تا پسر دارم که تنها دلیل موندن من توی این زندگی هستن. الان همه شون به جاهای خوبی رسیدن خدارو شکر. برای منم همینا کافیه. "(شهلا، 54 سال، خانه‌دار-سنتی)

«زن وقتی بچه نداره آزادی‌اش بیشتره که از حق و حقوقش دفاع کنه ولی وقتی بچه دار میشی مردا از بچه سوء استفاده می‌کنن برای زور گفتن چون می‌دونن زن احساساتیه و به خاطر بچه ش گذشت می‌کنه» (زهرا، 26 سال، شاغل-مدرن)

نیاز به حمایت، پشتیبانی و نیز اهمیت تجربة نقش مادری محورهای اصلی در دیدگاه زنان سنتی است. از کودکی آن‌چه اغلب برای آیندة دختران تصویر می‌شود ارتباط تنگاتنگی با زندگی خانوادگی و ازدواج آن‌ها دارد. آن‌ها نقش مادری را تمرین می‌کنند، مهارت‌های خانه‌داری را آموخته و تکرار می‌کنند و خود را همواره در نقش همسری (مرتبط با همسر) و مادری (مرتبط با فرزندان) تجسم می‌کنند. ازدواج جزئی ضروری از اندیشة دختران پیرامون زندگی آینده شان می‌شود، همواره در مراحل مختلف بر آن تأکید می‌گردد و در نتیجه آنها نیاز به پشتیبان را برای خود درونی می‌سازند. ازدواج به آن‌ها اطمینان می‌دهد که در سالهای آیندة زندگی‌شان پشتوانه‌ای خواهند داشت. پشتوانه‌ای که در ضرورت ازدواج خود را به شکل اهمیت وجود همسر نشان می‌داد، در میل به داشتن فرزند استمرار می‌یابد. گذشته از علاقة عاطفی اغلب زنان به کودک -که ریشه در روند تربیتی و آموزشی آنان دارد-  داشتن فرزند نوعی هدف گذاری در زندگی و به منزلة نوعی سرمایه‌گذاری است. تجربة نگارندگان حاکی از وجود این باور عمیق در ذهن زنان است که فرزندان می‌توانند به‌منزلة دارائی آن‌ها در آینده‌شان (خصوصا در سنین میانسالی و سال‌خوردگی) باشند. این مسئله بدین معناست که آن‌ها زندگی بدون فرزند را تهی از معنا تصور می‌کنند، آینده برای‌شان در وجود فرزندان معنا می‌یابد و بدون آنان وجود خود را بیهوده احساس می‌کنند. هویت آن‌ها سخت به وجود فرزند گره خورده است و بدون آن ناقص فرض می‌شود. در این اندیشه، فرزند به نوعی منبع قدرت  است. مادر بودن در کنار ارضای عاطفی و احساسی زنان، به آن‌ها حس قدرتمند بودن (هرچند در سطحی محدود) می‌بخشد و نیز تثبیت کنندة زندگی آن‌هاست. در حقیقت آن‌ها یکی از کارکردهای عمدة خود در زندگی زناشویی‌شان را فرزند آوری می‌دانند و بدون آن وجود خویش را بیهوده و جایگاه‌شان را در معرض تهدید حس می‌کنند. این تصور از خویش سبب می‌شود آن‌ها تمام خواسته‌ها و امیالشان را در زندگی و وجود فرزندان ببینند و بدین ترتیب موفقیت یا عدم موفقیت آن‌ها را به پای خویش گذاشته و بسته به آن احساس رضایت یا ناکامی ‌کنند. نزد زنان مدرن پژوهش ارتباط ازدواج و میل به فرزند آوری شکل دیگری دارد. آن‌ها کمتر از زنان سنتی هویت خویش رادر ارتباط با نقش مادری می‌سازند و گرچه داشتن فرزند را یکی از وظایف خود در پیوند ازدواج می‌دانند اما نسبت به آن تعهد کمتری حس می‌کنند. نکتة قابل ذکر در خصوص زنان این گروه این است که آن‌ها فرزند را بر خلاف گروه اول منبع قدرت یا حتی ثبات زندگی در نظر نمی‌گیرند و بالعکس، آن را تا حدی موجب تضعیف موقعیت خود در برابر همسر می‌دانند. اغلب زنان این گروه بیش از آن‌که  فرزند را عامل ثبات و تضمین زندگی بدانند معتقد بودند در صورت وجود مشکل در زندگی مشترک بدون فرزند آزادی عمل بیشتری دارند. البته در اینجا هم مانند گروه اول شکی در خصوص فرزند آوری وجود ندارد بلکه تنها اولویت آن مورد تردید قرار می‌گیرد. نگاه زنان فرهیخته به ازدواج متکی بر در نظر گرفتن نقش همسری بود. در حقیقت در تصویری که آنها پیرامون ازدواج ترسیم نمودند نقش همسری معیار قرار می‌گرفت. آن‌ها قادر بودند حداقل از لحاظ ذهنی میان هویت همسری و مادری تفاوت قائل باشند بدین معنی که برای آن‌ها مادری دنبالة طبیعی همسری نبود. برای زنان این گروه ازدواج نه صرفاً راهی به سوی تجربة نقش مادری بلکه عموماً رابطه‌ای دو طرفه بود که هردو سوی آن در تعیین چگونگی ادامة این رابطه نقشی برابر دارند. در این‌جا  فرزند آوری وظیفه‌ای گره خورده با نقش همسری نیست بلکه امکانی است که می‌تواند بسته به میل طرفین صورت پذیرد.

 

جدول (4). مواجهه زنان با ازدواج در دو وجه ذهنی / عینی

گونه‌های زنان

فرزندآوری

استقلال و آزادی

تامین امنیت و اعتبار اجتماعی

سنتی

بازتولید/ بازتولید

بازتولید/ بازتولید

بازتولید/ بازتولید

مدرن

به چالش کشیدن/ بازتولید

به چالش کشیدن/ بازتولید

بازتولید/ بازتولید

فرهیخته

به چالش کشیدن/مقاومت

به چالش کشیدن/مقاومت

به چالش کشیدن/ مقاومت+ بازتولید

 

ازدواج، آزادی، استقلال:یکی از ویژگی‌های فرهنگ پدر‌سالار، اعمال محدودیت برای زنان در عرصة تصمیمات و روابط فردی است. زنان و دختران بر طبق باور رایج پدرسالاری دارای هویت مستقلی از آن خویش نیستند و اغلب در قالب هویت‌هایی مرتبط با مردان خانواده تعریف می‌شوند. در این باور، زنان و دختران همواره به منزلة دارائی صاحبان خویش بوده و در مراحل مختلف زندگی در تملک این افراد هستند. هنگامی که چنین فرهنگی در معنای عام در ترکیب با فرهنگی سنتی نظیر آن‌چه در جامعة مورد مطالعه ی این پژوهش حاکم است، دیده شود ابعاد ویژه‌ای به خود می‌گیرد. اگر بخواهیم به فرهنگ مذکور نام پدرسالاری ایرانی بدهیم، یکی از شاخصه‌های آن در کنار حاکمیت پدر و همسر، نقش مهم برادر است؛ مسئله‌ای که مشاهدات نگارنده تائید‌گر آن است. در حقیقت دختران پیش از ادواج به عنوان دارائی مردان خانوادة خود بوده، اعمال و رفتارشان تحت کنترل و نظارت آنها قرار می‌گیرد.

«خیلی ازدواج از قبل بهتره، خیلی از مشکلات آدم حل می‌شه. توی خونة پدر چندتا آقا بالاسر داری ( پدر، مادر، برادر ) ولی شوهر یکیه !» (اقدس، 36سال، خانه‌دار-سنتی)

« توی محیطی که ما زندگی می‌کنیم، برادر خیلی مهمه. بعدر از پدر، برادر سالاری هست. آدم از چند جهت کنترل میشه توی خونة پدر. دخترا ترجیح می‌دن ازدواج کنن که فقط شوهر باشه و اون همه محدودیت با محدودیت شوهر عوض بشه ولی واقعا  محدودیتی که اون یه نفر ( شوهر) می‌تونه ایجاد کنه از خونة پدر بیشتره !» (زهرا، 26سال، شاغل-مدرن)

«ازدواج یه مزیت‌هایی داره. آدم مستقل می‌شه. خودت تصمیم گیرندة اصلی هستی. این چیزی بود که برام خیلی مهم بود نه این‌که قبل از اون نقشی نداشته باشم ولی باید ملاحظة خیلی مسائل رو می‌کردی» (سارا، 30سال، دانشجو-فرهیخته)

برای زنان سنتی بیش از زنان مدرن مسئلة آزادی اهمیت داشت و می‌توان گفت در اغلب موارد محدودیت‌های تجربة شدة آنان شدت و گسترة بیشتری نسبت به زنان مدرن داشت. زنان مدرن در مواردی مانند روابط اجتماعی محدودیت بیشتری را تجربه کرده بودند اما این مسئله برای زنان سنتی بیشتر در حوزة تصمیم گیری‌ها و نیز نوع پوشش یا آرایش بود. کسب استقلال در کنار آزادی بیشتر نیز در سخنان زنان این دو گروه اهمیت داشت گرچه تعبیر آنها از این موارد یکسان نبود. در حقیقت استقلال مد نظر زنان سنتی بیشتر در ارتباط با تسلط بر امور خانه و تصمیم گیری‌های مرتبط با خانواده بود حال آن‌که آن‌چه برای زنان مدرن اهمیت بیشتری داشت، تسلط بر حوزة ارتباطات شخصی و فعالیت‌های اجتماعی بود. نکتة مهم دیگر در سخنان زنان این دو گروه انتظارات آن‌ها در خصوص تغییر شرایط پس از ازدواج و نحوة تعبیر آن‌ها از این تغییرات بود. زنان سنتی اغلب در خصوص تغییر این موارد پس از ازدواج رضایت داشتند. آن‌ها معتقد بودند اکنون بر تصمیم‌گیری‌های خانه، رفت و آمد با بستگان، خرید و مدیریت زندگی در حوزة خصوصی قدرت بیشتری دارند و خواست آن‌ها اغلب محقق می‌گردد. آن‌چه مد نظر زنان این گروه بود شامل تصمیم گیری‌های کلان زندگی و یا تسلط بی قید و شرط بر امور شخصی شان نبود و در این موارد وضعیت آن‌ها نسبت به پیش از ازدواج تغییری نداشت گرچه در مجموع سبب نارضایتی آنان از شرایط نگردیده بود. زنان مدرن پژوهش، بر خلاف گروه نخست از تغییرات نسبی شرایط خود رضایت نداشته و آن را ناکافی می‌دانستند و حتی در برخی موارد وضعیت پیش از ازدواج خود را مساعد‌تر توصیف می‌کردند. در حقیقت آنان اذعان داشتند انتظارشان پیش از ازدواج مبتنی بر تغییرات گسترده‌تری بوده که پس از آن به طور کامل محقق نگشته است. به عنوان مثال مواردی همچون آزادی در انتخاب افراد مورد تعامل یا میزان ارتباطات شخصی همچنان تحت کنترل بود. تفاوت زنان این دو گروه در سطح ذهنی و عملی شایان توجه بود. زنان سنتی از نظر انتظارات ذهنی، خود پیشاپیش برخی محدودیت‌ها را پذیرفته بودند و در نتیجه پس از ازدواج نسبت به تغییرات رخ داده هرچند در سطحی محدود ابراز رضایت می‌کردند اما زنان مدرن به لحاظ ذهنی تصویری آرمانی تر از زندگی پس از ازدواج خود داشتند و این امر سبب می‌شد تغییرات پس از آن گرچه نسبت به زنان سنتی چشمگیر تر بود اما سبب رضایت افراد این گروه نباشد. در عرصة عمل نیز زنان سنتی بر خلاف مدرن مقاومتی در برابر محدودیت‌های مستقر در زندگی شان نشان نمی‌دادند حال آن‌که زنان مدرن نارضایتی خود را به طرق گوناگون ابراز می‌کردند. تصویر ذهنی زنان فرهیخته  از شرایط پس از ازدواج نسبت به دو گروه نخست کمتر جنبة آرمانی داشته و در بعضی موارد آمیخته به نوعی بد‌بینی بود. آن‌ها معتقد بودند شرایط کلی برای زنان پس از ازدواج تغییر چندانی نخواهد داشت و تنها در برخی موارد امکان مقاومت بیشتری وجود دارد. رسیدن به آزادی برای زنان این گروه بر خلاف دو گروه دیگر سبب تمایل به ازدواج نبود و حتی در برخی موارد تهدیدی برای آن به شمار می‌رفت. در حقیقت ازدواج در نزد زنان این گروه نسبت به موارد قبل کمتر جنبة ابزاری داشت. 

تأمین امنیت و اعتبار اجتماعی: وجه دیگر ازدواج برای زنان مسئلة حس امنیت و اعتبار اجتماعی است. پدرسالاری، فرهنگی را در جامعه نهادینه می‌سازد که بر اساس آن زنان اعتبار خود را در پیوند با نقش‌هایی که برای آن‌ها ارزشمند تصور می‌شود  کسب می‌کنند، نقش‌هایی که هویت آن‌ها را در ارتباط با مردان زندگی‌شان تعریف می‌کند. در این شرایط زنان می‌آموزند که باید در هر مرحله از زندگی خود این پیوند را حفظ کنند و بدون آن به نوعی احساس خلاء دارند. مناسبات اجتماعی در چنین فضایی متناسب با همین انتظارات و باورها شکل می‌گیرد و بر اساس آن زنان متأهل نسبت به مجرد در هر دو حوزة خصوصی و عمومی‌دارای اعتبار بیشتری هستند. این اعتبار بدین معناست که زنان پس از ازدواج از یکسو در تعلق به همسر خود فرض می‌شوند و نگاه عمومی به آنها متفاوت از پیش خواهد بود و از سوی دیگر به لحاظ باور جمعی وارد مرحله‌ای از تکامل زندگی خود شده و از پذیرش اجتماعی بیشتری برخوردار خواهند بود.

«من الان تا ساعت 9-10 گاهی وقتا بیشتر هم توی مغازه هستم. اگه شوهر نداشتم این‌قدر خیالم راحت نبود. توی همین پاساژ همه می‌دونن من متاهل هستم برای همین با خیال راحت میام و می‌رم» (فاطمه، 42سال، شاغل-سنتی)

«خانوما می‌ترسن باهام دوست باشن یا توی همسایه‌ها مون انگار از آدم وحشت دارن. من که بیشتر وقتا سرکارم ولی وقتایی هم که خونه هستم اصلا باهاشون رفت و آمد زیادی ندارم. توی محل کار هم فقط با دو نفر آشنام که اونم در حد همینجاس. رفت و آمد به خونة هم نداریم» (نسیم، 31 سال، شاغل-مدرن)

«ازدواج واقعاً یه نقطة امنیته. یعنی باعث میشه یه امنیتی داشته باشی، بخش زیادی از امنیت آدم به این ازدواج بر می‌گرده. اگه یه خانوم بخواد توی جامعه امنیت داشته باشه ازدواج خیلی بهش کمک می‌کنه. از نظر اعتبار هم واقعا 50 درصد اعتبار یه زن با ازدواج فراهم میشه. می‌تونه جایگاه‌های دیگه هم داشته باشه ولی جای اینو نمی‌گیره» (سارا، 30سال، داشنجو-فرهیخته)

در سخنان زنان هر دو گروه سنتی و مدرن اهمیت فرهنگ پدرسالار در شکل بخشیدن به مسیر زندگی زنان به خوبی پیداست. نکتة قابل توجهی که در اظهارات این افراد وجود دارد عدم پرسش از چرایی باور غالب جامعه پیرامون زندگی زنان است. طبیعی جلوه کردن باورهای رایج چنین فرهنگی مانع از تردید در روایی آن‌ها می‌شود. زنان گرچه به آن‌چه از سوی چنین فرهنگی بر زندگی‌هایشان تحمیل می‌شود آگاهند اما توان مقاومت در برابر آن را در خود نمی‌بینند. پاسخ‌گویان فوق گویی شرایط موجود را به عنوان وضعیتی غیر قابل تغییر می‌بینند و  با تن دادن به آن‌چه از آن‌ها انتظار می‌رود ناخواسته به بازتولید همان فرهنگ یاری می‌رسانند. در حقیقت آنها در همان روندی مشارکت می‌نمایند که به کاستی‌های آن واقفند. زنان در مواجهه با آن‌چه جریان دارد به دنبال راهی برای تطابق با دشواری‌های این شرایط هستند و ازدواج راه حلی ست که می‌تواند هزینه‌های تقابل احتمالی را کاسته و امتیازاتی به آن‌ها بدهد. ازدواج در این معنا وسیله‌ای است که زندگی زنان به واسطة آن حکم تائید و مقبولیت فرهنگ حاکم  را دریافت می‌دارد و آنها را به وادی نسبتاً امنی وارد می‌سازد که از پذیرش اجتماعی بیشتری نسبت به قبل برخوردار خواهند بود. زنان متأهل برخاسته از همین باور غالب، زنان مجرد یا مطلقه را به منزلة تهدیدی برای زندگی‌های خویش به شمار می‌آورند. در واقع زنان بدون همسر می‌توانند دایرة امن و تضمین شدة زندگی آن‌ها را به خطر بیندازد. این مسئله‌ای بود که که زنان مطلقة پژوهش به آن اشاره داشتند. در میان زنان فرهیخته، پرسش از روایی باور غالب نمود بیشتری دارد گرچه تفکر پیرامون آن یکدست نبود. آن‌ها اغلب تائید می‌کردند که شرایط حاکم بر فضای اجتماعی تحمیل گر این باور است که ازدواج می‌تواند به مقبولیت اجتماعی و نیز امنیت  زنان در بخش‌های گوناگون زندگی کمک کند اما در الزام تن دادن به آن تردید وجود داشت. به نظر می‌رسد میزان فشار اجتماعی در این مورد بیش از موارد قبل در زندگی زنان خود را نشان می‌دهد و حتی در صورت تردید و پرسش از چرایی آن، در عمل امکان مقاومت را دشوار می‌سازد. زنان این گروه به دشواری این مقاومت آگاه بوده و در خصوص آن با احتیاط بیشتری نسبت به موارد دیگر سخن می‌گفتند. آن‌ها می‌پذیرفتند که شرایط جامعه متأثر از چنین فرهنگی امکان تخطی از برخی موارد را بیش از سایرین پرهزینه می‌سازد و گرچه می‌توان در مواردی همچون کسب آزادی، استقلال یا تأمین زندگی به خود متکی بود اما در مورد امنیت و اعتبار اجتماعی اوضاع متفاوت است. در این مورد زندگی زنان بیش از سایر موارد به شرایط اجتماع گره خورده و می‌تواند دیگر فرصت‌های شخصی زندگی‌شان را نیز دچار خلل کرده یا با مشکل مواجه سازد. در این‌جا حتی در حالت ذهنی افراد ملاحظات بیشتری را در نظر داشته و آنان که در عرصة عمل تجربة ازدواج داشتند بر تاثیر آشکار چنین باوری بر زندگی خود تأکید می‌کردند.

«بوردیو از ناخودآگاه فرهنگی[15] سخن می‌گفت؛ ناخودآگاهی که ناشی از رفتارها، تمایلات، دانش‌ها، زمینه‌ها و مشکلات است، خلاصه‌ای از تفکرات و دریافت‌های طبقه بندی شدة کلِ نظام اجتماعی که به وسیلة شاگردی سیستماتیک اجتماعی به دست آمده است» (تروپ، 2005: 499). این مفهوم می‌تواند به تبیین مکانیسم طبیعی سازی پدرسالاری کمک کند. در حقیقت، پدرسالاری موفق شده از طریق تزریق ایده‌ها و باورهای خود به ناخودآگاه فرهنگی افراد  منجر به شکل گیری روندی از بازتولید این ایده‌ها در جریان زندگی آن‌ها شود، روندی که در بخش‌های عمده‌ای از خود با کمترین مقاومت به مسیرش  ادامه می‌دهد. عادت واره‌های افراد متأثر از چنین جریانی سبب می‌گردد آنها در زندگی‌های فردی خود به بازتولید آموخته‌های خویش در عمل بپردازند. افراد در این جریان بازتولید به صورتی اغلب نا‌آگاهانه شرکت دارند بدین معنا که ساختار‌ها و قواعدی که ساخته‌هایی انسانی هستند در نظرشان طبیعی و خودبسنده جلوه می‌کند و پرسش یا مقاومت در مقابل آن‌ها می‌تواند هزینه‌هایی سنگین  بر افراد تحمیل نماید. وزن و اهمیت قواعد و ساختارها یک‌سان نبوده و نسبت به موقعیت[16] افراد در فضای اجتماعی متفاوت است. زنان سنتی بیش از دو گروه دیگر حضور در فضایی سنتی– مذهبی را تجربه کرده‌اند. موقعیت آن‌ها در فضای خانوادگی اغلب تحت تأثیر همین ویژگی عادت واره‌هایی متمایل به انفعال، پذیرش و خودداری از تقابل را شکل می‌بخشد. آن‌ها باور غالب در جامعه را منتسب به ساختاری ذاتی و درون زاد در نظر می‌گیرند و به ندرت آن را مورد پرسش قرار می‌دهند. میل زنان این گروه به تقابل با جنبه‌های ناخوشایند قواعد موجود و نیز توانایی اتکا به خویشتن در آنان اندک است. متأثر از چنین ویژگی‌هایی آن‌ها بیش از زنان دو گروه دیگر فشار ساختارها و قواعد جا افتادة فرهنگ پدرسالاری را احساس می‌کنند و به همین منوال روند بازتولید نیز در زندگی آنان مشهود‌تر است. نکتة مورد توجه در اینجا همین مسئله است، گروهی که بیشترین تاثیر از قواعد موجود را در زندگی خود پذیرفته‌اند نقش پررنگ تری در بازتولید همان قواعد دارند. زنان این گروه بیش از سایرین هویت خویش را در ارتباط با ازدواج تعریف کرده‌اند و نیاز به تائید مدام آن‌چه به جایگاه آن‌ها اعتبار و اهمیت می‌دهد سبب عملکرد بازتولیدی آنان می‌گردد، نیازی که به واسطة نوع دایرة روابط اجتماعی آن‌ها اغلب برآورده می‌گردد. تطابق عادت واره و میدان اجتماعی در خصوص زنان این گروه بالاترین حد را داراست و تنش در آن به میزان حداقل تجربه می‌شود که به دلیل فقدان همراهی عوامل دیگری همچون تحرک میدانی یا سرمایة فرهنگی رو به رشد قادر به ایجاد تغییراتی محسوس در زندگی آن‌ها نیست. در مورد زنان مدرن، در حقیقت حضور در فضایی به مراتب کمتر سنتی و متمایل به جریان‌های زندگی مدرن توانسته برای آنان ایجاد کنندة فضایی باشد که امکان فرا رفتن از قواعد موجود را حداقل به لحاظ ذهنی متصور می‌سازد. سرمایة فرهنگی این زنان موجب تحول در کیفیت سرمایة اجتماعی آنان گشته و به تبع آن تحرک میدانی بیشتری ایجاد شده است که موجب آشنایی با ایده‌ها و سبک‌های زندگی متنوع تر برای آنان  باشد و در مکانیسم طبیعی سازی پدرسالاری خلل وارد کند. در خصوص زنان فرهیختة پژوهش تفاوت با دو گروه نخست در برخی جنبه‌ها محسوس بوده و نمود بیشتری داشت. جایگاه ازدواج نزد زنان این گروه بیش از آن‌که معطوف به تعاریف جمعی حاصل از باور غالب باشد متوجه تمایل فردی آنان بود. در حقیقت پرسش از طبیعی و بدیهی بودن این باور‌ها در هر دو وجه ذهنی و عینی نمود داشت. زنان این گروه به لحاظ فضای خانوادگی و اجتماعی با گروه دوم شباهت بیشتری داشتند اما نکتة متمایز کنندة آنان سرمایة فرهنگی بالاتری است که بر دیگر جنبه‌های زندگی آنان نیز تأثیر گذار بوده است. دایرة روابط اجتماعی آن‌ها پویایی بالایی را نشان می‌دهد که در نتیجة تحرک میدانی بیشتر و نیز متأثر بر آن بوده است. روند بازتولید در این گروه کمترین حد نسبت به دو گروه نخست را دارد و این در حالی است که فشار ساختاری قواعد موجود بر آنان نیز به واسطة شرایط فوق نسبتاً  اندک بوده است. این اندک بودن در مقایسه با دو گروه دیگر معنا پیدا می‌کند و در خصوص تمامی شاخص‌های بررسی شده یکسان نیست.

3-زنانگی ایده‌آل:فرهنگ پدر سالار اغلب ایده‌آل‌هایی در باب مسائل گوناگون شکل داده و ترویج می‌نماید که در طول سال‌های متمادی و به واسطة حضور در جزئی ترین بخش‌های زندگی افراد ماندگار شده و بدیهی به نظر می‌رسند. یکی از مهم‌ترین ایده‌های مذکور مرتبط با تعریف ویژگی‌های افراد در قالب نقش‌ها و جایگاه‌های گوناگون است به‌‌گونه‌ای که تطابق با آن‌ها ضروری به نظر برسد. به عنوان مثال زن ایده آل در متن چنین فرهنگی ارتباط تنگاتنگی با حریم خصوصی می‌یابد، خانه و خانواده اولویت‌های او بوده و صفاتی همچون وفاداری، گذشت و صبر ویژگی‌های جدانشدنی او هستند. در این تعریف فردیت و دست‌یابی به موفقیت‌های فردی ثانویه و گاه غیر ضروری تلقی می‌شوند و زنانی که اولویت خویش را بر خلاف نظم مقرر انتخاب کنند مورد سرزنش قرار می‌گیرند. زن ِ خوب در این باور رایج موظف است از بسیاری از امکانات موجود زندگی به نفع حفظ خانواده و موفقیت دیگر اعضای آن چشم پوشی کند، استقلال و آزادی خود را کمتر به رسمیت بشناسد و خود را همواره با درخواست‌ها و نیازهای دیگران تطبیق دهد.

«همه چیز به زن و خانه بر می‌گرده. مرد دنبال محبته، جای گرم، اخلاق خوب و آرامش. اگر اینا رو تو زن خودش پیدا نکنه یکی دیگه رو پیدا می‌کنه» (اقدس،36سال، خانه‌دار-سنتی)

" چندتا فاکتور کلی هست برای زن خوب. اول باید برای خودش ارزش قائل باشه، توانایی‌های خودشو بشناسه، از خودش یه آدم محکم بسازه که دیگران بهش تکیه کنن نه طوری باشه که وابسته و منفعل باشه، قدرت ریسک داشته باشه و کارایی که دوست داره انجام بده. نقش عاطفی هم که مهم ترین نقش زن توی خانواده س و مدیریت زندگی و روابط اجتماعی خانواده رو خوب انجام بده." (صبا،27سال،دانشجو- مدرن)

" جامعه انتظار داره زن خوب بسازه و همیشه کوتاه بیاد ولی این زن خوب نیست، این زن ناچاره. اگه بخوای زن خوبی باشی فقط باید به خودت اهمیت بدی. واقعاً زنان باید مثل مردا فکر کنن. مردا الان اینجوری هستن اول به فکر خودشونن بعد بقیه. زنان متأسفانه به خوشبختی خودشون اولویت نمی‌دن، به خودشون اولویت نمی‌دن. خیلی کم هستن زنانی که بگن اول خودم، نیاز و استراحت خودم مهمه. " (سهیلا، 28سال، کارمند - مدرن)

"زن خوب باید تعادل باشه و قابل اعتماد باشه. چه مرد باشه و چه نباشه بشه بهش اعتماد کرد. این اعتماد اولین چیزیه که مهمه. تعادل داشته باشه یعنی همه چیز رو با توجه به شرایط پیش ببره و مدیریت داشته باشه. توی روابط با دیگران تعادل داشته باشه که مرد رو حساس نکنه و تنشی ایجاد نکنه. محیط خانه رو گرم نگه داره که با توجه به شرایط بیرون مرد ایمن باشه و متمایل به بیرون نشه." (سارا، 30سال، دانشجو- فرهیخته)

در اظهارات زنان سنتی بر همان باورهای کلیشه‌ای پیرامون زن خوب تأکید می‌شود. آن‌ها اولویت خویش در بیان معیارهایشان را بر خانه و خانواده متمرکز می‌کردند. در باور این زنان از آنجا که هویت زنان به صورت مستقل چندان محلی از اعراب ندارد و تنها در پیوند با نقش‌های مرتبط با خانواده اهمیت می‌یابد پس توجه به دیگران در مرکز زندگی، وظایف و مسئولیت‌های آنان جای داشته و بسیار اهمیت دارد که به نحو احسن به اجرا در بیاید تا بتواند تائید جامعه را با خود همراه داشته باشد. در این تفکر زن در قبال زندگی مسئولیتی بیش از سایرین داشته و علاوه بر مدیریت زندگی خانوادگی نیاز به دارا بودن خصوصیاتی دارد که امکان سازگاری با دشواری‌ها و نا ملایمات را برایش میسر سازد. در حقیقت آن‌ها معتقدند اگر در مواردی این سازگاری یا تطابق به وقوع نمی‌پیوندد  قصور از سوی خود آنان بوده و عواقب احتمالی مانند فروپاشی زندگی زناشویی یا خیانت همسران با کوتاهی آنان در انجام وظایف شان مرتبط است. ویژگی‌های همچون صبر و تحمل به عنوان خصوصیات بارز یک زن خوب عنوان می‌شود، گرچه این ویژگی‌ها به لحاظ بار معنایی مثبت بوده و می‌توانند کاربردی عمومی و فارغ از جنسیت افراد داشته باشند اما اغلب با توصیف ایده‌آل زنانگی همراه می‌شوند. در میان زنان این دیگر نیز می‌توان نقش پر رنگ وظایف خانوادگی را ملاحظه کرد هرچند اولویت آن نسبت به فرد تغییر کرده اما همچنان در مرکز زندگی آنها تصویر می‌شود. در این میان تأکید بر لزوم پی‌گیری اهداف شخصی و تلاش برای کسب جایگاهی مستقل در زندگی مورد تأکید بیشتری نسبت به گروه نخست قرار می‌گیرد و در خصوص پرداختن به ویژگی‌های اخلاقی صفاتی همچون گذشت و فداکاری حضور کمتری دارد در عوض بر ویژگی‌هایی همچون تعادل شخصیتی و آگاهی نسبت به محیط پیرامون تأکید می‌شود.گرچه تأثیر عمیق باورهای اجتماعی پیرامون ویژگی‌های شخصیتی متفاوت در زنان و مردان و در نتیجه نقش‌های مرتبط با آن در میان اعضای این دو گروه نیز به خوبی پیداست اما می‌توان آگاهی بیشتری نسبت به کاستی‌های چنین باوری را تشخیص داد که گاه منجر به در پیش گرفتن روندی تقابلی در میان آنها می‌شود.

 

جدول (5). زنان و زنانگی ایده آل در دو وجه ذهنی/ عینی

گونه‌های‌ زنان

زنانگی ایده‌‌آل

سنتی

زن در مقام دیگری/ بازتولید

مدرن

زن در مقام دیگری+بازتعریف/ بازتولید

فرهیخته

بازتعریف/ مقاومت

 

در واقع می‌توان در میان اظهارات این زنان نمونه‌هایی را در نظر گرفت که فرد از تشخیص میل حقیقی خویش ناتوان بوده و سعی در پیش گرفتن رفتارهای جنس مخالف دارند از آن‌جا که معتقدند شیوة صحیح آن چیزی است که آن‌ها از آن محروم مانده یا منع گشته‌اند.

در این‌جا نیز مشابه آن‌چه در محور کلیشه‌های جنسیتی شاهد بودیم قابل تشخیص است؛ تأثیر پایدار تجربیات حاصل از میدان خانواده و مقاومت آموخته‌های حاصل از آن در قبال تحولات آتی رخ داده در زندگی افراد. آن‌چه به استحکام این آموزه‌های نخستین یاری می‌رساند علاوه بر نفوذ زیر میدان‌های فرهنگی (رسانه ، مدارس و ..) تاثیرات حاصل از سرمایة اجتماعی افراد است. در حقیقت دایرة روابط اجتماعی افراد ضمن آن‌که متاثر از سرمایة فرهنگی آن‌هاست قابلیت آن را دارد که تاثیرات آن را تشدید نماید. مسئله‌ای که در خصوص زنان سنتی پژوهش به خوبی آشکار است. آن‌ها در بیان ایده‌ها و تجربیات خود به طور مکرر به زندگی اطرافیان، نقل قول‌ها و تجربیات افراد مشابه با خود ارجاع می‌دادند و مشابهت‌ها برای آنان به مثابة تائیدی بر صحت باورهایشان بود. زن خوب در چنین باوری زمانی مورد ستایش و تائید عموم قرار می‌گیرد که قابلیت سازگاری، از خودگذشتگی و تطبیق در زندگی اش را به اثبات رسانده و از تقابل احتمالی خودداری کرده باشد. صفاتی که برای مردان می‌تواند نشانة ضعف تلقی شود در مورد زنان مورد تقدیس قرار می‌گیرد.«عادت واره از طریق مکانیسم تجسم عمل می‌کند، ما هنجارهایی را که از آنها تبعیت می‌کنیم از طریق عمل به آنها درک می‌کنیم. برای بوردیو حدود کنش‌های ممکن فردی از قبل به وسیلة عادت وارة افراد ارائه شده است. اگر عادت واره و میدان هم تراز باشند آن‌چه که فرد متمایل به انجام آن است با میدانی که عمل در آن بر قرار می‌شود هماهنگ خواهد بود و تطابق بین عمل و انتظار وجود خواهد داشت. در این شرایط افراد به آگاهی و ارزیابی آگاهانة عمل خود بی تمایل هستند» (چامبرز، 20005: 331). زنان این گروه در مقولة ویژگی‌های زن ایده آل دچار تردید چندانی نبودند. آنها اغلب حضور میدانی خود را در میدان خانواده و مذهب تجربه کرده و میزان حضور در میدان‌هایی همچون اشتغال یا تحصیل در میان آن‌ها اندک بود و از همین رو عادت واره‌ای نسبتاً دست نخورده را نشان می‌دادند که دچار تنش با میدان‌های مربوطه نیست و تطابق قابل ملاحظه‌ای با آن‌ها دارد. در میان زنان مدرن و فرهیخته آن‌چه نشان دهندة نقش تعدیل گر سرمایة فرهنگی بازاندیشی ارزش‌های زنانه بود که با فاصله گرفتن از تعاریف جمعی به سمت معیارهایی سیال و فردی تمایل یافته بود. سرمایه‌ها و میدان به موازات یکدیگر تنوع می‌یابند؛ این تنوع یافتن یا به تعبیر بوردیو تمایز از ویژگی‌های جدید و فرآیند مدرنیته است که فردیت در آن تشخص می‌یابد. زنان به سبب این پویایی میدانی متمایل به کسب هویت‌های متمایزی هستند که سرمایة فرهنگی شان مقدمات آن را فراهم ساخته است.

4- حوزه زناشویی: یکی از حوزه‌های پر اهمیت در بررسی کنش‌های زنان پیرامون موضوع پدرسالاری حیطة زناشویی است، جایی که در آن آموزه‌های حاصل از این فرهنگ در مقایسه با  موقعیت‌های تعریف شده زنان در خانوادة نخستین امکان به چالش کشیده شدن و بازتعریف بیشتری می‌یابد. این مسئله از آنجا رخ می‌دهد که تصور بر نقش و جایگاه برابر افراد در مقام همسر است. گرچه این برابری می‌تواند در سایة مفاهیم حاصل از باور رایجِ پدرسالاری شکلی متفاوت بیابد. این باور رایج با توسل به تفاوت‌های فیزیولوژیکی دو جنس می‌کوشد آن‌ها را زمینه‌ای جهت گسترش دوگانگی و تمایز به عرصه‌های دیگر زندگی اجتماعی افراد قرار داده و طبیعی جلوه دهد.

سیاست زنانه: زنان اغلب خود را مسئول حفظ ثبات و انسجام زندگی زناشویی‌شان در نظر می‌آورند و در بسیاری از موارد خلل در تحقق این هدف را ناشی از کوتاهی یا غفلت هم جنسان خود تلقی می‌کنند، عقیده‌ای که منجر به لزوم به کارگیری سیاست‌ها یا ترفندهایی می‌نماید که در جوامع متأثر از باور‌های پدرسالاری، حیله‌گری تعبیر می‌شود. از افسانه‌ها گرفته تا ادبیات عامیانه مملو از حکایت‌هایی دربارة مکر زنانه است و این حکایت مکر زن، از چاره‌جویی او برای یافتن مفری در جامعه مرد سالار فراتر می‌رود و به صورت ویژگی ذاتی و جوهری نوع زن در می‌آید.در حقیقت این ویژگی می‌تواند در گستره‌ای از زمینه‌های به کار گیری‌اش، از تدبیر حاصل از کیاست و دانایی تا مکر منجر به فریب تعبیر و تفسیر شود.

«خیلی از زنان با دانایی ظاهر رو حفظ می‌کنن ولی در نهایت کار خودشون رو میکنن. وقتی حرف یا خواسته‌ت رو با تندی بگی حتی وقتی حق باهات باشه ولی نتونی درست بیانش کنی، با آرامش و سیاست که لازمة زن هست بدتر میشه. اگر جلوش ایستادگی کنی اونم حس قدرتش گل میکنه. برای خودم بارها پیش آمده چیزی رو خواستم ولی بد موقع گفتم به نتیجه نرسیدم ولی بعداً در شرایط مناسب گفتم حل شده ." (نسرین، 28سال، خانه‌دار-سنتی)

«زنان خیلی پیچیده‌ن و سیاست دارن. می‌تونن راحت با سیاستی که دارن روی مرد تسلط پیدا کنن. مردا هرچقدر هم پیچیده باشن ولی زنان این توانایی رو دارن که به عمق این پیچیدگی نفوذ کنن. مهم اینه بدونه کجا و چه طور حرف بزنه که شوهرش به خواسته ش توجه کنه. مهمه که روحیات شوهرشو خوب بشناسه تا بتونه همچین سیاست‌هایی رو به کار بگیره» (صبا،27سال، دانشجو-مدرن)

" خیلی لازمه که زن سیاست داشته باشه. زن بدون سیاست زندگی‌اش به باد میره. به خصوص لازمه یه سری ترفندهایی رو برای حفظ رضایت شوهرش بلد باشه و واقعیتش اینه زنان فوت و فن‌های بیشتری بلد هستند. یه بخش اش به نظرم ذاتیه ولی بخشی اش تحت تاثیر تربیت مادرانی که خودشون این حیله‌ها رو بلد هستند. بر خلاف مردان زنان پیچیده هستن و توانایی این رو دارند که مرد رو تحت اختیارشون داشته باشن." (زهره، 28سال، دانشجو-فرهیخته)

زنان می‌پذیرند که لازمة موفقیت و تداوم زندگی‌هایشان در گرو به‌کار بستن مهارت‌هایی است که متضمن شناخت فرد مقابل، نقاط ضعف، قدرت و نیازهای اوست. اما بررسی آن‌چه زنان در قبال این سیاست ورزی طلب می‌کنند اهمیت دارد. آن‌ها در تلاشند در قبال حفظ آن‌چه موجود است مانند آرامش و عدم تنش در زندگی و نیز رسیدن به خواسته‌های‌شان شیوه‌هایی را به کار بندند. بخشی از این تلاش بر پایة پیش فرض‌هایی در خصوص جنس مقابل استوار است، آن‌چه آن‌ها در روند زندگی‌های‌شان آموخته‌اند و در توصیه‌ها و آموزش هم‌جنسان نیز مورد تأکید قرار گرفته است. این پیش فرض‌ها اغلب در برگیرندة همان آموزه‌هایی است که در بخش کلیشه‌های جنسیتی بدان پرداخته شد یعنی انتساب ویژگی‌ها و خصوصیاتی که ذاتی در نظر گرفته می‌شوند و اغلب متضاد ویژگی‌هایی هستند که زنان به خود منتسب می‌دارند. به عنوان مثال بسیاری از آنان معتقد بودند از آنجا که مردان ذاتاً لجبازند بهتر است زنان به‌‌گونه‌ای عمل کنند که سبب برانگیختن آن نشوند و یا چون مردان احساس قدرت را دوست دارند پس می‌توان به‌‌گونه‌ای عمل کرد که ضمن بخشیدن این حس بدان‌ها تا حدی به مقصود خود نیز دست یافت. این نحوة عمل گرچه متضمن پذیرفتن حالتی انفعالی است اما از آن‌جا که دست‌یابی به مقصود را در پی دارد نزد زنان تعبیر به قدرت -هرچند پنهان و در پرده- می‌شود. برای زنان سنتی به کار گیری این سیاست‌ها در وهلة اول عموماً معطوف به رفع خواسته‌هایشان در زندگی روزمره است؛ خریدن وسایل مورد علاقه یا رفتن به مکان‌ها و رفت و آمد با کسانی که دوست دارند. این خواسته‌ها کمتر جنبة شخصی دارد و معمولاً در گسترة نیازها و منافع خانواده جای می‌گیرد. مسئله‌ای که در میان زنان مدرن شکل متفاوت‌تری داشت. زنان این گروه از پژوهش در مواردی همچون مراودات شخصی با دوستان و گذراندن اوقاتشان با آن‌ها، سفر و یا خرید لوازم شخصی بیشترین تنش را با همسران خود تجربه کرده و سیاست‌های زنانه را در خصوص آنها ضروری می‌پنداشتند. میل به اعمال و احساس قدرت در تمامی این اظهارات ویژگی مردانه‌ای است که هرچند در ظاهر، نباید دچار خدشه گشته و مورد پرسش واقع شود. در مقابل زنان مجهز به ویژگی‌هایی هستند که آنها را قادر می‌سازد ویژگی فوق را کنترل کرده و جهت دهند. بخشی از ضرورت اعمال چنین سیاست‌هایی باز هم به همان پیش فرض‌های بنیادین باز می‌گردد؛ یعنی میل طبیعی مردان به تنوع و تغییر و نیاز به کنترل این تمایل از سوی زنان با توسل به شیوه‌هایی که در تخصص آنان است. در میان زنان فرهیخته بر خلاف دو گروه نخست کمتر بر خودداری زنان از بیان مستقیم تمایلات و نیازهایشان سخن به میان آمد اما همچنان بخشی از این سیاست‌ها باید معطوف به جلب توجه همسر به زندگی خانوادگی باشد. زنانی که معتقد به عدم ضرورت به کارگیری این سیاست‌ها هستند ضمن این‌که در اقلیت قرار دارند تناقض این خودداری از عمل بر اساس قاعدة رایج در زندگی‌شان را نیز تجربه کرده‌اند. آن‌ها اظهار می‌داشتند که در متن زندگی سنتی جامعة مورد مطالعه  نقض روند جاری می‌تواند برای فرد متضمن تحمیل هزینه باشد. نکتة قابل ملاحظه در رویکرد هر سه گروه از زنان نسبت به مفهوم سیاست زنانه کاهش شکاف بین زنان مجرد و متأهل در مقایسه با شاخص‌های دیگر بود به‌طوری‌که که علی رغم وجه اغلب آرمانی اظهارات زنان مجرد در سایر شاخص‌های مورد بررسی، در مورد اخیر توافق قابل ملاحظه‌ای با وجه تجربه شدة زنان متأهل وجود داشت. این مسئله بیان‌گر این نکته است که عقاید غالب پیرامون چگونگی ایفای نقش‌های همسری در نزد زنان فراگیری و پذیرش قابل ملاحظه‌ای داشته و ثمر بخشی آن در زندگی‌های واقعی شان سبب می‌گردد کمتر دچار تناقض و چندپارگی گشته و همچون قاعده‌ای تخلف ناپذیر تثبیت شود.

گسترة اعمال قدرت و کنترل همسر: یکی از عوامل اساسی پدر سالاری کنترل است و به عقیدة اکثر فمینیست‌ها این ایدئولوژی با اعمال سلطة کنترلی خویش در عرصه‌های گوناگون و اغلب نامحسوس زندگی زنان موجبات بقای خویش را در طول سالیان متمادی فراهم آورده است. این کنترل که در سطوح گوناگون اعمال می‌شود اشکال و پیامدهای متفاوتی نیز دارد. آن‌چه در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفت اما متمرکز بر سطحی خرد از فرهنگ پدرسالاری است که مشخصة وجهی از آن در جوامع عمدتاً سنتی است. در متن این باور زنان در دوره‌های گوناگون در تعلق مردان زندگی خود به شمار می‌آیند. این تعلق پدید آورندة نوعی از رابطه بین افراد است که می‌تواند اشکالی از سلطة کنترلی مورد نظر را در آن تشخیص داد و در نتیجة آن حوزة شخصی زنان یعنی تصمیم گیری‌ها و انتخاب‌های فردی‌شان[17] محل اعمال کنترل می‌گردد.

"دربارة لباس پوشیدنم که همیشه نظر می‌ده بعضی وقتا هم مثلاً من و خواهرم هستیم می‌گه لباست بازه عوضش کن یا همچین چیزی. اینجور وقتا دلم می‌خواد بگم به تو چه؟ گاهی هم می‌گم که خودم حواسم هست نیازی به تذکر تو نیست. اگه مردی زنش رو بشناسه و مطمئن باشه به یه رشد فکری رسید دیگه ضرورتی نداره دائم همه چیز رو کنترل کنه ولی بعضی از زنان واقعاً اگه مرد ولشون کنه معلوم نیست سر از کجاها در میارن. یه حدی لازمه مرد حواسش به این چیزا باشه. من خودم شوهرم برای سفرهای زیارتی مشکلی نداره ولی جاهای دیگه بگم نمی‌ذاره برم. دیگه شخصیتش اینطوره» (نسرین، 28سال، خانه‌دار-سنتی)

«بعضی غیرت‌هایی که همسر به کار می‌بره می‌تونه نشونة علاقه‌ش باشه. مثلاً تو خیابون به من تذکر میده که روسری م عقب رفته خب چون این‌جوری آدم زیباتر به نظر میاد و مردا دوست ندارن کسی زنشون رو نگاه کنه. یا مثلاً یه سفر با دوستام می‌خواستیم بریم که مخالفت کرد چون می‌گفت اون منطقه جایی نیست که چندتا دختر جوون برن. اینا مسئله‌ای نیست به نظرم اگه افراطی توش نباشه» (مهشید، 27 سال، دانشجو- مدرن)

«این فرهنگه که به مرد اجازه می‌ده توی این مسائل دخالت کنه و انتظار داشته باشه بهش عمل بشه. در واقع یاد گرفته حق این رو داره که توی مسائل شخصی زنش دخالت کنه ولی فکر می‌کنم زنان جدید کمتر زیر بار این کنترل‌ها میرن. البته هنوز هم وجود داره فقط از شدتش کم شده وگرنه همچنان خیلی از خانوما یه سری چیزا رو قبول می‌کنن مثلاً همین سفر رفتن براشون حق نیست مثل لباسی که می‌پوشن و زمان لازمه تا کاملا حوزة شخصی خودشون رو درک کنن. من هیچوقت این چیزا رو تحمل نکردم توی خونة پدرم هم الان سال‌هاست که کسی دربارة این مسائل دخالتی نمی‌کنه چون واکنش نشون دادم. " (سمیرا، 32سال، شاغل-فرهیخته)

زنان سنتی پژوهش مداخله در حوزة اختیارات شخصی خود را پذیرفته‌اند و تا حد زیادی مشروع می‌دانند. این مشروعیت بدان سبب ایجاد گشته که آن‌ها انتظار تسلط بی قید و شرط بر تصمیمات شخصی خود را ندارند و در حقیقت این حوزه را به طور کامل شخصی نمی‌پندارند. تجربة خانوادگی این زنان عمدتاً مبتنی بر فضاهایی سنتی– مذهبی بود که در آن‌ها زن چه در خانة پدری و چه پس از ازدواج در حیطة اختیارات شخصی دچار محدودیت بوده و تصمیمات شخصی‌اش محلی برای کنترل و اعمال نظر دیگران است. نکتة قابل تأمل در این‌جا این مسئله است که تجربة پیش از ازدواج زنان نشان از حضور قوی زنان پیرامون‌شان در اعمال این کنترل دارد به‌‌گونه‌ای که آنها اغلب در نحوة پوشش و رفت و آمد‌های‌شان تحت نظارت مادران خود بوده‌اند که به‌نمایندگی از مردان خانواده حدود و مرز‌های رفتار مشروع و مجاز را معین می‌کرده‌اند. در این‌جا گرچه نحوة پوشش یا آرایش مواردی هستند که نیاز به نظارت دارند اما در عین حال همچون مواردی پیش پا افتاده اغلب به زنان سپرده می‌شوند. بدین ترتیب پس از مدتی زنان خود الزامات را به جای می‌آورند ومعیارهای آنان تطابق قابل ملاحظه‌ای با خواست پدران، همسران و برادرهایشان می‌یابد. بسیاری از زنان این گروه در خاتمة توضیحات خود تأکید می‌کردند خود نیز تمایلی به برخی از انواع پوشش یا آرایش (که از آن نیز منع شده‌اند) ندارند و یا علی رغم علاقه از آن به دلیل نامتناسب بودن اجتناب می‌کنند به‌‌گونه‌ای که ترجیح می‌دهند خود طوری در این مسئله رفتار کنند که نیازی به تذکر یا یادآوری همسرانشان نداشته باشند. در حقیقت زنان این گروه با کمترین حد مقاومت در برابر معیارهای معین شده خود مجری آن‌ها هستند از آن‌جا که مشروعیت این الزامات را به رسمیت می‌شناسند. تمایز اصلی زنان این گروه با زنان سنتی پژوهش در عدم مشروعیت بخشی به دخالت در حوزة شخصی‌شان بود. آن‌ها اگرچه خود را در عمل بر اساس تمایلات‌شان در حوزة شخصی محق می‌دانستند اما همزمان با آگاهی به محدودیت‌های چنین رفتاری خود را با الزامات موجود تطبیق داده بودند. استدلال اغلب زنان در تن دادن به آن‌چه که در درستی‌اش تردید داشتند، پرهیز از ایجاد تنش در زندگی زناشویی و خودداری آن‌ها از تقابل مستقیم بود. در این میان نیز با وجود یکسانی توجیهات پیرامون این سازگاری در میزان آن میان زنان مدرن تفاوت وجود داشت. برخی در مسائلی همچون نحوة پوشش یا آرایش اصرار بیشتری بر حق خود نسبت به عمل برطبق آن‌چه می‌پسندد داشتند اما در برخی مسائل همچون دایرة ارتباطات (خصوصا با مردان) و نیز مواردی همچون سفر یا گردش با دوستان برخوردی محتاطانه داشتند. نزد زنان فرهیخته مفهوم حوزة شخصی دارای مرزهایی روشنتر و قطعی تر نسبت به دو گروه دیگر است و اهمیت آن بیش از آن است که آن‌ها را به سوی رفتاری محتاطانه ببرد. اظهارات زنان این گروه نیز به مانند دو گروه دیگر کم و بیش متأثر از جنبه‌هایی از فرهنگ حاکم است به‌طوری‌که ایدة تسلط بی‌قید و شرط بر حوزة شخصی که در وجه تئوریک تردیدی بر آن وارد نبوده در محک مصداق‌ها می‌تواند به چالش کشیده شود. این چالش در جایی نمود می‌یابد که می‌توان آن را به عنوان نقطه‌ای مشترک در اظهارات زنان هر سه گروه ملاحظه کرد. وجه اشتراک زنان هر سه گروه را می‌توان در جایی یافت که مفاهیم حاصل از فرهنگ پدرسالاری این قابلیت را می‌یابند که در قامت مفاهیمی ‌چون علاقه و محبت تعبیر شده و وجه حقیقی خود را پنهان سازند. آن‌چه در این‌جا رخ می‌دهد از جهت نقض حوزة شخصی زنان تفاوتی با موارد دیگر ندارد اما هنگامی‌که از سوی زنان به علاقة همسران‌شان تعبیر می‌شود می‌تواند وجه ناخوشایند خود را پنهان کرده، طبیعی و حتی لازم به نظر برسد. حوزة شخصی زنان در این‌جا دیگر شخصی نیست بلکه دربرگیرندة مواردی است که بر حسب منفعت و صلاح آن‌ها می‌تواند مورد بحث قرار گیرد. در این‌جا نیز می‌توان ردپای کلیشه‌های جنسیتی ماندگاری را دید که متأثر از سیستم طبیعی سازی پدرسالاری موفق شده‌اند ضمن جای‌گیری در عمق فرهنگ حاکم کارکرد حقیقی خود را پنهان ساخته و دوام یابند. مفاهیمی ‌همچون غیرت متکی بر حسی از مالکیت هستند که بر پایة آن تَنِ زنان به مثابة کالایی قابل انتقال می‌نماید که گرچه پیش از ازدواج در تملک مردان دیگری بوده است اما پس از آن به همسر تفویض شده  و امکان تصمیم‌گیری دربارة آن ممکن خواهد بود. اهمیت اظهارات فوق در مشروعیت این امر نزد زنان هر سه گروه  است که گرچه در مواردی با مقاومت رو به رو می‌گردد اما تا آن هنگام که برای آن‌ها موجه می‌نماید هرچند با شدتی متفاوت همچنان قابل انتظار خواهد بود.

 

جدول (6). عملکرد زنان در حوزة زناشویی در دو وجه ذهنی/ عینی

گونه‌های زنان

سیاست زنانه

کنترل در حوزه شخصی

سنتی

ذات انگاری/ بازتولید

پذیرش/ بازتولید

مدرن

ذات انگاری/ بازتولید

پذیرش+ به چالش کشیدن/ بازتولید+مقاومت

فرهیخته

ذات انگاری+ توجه به عوامل تربیتی و محیطی/مقاومت+بازتولید

به چالش کشیدن/ مقاومت+ بازتولید

 

اگر به واژگان بوردیویی بازگردیم، می‌توان از مفهوم خشونت نمادین در این بخش بهره جست. «یک عامل ضروری خشونت نمادین در این واقعیت نهفته است که افراد فرودست (در این مورد زنان) باید خودشان را به واسطة مشارکت در نظم غالب  به عنوان فروتر بشناسند. سلطه اغلب این‌گونه معنا می‌دهد که افراد تحت سلطه عقاید غالب و آن‌چه را که به وسیلة افراد مسلط ترویج و پذیرفته شده است اخذ می‌نمایند و در زمینة آن تصویری از خود[18] به وسیلة همان افراد مسلط شکل می‌گیرد. برداشت زنان از مردان و نیز افکار و ادراکات شان اینگونه شکل می‌گیرد» (کریز، 2009: 59). این بدین معناست هنگامی که باور غالب ایدة مکر زنانه را تعمیم داده و ما‌هوی تعبیر می‌کنند زنان نیز آن را بدین ترتیب می‌پذیرند همان‌گونه که جایگاه خود به مثابة حاشیه‌ای را در ورای ذهن‌شان پرورش داده‌اند و می‌توان ردپای آن را در اظهاراتشان تشخیص داد زمانی که پیرامون مسائلی چون زنانگی ایده‌آل یا وظایف زناشویی‌شان سخن می‌گویند. در حقیقت باور غالب با تحریف آگاهی افراد نسبت به خودشان و دیگران عادت واره‌هایی را  شکل می‌دهد که زنان و مردان بر اساس مقتضیات آن عمل می‌نمایند. گرچه در باور غالب صفت سیاست زنانه  منتسب به زنان ذاتی در نظر گرفته می‌شود اما می‌توان ردپای آن را در روند تربیتی شان و متناسب با شرایط زیست اجتماعی آنان مورد بررسی قرار داد. بر اساس اظهارات زنان پژوهش در خصوص ضرورت و چگونگی به کاربردن سیاست‌های مذکور می‌توان به تصویری از موقعیت آنان در مقام همسر دست یافت که بر اساس آن در دست‌یابی به خواست‌ها و تمایلات اغلب نه به عنوان عاملانی مستقل بلکه به طرقی غیرمستقیم و منفعلانه عمل می‌کنند. آن‌ها ترجیح می‌دهند برای خواست‌های خود زمینه سازی کنند و از بیان مستقیم تمایلات خود بپرهیزند. این مسئله در میان زنان سنتی و مدرن پژوهش نمود بیشتری داشت به‌طوری‌که از آن‌جا که در موارد بسیاری منجر به رسیدن به مقصود می‌گشت به عنوان شیوه‌ای ضروری نگریسته و توصیه می‌شد. این فرآیند را می‌توان در خصوص شاخص دوم بررسی شده در این بخش نیز مشاهده کرد. درک زنان از حوزة شخصی‌شان، حدود و محدودیت‌ها و نیز الزامات وارد بر آن در قالب قواعد زندگی زناشویی همگی متأثر از همان آموزه‌های باور غالب است. بر این اساس باور به تملک زنان در دوره‌های گوناگون زندگی‌شان نزد آنان نیز با شدت و ضعف در میان سه گروه پژوهش وجود داشت. عادت وارة متمایز زنان این گروه گرچه در مواردی به‌واسطة سرمایة فرهنگی شان منجر به در پیش گرفتن روال متفاوت در قبال حریم حوزة شخصی‌شان می‌شود اما در مقابل موارد چالش برانگیز ضعیف عمل می‌نماید. مسئله‌ای که تا حدی در خصوص زنان فرهیخته نیز قابل ملاحظه بود. آن‌ها در وجه تئوریک نافی تمام قید و بندهای متصور بر حوزة شخصی‌شان بودند اما مصادیق می‌توانست آن‌ها را دچار تردید نماید. برخی ویژگی‌های مردانة تحسین شدة پدرسالاری همچون غیرت می‌تواند نقطة اشتراک زنان هر سه گروه در پذیرش نگاه تملک جویانه به خود باشد هنگامی که نزد آنان به علاقه و محبت تعبیر می‌گردد. عادت واره‌های متمایز سه گروه به تبعیت از سرمایة فرهنگی آن‌ها در متن میدان‌های تجربه شده دارای وجوه اشتراکی نیز هست که نشان دهندة قدرت برخی ایده‌های باور غالب در این میدان‌هاست. صفت غیرت مردانه عموماً به طور همزمان در چندین میدان تأثیرگذار خانواده، مذهب و نیز زیر میدان‌های فرهنگی تقویت می‌گردد و این مقاومت در برابر آن را دشوار می‌سازد.

5- حوزه شخصی: در اینجا مسئله‌ای مورد بررسی عمیق‌تر قرار می‌گیرد که تصور بر آنست تأثیر به سزایی در جایگاه زنان در زندگی داشته و می‌تواند در گذار هویت زنانه و  ایده‌آل‌های زنانگی نزد آنان اهمیت داشته باشد. باور عمومی در جوامع پدرسالار (نظیر جامعة مورد مطالعه) نگاه چندان مثبتی به پیوندهای زنانه ندارد و اغلب آنها را حیله ورزانه، سطحی، بیهوده و نیز ناپایدار تصویر می‌نماید. دختران در متن این فرهنگ از کودکی بیش از آن‌که به ایجاد پیوندهای دوستی سوق یابند به ارج نهادن بر پیوندهای خانوادگی تشویق می‌شوند. این نگرش در دورة نوجوانی و پس از بلوغ تشدید می‌شود به‌‌گونه‌ای که دختران بیش از پسران در خانه نگه داشته شده و روابطشان مورد کنترل و سخت‌گیری‌های بیشتری قرار می‌گیرد. این روند تا زمان ازدواج ادامه می‌یابد و پس از آن نیز همسر جایگزین والدین می‌شود. ریتم‌های زندگی زنان به‌‌گونه‌ای است که به طور معمول در هماهنگی با زندگی همسر و فرزندان تنظیم می‌شود و زمان آزاد کمتری را برای آنان باقی می‌گذارد. از سوی دیگر از آنجا که درصد کمی از آنان فرصت اشتغال دارند به لحاظ دایرة روابط اجتماعی محدودیت بیشتری را تجربه می‌کنند و دوستی‌های آنان به لحاظ زمانی و مکانی نیز دچار دشواری بیشتری است.

«خب زن هم حق داره دوستای خودش رو داشته باشه ولی باید حدش رعایت بشه. من شخصا خیلی خوشم نمیاد زن رابطه‌ش با دوستاش زیاد باشه چون دیدم نمونه‌هایی که زندگی شون سر این قضیه به هم خورده. بعضی زنان دوستی‌هاشون ظاهریه، عمدا می‌خوان زندگی آدم رو خراب کنن. برای همین هم من فکر می‌کنم فقط باید با کسی دوست بود که کاملا شناخته شده باشه و حدش رو نگه داشت. نباید خیلی صمیمی شد و از جزئیات زندگی باهاشون حرف زد مگر کسی که مطمئن باشه که خیلی کمه. من الان یکی دونفر هستن از همسایه‌ها که گاهی با هم ارتباط داریم. خرید می‌ریم یا گاهی خونه ی همدیگه» (شهلا، 54سال، خانه دار-سنتی)

«دوستی زنان خیلی مهمه، آدم باید تخلیه بشه. هیچوقت مثلا حرف زدن با همسر جای حرف زدن با زنان رو نمی‌گیره. فقط یه خانوم حرفت رو می‌فهمه. مردا به این دوستی‌ها حساسن، به دوست زیاد داشتن. فکر می‌کنن ما خیلی تحت تاثیر قرار می‌گیریم. خودشون چون دهن بین هستن این‌جوری فکر می‌کنن. خانوما تجربه کسب می‌کنن که چه طور زندگی بهتری داشته باشن ولی اونا دنبال نفع و قدرتشون هستن. من اینجا (پاساژ محل کار) با چندتا خانوم دوست هستم ولی ارتباطمون بیشتر همین‌جا هست و رفت و آمد دیگه‌ای نداریم. یه تعداد از دوستای دانشگاهیم هم هستن که بیشتر تلفنی در ارتباطیم» (زهرا، 28سال، شاغل-مدرن).

" هر آدمی نیاز به تعامل با دیگران داره. اصلاً آدم‌ها به این روابط زنده‌ن و نمیشه محدودش کرد به روابط خانوادگی یا چهارچوب خاصی. آدم فقط به همسر نیاز نداره به دوستی هم نیاز داره و باید یه مجموعه باشه که انسان زندگی نرمالی داشته باشه. به نظرم بعد از ازدواج هم این نیاز هست و باید حفظ بشه. اکثر مردانی که من دیدم دید مثبتی نداشتن و این دوستی‌ها رو متعلق به زمان مجردی زن می‌دونن که بعد از ازدواج دیگه اولویت با همسر و زندگی متأهلی هست. ولی واقعیت اینه هیچ‌کس جای دیگری رو نمی‌گیره و نیاز به این‌ها با هم باید برطرف بشه. چهارچوبش حریم خود زن هست، باید تا جایی باشه که خودت آسیب نبینی که به تبع اون زندگیت هم تحت تأثیر قرار بگیره. " (سمیرا، 32سال، شاغل-فرهیخته)

در  میان زنان سنتی گاه نگاه چندان مثبتی به روابط این چنینی وجود ندارد و آن را تهدیدی برای حفظ زندگی‌های خانوادگی‌شان می‌بینند. بدگمانی آن‌ها بیش از آن‌که ناشی از تجربیات شخصی‌شان باشد متأثر از باور موجود در پیرامون آن‌هاست. مسئله‌ای که به‌طور مکرر در اظهارات زنان این گروه مورد تائید قرار می‌گرفت اهمیت انجام وظایف زنان در نقش‌های خانوادگی‌شان بود که پیش از هر چیز شرایط و قواعد این دوستی‌ها را تعیین می‌کرد. آنان اغلب پیش از مورد پرسش واقع شدن در خصوص چهارچوب پیوندهای زنانه خود محدودیتی را در پیوست با این دوستی‌ها در نظر داشته و بر آن تأکید می‌ورزیدند. به نظر می رسد این دوستی‌ها در مرکز زندگی زنان جای ندارد و امری حاشیه‌ای تصور می‌شود که گرچه می‌تواند مطلوب باشد اما محتمل خواهد بود که تحت شرایطی به راحتی از آن‌ها صرف نظر شود؛ خصوصا در جایی که انسجام پیوندهای خانوادگی مورد تهدید یا خلل واقع شده باشد. سایر زنان این گروه از سوی دیگر ارزش برقرار ماندن این روابط را در مواردی که موفق به حفظ آن‌ها شده‌اند درک کرده و  نتایج آن را برای خود مطلوب می‌دانند. کارکرد این روابط نزد آنان بیش از هرچیز محلی برای شنیده شدن، مورد تائید قرار گرفتن و کسب آگاهی به یکسانی تمایلات و احساسات و مشکلات‌شان است. این روابط برای آنان فضایی فراهم می‌سازد که تجربیات‌شان را (که اغلب ارتباط تنگاتنگی با زندگی خانوادگی و روابط با همسر و فرزندان دارد) به اشتراک بگذارند و از تشابهات آنها احساس رضایت و تسکین کنند. زنان این گروه در این روابط کمتر به دنبال کسب لذت و فراغت‌های فردی هستند و در خلال آن‌ها همچنان پیوند دغدغه آمیز خود با نقش‌های خانوادگی‌شان را حفظ می‌کنند. در گروه زنان مدرن هرچند به لحاظ محدودیت‌های متصور بر چنین پیوندهایی تفاوت قابل ملاحظه‌ای وجود نداشت اما تلاش زنان جهت گسترش و حفظ دایرة آن‌ها متفاوت با گروه نخست بود. کارکرد این روابط نیز نزدیکی زیادی به گروه پیشین داشت به طوریکه زنان مدرن نیز اهمیت پیوندهای زنانة خود را در رسیدن به درکی مشترک از تجربیات و احساسات یکدیگر توصیف می‌کردند که به آنان کمک می‌کند شرایط زندگی خود را به شیوه‌ای موثر‌تر مدیریت نمایند. تجربة شخصی آنان ظن جامعه و مردان زندگی‌شان نسبت به دوستی‌های مورد نظر را تائید می‌کرد و سبب شده بود به مانند گروه نخست ضمن پذیرش قواعدی که چهارچوب این روابط را تعیین می‌کند خود نیز تدابیری برای حفظ پیوندهای‌شان بیندیشند. حفظ این روابط گرچه برای زنان این گروه ارزشمندتر از زنان سنتی بود اما دایره و کیفیت آن چندان تفاوتی نداشت، به لحاظ کمیت دوستی‌ها هم چنان محدود می‌نمود که به لحاظ حضور زنان مدرن در فضاهای متفاوت (آموزشی، هنری یا ورزشی) تنوع بیشتری را نشان می‌داد اما کیفیت روابط تمایز چندانی با گروه نخست نداشت و گاه به روابط عمدتاً غیرحضوری (تلفنی) ختم می‌شد. تفاوت محسوس میان زنان فرهیخته با دو گروه نخست در کاهش پذیرش باور رایج پیرامون دوستی‌های زنانه است. آنان خود اشاره‌ای به این موارد نداشتند مگر هنگامی‌که در خصوص جو غالب در اینباره مورد پرسش قرار می‌گرفتند. گرچه تجربیات آنان تائید کنندة نگاه نه چندان مثبت عمومی به این پیوند‌ها و خصوصاً امتداد آن پس از ازدواج زنان بود اما در لزوم و مطلوبیت این امر خللی وارد نمی‌کرد. نگاه آنان به امر دوستیِ زنانه و به لحاظ کارکرد مسئله ی ارتقاء شخصیتی را بیشتر مد نظر قرار می‌داد، یعنی در کنار مواردی همچون درک مشابه، اشتراک تجربیات و احساسات نیاز به پیوند با ایده‌های متفاوت و نو اهمیت داشت. در حقیقت این‌جا مطلوبیت بحث و به اشتراک گذاری عقاید بیش از دو گروه نخست انگیزه‌ای جهت ادامة روابط دوستی ایجاد می‌کند. به لحاظ دایرة روابط هرچند تنوع بیشتری وجود دارد و افراد نیز خود را خواهان آن نشان می‌دهند اما در عمل این مسئله خصوصاً در میان زنان متأهل گروه نمود چندان متمایزی با دو گروه دیگر ندارد. نکته‌ای که در این رابطه می‌تواند دلیلی بر محدودیت کمی پیوندهای زنانه علی رغم تمایل زنان در این گروه باشد مسئلة گزینش افراد مورد تعامل است. در این خصوص زنان گروه معیارهای متفاوتی جهت برقراری روابط دوستانه داشتند و معتقد بودند بخشی از محدودیت‌های ارتباطی‌شان خودخواسته و ناشی از عدم برآورده شدن انتظارات آن‌ها در تجربیات دوستی‌های‌شان بوده است.

 

جدول شماره (7). عملکرد زنان در حوزة خصوصی در دو وجه ذهنی/ عینی

گونه‌های زنان

دوستی‌های زنانه

ّسنتی

تردید+بدبینی/ بازتولید

مدرن

تردید+تمایل/ بازتولید+مقاومت

فرهیخته

عدم تردید+بازاندیشی/ مقاومت

 

نتیجه‌گیری

در این مقاله تلاش شد زندگی زنان در متن جامعه پدرسالار مورد بررسی قرار گرفته و برخی عوامل پراهمیت در تثبیت یا تغییر وضعیت آنان خصوصاً در خانواده  واکاوی شود. شاخص‌های به کار رفته ضمن آن‌که در بردارندة وجوه اشتراک دیدگاه‌های فمینیستی به مسئلة زنان است،  از آن جهت که ارتباط قابل ملاحظه‌ای با نحوة عملکرد زنان در مقام عاملیت دارد متوجه وجه بازتولیدکنندة کنش‌های آنان بوده و برای محدودیت‌های ایجاد شده از سوی ساختارهای بیرونی (مانند قوانین)  اهمیتی ثانویه قائل است. در حقیقت آن‌چه مورد تأکید قرار گرفت نقش زنان در پذیرش و عمل بر اساس باورهای رایج پدرسالاری در جامعة مورد مطالعه بود که می‌تواند در سوی دیگر خود متوجه میزان به چالش کشیده شدن و مقاومت در برابر آن‌ها نیز باشد.

در بخش کلیشه‌های جنسیتی، ذات‌انگاری به منزلة مکانیسم اصلی تثبیت باور رایج در میان نمونه‌های پژوهش نمودی آشکار داشت. در این معنا پایبندی به تفکیک صفات، ارزش‌ها و نقش‌ها منجر به ابقای نظم موجود و عدم چالش جدی با آن بود. خانواده به عنوان یکی از مهم‌ترین میدان‌های تاثیرگذار بر بقای کلیشه‌های جنسیتی در نظر می‌آید که تأثیرات پایدار آن در مقابل تحولات آتی زندگی افراد به شکل عجیبی مقاومت می‌نماید. این مسئله خود را در تشابه هر سه تیپ از زنان و توافق نسبی آنها در خصوص بنیان طبیعی و گاه ضروری تفکیک‌های جنسیتی نشان می‌داد. در این میان آن‌چه می‌تواند توازن عادت واره و میدان را بر هم زند نقش سرمایه‌های در تملک  افراد و نیز نحوة ترکیب آن‌هاست. شاخص‌هایی که بیشترین قرابت را با فاکتور هویت مردانه دارند بیش از موارد دیگر نزد زنان هر سه گروه دارای ثبات‌اند و آن‌ها که مرتبط با وجه کنترل هستند بیش از موارد دیگر به چالش کشیده می‌شوند. بنابراین باید وزن متفاوت عوامل ساختاردهندة عادت واره را مد نظر قرار داد. در فاکتور هویت مردانه ما ارزش‌ها و صفاتی را می‌یابیم که با انتساب خود به دلایل بیولوژیکی، طبیعی و درون زاد به نظر می‌رسند (و هستة اصلی ارزش‌های جامعه را نیز شامل می‌شوند) و بیشترین مقاومت را در برابر نقش دگرگون کنندة سرمایة فرهنگی و تنوع میدانی حتی میان زنان فرهیختة پژوهش نشان می‌دهند حال آن‌که موارد مرتبط با کنترل و سلطة مردانه به لحاظ ارتباط سست‌تر با ذات پنداری و نیز تحمیل آشکارتر مواردِ منجر به نارضایتی در میان زنان به چالش طلبیده شده‌اند. در مجموع و علاوه بر نقش مهم سرمایه‌های افراد، آن‌چه در مواجهة زنان با شاخص کلیشه‌های جنسیتی نقش موثری ایفا می‌کند؛ کیفیت حضور و تجربة درون میدان‌هاست. امری که تفاوت خود را در میان زنان فرهیخته و علی رغم تجربیات میدانی متنوع و مشابه آن‌ها (به لحاظ تحصیلات و سایر میدان‌های اجتماعی) به خوبی نشان می‌دهد (زنانی که دانش آموختگان رشته‌های مرتبط با علوم اجتماعی یا رفتاری اند حساسیت بیشتری در قبال باور رایج میدان‌ها ابراز نموده و در عمل نیز کنش‌های مقاومتی قابل ملاحظه‌ای نشان می‌دهند). در شاخص بررسی شدة ازدواج؛ زنان سنتی (که موقعیت‌شان بیش از سایرین محدود به فضاهایی سنتی-مذهبی بوده است)  بیش از دو گروه دیگر هویت خویش را در ارتباط با این امر تعریف کرده و در نتیجه نیاز به تائید مدام آن‌چه به جایگاه آن‌ها اعتبار و اهمیت می‌بخشد سبب عملکرد بازتولیدی شده است؛ نیازی که به واسطة نوع روابط اجتماعی آن‌ها امکان پذیر می‌گردد. ازدواج نزد آنها چه به لحاظ ضرورت و چه کارکردهای مورد انتظار تناسب چشمگیری با همین موقعیت آنان دارد؛ در مرکز زندگی‌شان تصور می‌شود و انتظار رابطه‌ای برابر و پویا از آن نمی‌رود؛  استقلال یا آزادی مد نظر آنان بی قید و شرط نبوده و از ابتدا پذیرای محدودیت‌های اعمال شدة آتی است. زنان مدرن در این خصوص تنش عادت واره‌ای بیشتری را تجربه کرده بودند؛ موقعیت‌شان در فضای خانوادگی (متاثر از سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی) ارتباط بیشتری با جریان‌های مدرن نشان می‌داد که امکان فراروی اغلب ذهنی از باور رایج را ممکن ساخته بود. در این گروه شکاف آشکاری میان وجه ذهنی (مورد انتظار) و عینی ( تجربه شده) ازدواج وجود داشت به طوری‌که انتظار آنها از رابطه‌ای برابر با آزادی عمل بیشتر در عمل با موانعی رو به رو گردیده بود که مقاومت‌های گهگاه آنان را معطوف به روابط سطحی ساخته بود. آن‌چه میزان این مقاومت را با محدودیت مواجه می‌کند همانا میزان توسعة عادت واره است که نسبت به سرمایه‌ها و میدان مشخص می‌شود. زنان فرهیخته گرچه نسبت به دو گروه نخست موقعیت تحول یافته‌ای را تجربه کرده بودند که وجه آرمانی و عینی ازدواج را برایشان متفاوت ساخته بود  اما در خصوص کارکرد تامین امنیت و اعتبار اجتماعی با سایر زنان در موضعی مشابه قرار داشتند. زنان هر سه گروه پیرامون مسئلة ازدواج در جایی به هم می‌رسند که تجربیات عینی‌شان حکایت از آسیب پذیری بیشتر آن‌ها در قبال برخی ساختارهای بیرونی (خصوصا مرتبط با هویت مردانه) دارد.  به مانند شاخص نخست کنش‌های زنان را می‌توان در طیفی گردهم آورد که بسته به عوامل پدرسالاری (و قدرت آن چه در وجه ساخت دهندگی عادت واره و چه ساخت یابی از کنش‌های ناشی از تحول یافتگی آن)  ترکیبی از مقاومت و بازتولید را در بر دارند. در بررسی شاخص زنانگی ایده آل از زنان پژوهش خواسته شد عوامل زنانگی مقبول و مورد نظرشان را شرح دهند. آن‌چه اهمیت داشت چگونگی تمایز زنان میان ایده آل‌های مورد انتظار جامعه و این موارد در منظر شخصی خودشان بود؛ خواسته‌ای که چندان به تحقق نزدیک نشد. زنان (خصوصاً سنتی و مدرن)  ارزش‌های زنانگی را نه به صورت ارزش‌هایی ذاتی و مستقل از موقعیت زن بلکه در ارتباط با نقش زن در قبال خانواده و دیگران مورد توجه قرار می‌دادند. تعریفی که آنها از ارزش‌های زنانگی یا زنانگی ایده آل ارائه می‌دادند تداعی کنندة مفهوم «زن» در معنای «دیگری» است چرا که او را بیشتر در رابطه با نقش‌هایش در خانواده تعریف می‌نماید (حضور قوی فاکتور مرد محوری). طبق تئوری کنش بوردیو یک فرد می‌تواند درون ساختارهای ذهنی احاطه کننده‌اش (عادت واره) همچون ساختارها و سلسله مراتب اجتماعی که در آن زندگی می‌کند (میدان) جذب شود. درونی سازی گفتمان مسلط سبب می‌شود ادراک افراد از خود مطابق آن‌چه برای‌شان تصویر شده است شکل بگیرد و عمل در راستای این برداشت منجر به عینی سازی ساختارهای مسلط در زندگی‌های فردی می‌شود. سایر شاخص‌های بررسی شده مرتبط با عملکرد زنان منطبق با همین تصویر از خود (و دیگری) بود. در حقیقت پدرسالاری با تحریف آگاهی افراد و در راستای حفظ نظم دلخواه خویش تصویری از خصوصیات دو جنس ارائه می‌دهد که انسان‌ها خود را ملزم به تطابق با آنها می‌یابند زیرا هرگونه عدم همخوانی می‌تواند متضمن تحمیل هزینه باشد. طبق این داستان زنان مکارند و سیاست زنانه مفهومی آشنا در متن این فرهنگ است. بررسی این نکته اهمیت داشت که آیا زنان نیز ویژگی سیاست ورزی را ذاتی خود در نظر می‌گیرند و در این‌صورت با پذیرش و عمل بر طبق آن به دنبال چه چیزی هستند؟

ذات پنداری این ویژگی (مطابق شاخص‌های مورد بررسی در کلیشه‌های جنسیتی و متاثر از فاکتور هویت مردانه) در میان زنان هر سه گروه قوی می‌نمود و در مواردی حاصل ترکیب خصوصیتی ماهوی با اثرات تشدید کنندة تربیتی در نظر گرفته می‌شد. به لحاظ کارکرد اثر بخش آن در زندگی زنان نیز همخوانی قابل ملاحظه‌ای بین موارد پژوهش وجود داشت که تطابق وجوه ذهنی و عینی این امر را در سایة آموزه‌های جنسیتی آنان نشان می‌داد. برای توضیح آن‌چه در پس ِاعمال این سیاست‌ها رخ می‌دهد می‌توان از مفهوم اختیارات یا آزادی‌های تنظیم شده‌[19]ی بوردیو استفاده کرد که اعمال‌های اندک قدرت را در زمینة نظم موجود توضیح می‌دهد. زنان به واسطة ویژگی‌هایی که با آن تعریف شده‌اند و اغلب بابت آن مورد ستایش قرار می‌گیرند (مواردی همچون جذابیت جنسی، زیبایی، عواطف قوی و توانمندی‌شان در مهارت‌های هنری) به دنبال کسب امتیازاند. آن‌ها در کنار پذیرش قواعد کلی تحمیل شده بر زندگی‌های‌شان موقعیت خود را به‌‌گونه‌ای مدیریت می‌نمایند که حدی از قدرت برای‌شان به ارمغان بیاورد. به عقیدة بوردیو از آنجاکه اختیارات تنظیم شده از درون زمینة مسلط و در پاسخ به عادت واره به اجرا در می‌آید (زنان تقابل‌های مبتنی بر باور غالب را پذیرفته‌اند اما آن را گاه مفید می‌یابند)، ساختارهای موجود را حقیقتاً ویران نکرده و تنها قادر است برخی حالات ابهام برانگیز و پیچیده در خلال این روابط سلطه را توضیح دهد. زنان آموخته‌اند که می‌توان با اجتناب از تقابل آشکار و بروز صریح تمایلات و با توسل به آن‌چه در ایشان مورد انتظار است نیز به حدی از خواست‌ها دست یافت. آنان ویژگی‌های منتسب به ذات خود را با عمل به آن‌ها عینی می‌سازند.

 پذیرش ساختار موجود و عمل بر اساس قواعد آن همواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به منزلة تلاش جهت کسب امتیاز نیست بلکه گاه مشارکتی ناآگاهانه در روابط قدرت است که مشروع یا موجه به نظر می‌رسد. در خصوص شاخص اعمال کنترل در حوزة شخصی، ترکیبی از رضایت و مشارکت[20] به همراه  مقاومت حضور دارد که مبتنی بر تفسیر متمایز افراد از روابط موجود است. یک فاکتور ضروری خشونت نمادین در این واقعیت نهفته است که افراد باید خودشان را به وسیلة مشارکت در نظم غالب به عنوان فروتر[21] بشناسند؛ تصویر خود و دیگری را به وسیلة آن‌چه نظم غالب ارائه کرده (برداشت زنان از خود به مثابة خاص، حاشیه‌ای [22]و در تملک مردان و تلقی آنان به منزلة اصلی و جهانی و طبقه بندی‌هایی که ناشی از این برداشت است)  بپذیرند و بر اساس آن روابط‌شان را سامان دهند. آنجا که این شکل از روابط موجه جلوه می‌کند (زنان سنتی)، بازتولید در قوی ترین شکل خود ادامه می‌یابد و هرگاه مشروعیتِ سلطه مورد تردید واقع شود جریان‌هایی از مقاومت ظهور می‌کند (زنان مدرن و فرهیخته). به اعتقاد بوردیو لفظ همراهی به معنای مشارکت ناشی از یک اقدام آگاهانه و سنجیده نیست بلکه این تأثیر قدرت است که به صورتی پایدار در بدن‌های تحت سلطه جای گرفته است. مشروعیت، روابط قدرت را نامفهوم و گنگ می‌سازد و می‌تواند اعمال کنترل را به واسطة یک بدفهمی[23]بدل به حس دوست داشتن، احترام یا اهمیت کند. زنان هر سه گروه پیرامون پذیرش این اعمال کنترل یا قدرت در جایی به اشتراک می‌رسند که بدفهمی فوق رخ می‌دهد و ویژگی غیرت مردانه (با تمام بار معنایی خود که مبتنی بر فاکتور هویت مردانه است) تبدیل به چیزی می‌شود که بوردیو میل به سلطه [24]می‌نامید؛ نیاز به حس امنیت، دوست داشته شدن، توجه و مهم بودن که در سایة سلطه (در وجه مشروع پنداشته‌اش) محقق می‌شود. در اینجاست که تأثیرات تعدیل‌گر سرمایه یا تحولات ناشی از تنش میدانی (حتی در میان زنان فرهیخته)  به حداقل می‌رسد و حالات رخ داده به مثابة شرایطی عادی یا  بی‌‌ اهمیت فرض می‌شود که گاه تنها افراد را به سمت شک یا تردید در عقاید و برداشت‌های‌شان می‌برد؛ تردیدی که خود را در تناقضات و چندپارگی‌های  اظهارات زنان فرهیخته به خوبی نشان می‌داد.

در شاخص دوستی‌های زنانه، پیوندهای دوستی که خاص روابط انسانی بوده و نیازی طبیعی در تعاملات آن‌هاست با ورود فعامل جنسیت صحنة تقابل معناهایی با نتایج متضاد می‌گردد. زنان (خصوصاً در دو گروه نخست) پیوند‌های دوستی‌شان را بسته به میزان تقابل احتمالی با جایگاه اصلی‌شان (خانواده) می‌سنجند و کارآمدی یا عدم کارآمدی آن را نه متوجه خود بلکه معطوف به نقش‌های خانوادگی‌شان در نظر می‌گیرند. روابط دوستی که در دوران پیش از ازدواج رونق نسبی دارد (اغلب در میان زنان مدرن و فرهیخته) با مرکزیت یافتن نقش آنان در قالب همسر یا مادر به حاشیه رفته و طرد می‌شود. باور رایجی که همواره در خصوص کارآمدی این پیوندها تردید روا داشته است در مقابل موارد نقض کنندة آن (زنان فرهیخته) مقاومت کرده و حفظ این دوستی‌ها را تبدیل به چالشی جدی در زندگی زنان می-کند. امری که می‌توان اثرات اعمال محدودیت آن را در چرخة ناکارآمد و بازتولید کنندة سرمایة فرهنگی و اجتماعی زنان مشاهده کرد.

در انتهای نتیجه گیری پژوهش اشاره به نکاتی چند ضروری به نظر می‌رسد.

نخست آن‌که براساس تطبیق شاخص‌های مورد پرسش با عوامل معین شده در مفهوم پدرسالاری؛ طیفی از کنش‌های بازتولیدی/مقاومتی را در عملکرد زنان شاهد هستیم که بسته به قدرت اهرم‌های اعمال کنندة عوامل در وجه عینی-تجربی زندگی زنان و نیز میزان موفقیت در طبیعی سازی خود شکل گرفته است. بر این اساس می‌توان این‌گونه اظهار داشت که «هویت مردانه» قوی‌ترین فاکتور به لحاظ شکل‌دهی عادت واره‌هایی تطابق‌یافته با میدان‌ها و متمایل به بازتولید است. در این فاکتور اشتراک زنان در هر سه گروه به حد قابل توجهی می‌رسد. پس از آن به ترتیب عوامل سلطة مردانه، کنترل و مردمحوری قرار می‌گیرند که به تدریج اظهارات زنان را دچار تنوع و اختلاف با یکدیگر می‌نماید.تناوب کنش‌های بازتولیدی/مقاومتی زنان مانع از آن است که بتوان تصویری روشن و صریح از عملکرد آنان به دست داد اما می‌توان ابراز داشت علی رغم تمام پیچیدگی‌ها، سرمایة فرهنگی عاملی تأثیر گذار بر نحوة کنش آن‌هاست. بر این اساس زنان سنتی که به لحاظ تمامی ‌شاخص‌های سرمایة فرهنگی دارایی اندکی را نشان می‌دهند ضمن تأثیر پذیری بیشتر از ساختارهای پدرسالار، میزان بازتولید چشمگیری دارند. سرمایة فرهنگی علاوه بر آن‌که دایرة روابط اجتماعی افراد را شکل می‌بخشد به‌طور متقابل از آن تأثیر می‌پذیرد درنتیجه تمامی عواملی که طبق تئوری کنش بوردیو راهی به سوی گسست در روابط سلطه هستند دراین‌جا محدود گشته است. تنش عادت واره و میدان که بوردیو از آن با عنوان عادت‌وارة دو نیم شده (یا واشکافته) یاد می‌کند در شرایطی رخ می‌دهد که عادت وارة افراد توسعه یافته باشد؛ امری که منوط به ارتقای سرمایة فرهنگی است. بنابراین همان‌گونه که پیداست پیوستگی مفاهیم بوردیو نشان می‌دهد که براساس سرمایة فرهنگیِ زنان می‌توان انتظار کنش‌هایی هم آهنگ با آن را داشت. به علاوه ترکیب درونی سرمایه‌ها نیز اهمیت دارد و به عنوان مثال وزن متفاوت عناصر سرمایة فرهنگی (عینیت یافته، تجسم یافته و نهادی شده) خود عملکردهایی متمایز را شکل می‌بخشد که در میان زنان مدرن و فرهیخته نمایان بود. در جایی که سرمایة نهادی شده ترکیبی قدرتمند با دو نوع دیگر ساخته بود میزان مقاومت در هر دو وجه ذهنی و عینی و در تمامی شاخص‌ها مورد توجه بود حال آن‌که سرمایة مذکور به تنهایی اغلب محدود به تحول ذهنی باقی مانده بود (اکثر زنان مدرن در این دسته جای داشتند). بوردیو خود در خصوص حدود و عوامل شکل‌گیری عادت واره چندان صریح نبوده و به طور مثال مشخص نیست عادت واره‌های جنسیتی افراد بیشتر متاثر از کدام میدان‌های اجتماعی هستند اما تاکید ویژة او بر خانواده به منزلة میدان نخستین با تاثیراتی پایدار و مقاوم در برابر تغییرات در این پژوهش مورد تائید قرار می‌گیرد. زنان پژوهش در هر سه گروه بیش از هر چیز متأثر از میدان خانواده بودند و پس از آن به ترتیب میدان‌های مذهب، تحصیلات و اشتغال قرار داشت. کیفیت حضور آن‌ها در میدان‌ها نیز معنادار بود و به عنوان نمونه رشتة تحصیلی یا محل اشتغال و نوع کار مرتبط با آن خود تمایزاتی را سبب گشته بود. گرچه سخنان زنان سنتی بیش از دو گروه دیگر یکدست و همخوان بود که نشانگر عدم تردید در عقاید آنان به لحاظ عدم بروز تنش‌های جدی در وجوه ذهنی و عینی زندگی‌شان است اما این بدان معنا نیست که آنان تعارض میان تمایلات و الزامات تحمیل شده را تجربه نکرده‌اند. اظهارات آنان در برخی موارد متناقض می‌نمود، گرچه از چارچوبی کلی پیروی می‌کرد اما نقض سخنان آن‌ها گاه در مواردی رخ می‌داد که آنان قادر به تفکیک آن‌چه موجود است با آن‌چه باید باشد یا آنان خواستارش هستند، نبودند. در حقیقت آنان حتی به لحاظ ذهنی از پرداخت تمایلات واقعی‌شان پرهیز دارند و ترجیح می‌دهند آن‌چه را که باید بدان عمل نمایند همچون میل واقعی‌شان باور داشته باشند. قاعده‌ای که در خصوص زنان مدرن صادق نیست و جسارت فراروی از باور رایج در وجه ذهنی نزد آنان قوی است. آن‌چه سخنان زنان فرهیخته را چندپاره می‌سازد نه صرفاً به دلیل تنش در جنبه‌های ذهنی بلکه نتیجة تعارضاتی است که در عرصة عمل به تجربه در آمده، هزینه‌هایی که آنان بابت مقاومت خود پرداخت کرده‌اند و سبب سرگردانی و تشکیک پیرامون ارزشمندی آن‌ها شده است. یک راه  افزایش آگاهی بازتابی در زنان تشویق آن‌ها به حضور در میدان‌های متنوع و آشنایی با شیوه‌ها و سبک‌های گوناگون زندگی است که می‌تواند عادت واره‌های صلب و سخت را دچار گسست کرده و توسعه بخشد. کنش‌های زنان را باید طیفی در نظر آورد که شامل حداقل تضادهای روزانه درون میدان‌ها تا تجربیات جدی‌تر تعارضات درون و بین میدان‌های جدید باشد. بوردیو خاطر نشان می‌سازد که بازتابندگی (نتیجة تنش عادت واره و میدان) یک توانایی ماندگار در سوژه‌ها نیست بلکه یک امر ناپیوسته و اغلب تدریجی است که در اجرا و عمل ناهموار و متضمن تجربة ناسازگاری است.


 
اباذری، یوسفعلی و قلی پور، سیاوش (1391) «فضای اجتماعی شهر کرمانشاه در دوره قاجار»، در پژوهش‌های انسانشناسی ایران، شماره 3.
پرستش، شهرام (1390)، روایت نابودی ناب (تحلیل بوردیویی بوف کور در میدان ادبی ایران)، تهران: نشر ثالث،
پرستش، شهرام؛ جمشیدیها، غلامرضا (1386)، دیالکتیک منش و میدان در نظریه عمل بوردیو، مطالعات جامعه‌شناختی، شماره30.
فلیک، اووه (1391)، درآمدی بر تحقیق کیفی، ترجمه‌ هادی جلیلی، نشر نی.
گرنفل، مایکل (1389)، مفاهیم کلیدی پیر بوردیو، ترجمه محمد مهدی لبیبی (با مقدمه‌ای از دکتر محمد عبداللهی)، نشر افکار.
محمدی اصل، عباس (1386)، جنسیت و دیدگاه‌های نئوفمینیستی، تهران: نشر علمی.
مارشال، کاترین – راسمن، کرچمن (1381)، روش‌های تحقیق کیفی،  ترجمه علی پارسائیان، سید محمد اعرابی، تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی.
Adkins, Lisa; Skeggs, Beveley (2004): Feminism After Bourdieu, Blackwell Publishing. Chambers,clare (2005), Masculine Domination,Radical Feminism and Change, university of oxford.
Clark, J and  Clark , B (1969), Kermanshah: A provicinal city in Iran, Durham University. G.Johnson, Allen (2005): The Gender Knot: Unraveling Our Patriarchal Legacy, Temple University Press Philadelphia
Kraise, Beate (2000), The Gender Relationship In Bourdieu`s Sociology, University Of Wisconsin Press.
Mcnay, L (2009), Gender, Habitus, And The Field: Pierre Bourdieu And The Limits Of Reflexivity, Theory, Culture And Society.
Thorpe, Holly (2009), Bourdieu, Feminism And Female Physical  Culture: Gender Reflexivity And The Habitus-Field Complex, University Of Waikato Press.